شبکه های اجتماعی
فروش ویژه
600.000 تومان
مقالات اخیر

نضج و منضجات

نضج و منضجات

آنچه در این مقاله خواهید خواند

نضج چیست؟ هرگاه خلطى زايد و يا فاسد بر بدن غلبه كند و طبيعت بخواهد آن را از بدن دفع كند، ابتدا به آن خلط مى ‏پردازد و سپس آن را از بدن دفع مى‏كند. در طى اين فرآيند طبيعت، اخلاط موجب بيمارى، قابليت دفع از بدن را مى‏ يابند، زيرا اگر اخلاط خيلى‏ رقيق باشند، بايد قدرى تغليظ شوند تا دفع شوند، چون مواد رقيق در عضو نفوذ مى‏كنند و به سادگى قابل دفع نيستند. اگر اخلاط خيلى غليظ باشند نیز، بايد قدرى رقيق شوند، چون اخلاط با غلظت بالا هم از مجارى تنگ قابل دفع نمى‏باشند، همچنین اگر لزج باشند، لزوجت‏ آنها مانع دفع است و بايد ابتدا از محل خود كنده شوند. نضج، عبارت است از انجام اين اعمال توسط طبيعت.[1]

حكيم ارزانى به اين قانون اين‏گونه اشاره كرده است:

بالجمله، ماده اين مرض (قمل الاجفان) رطوبت عفنه بلغمى است كه پس از نضج، طبيعت وى را به ناحيه جلد و به سوى اصل موى دفع كند به واسطه مكروه داشتن طبيعت عفونت و وسخيّت آن ماده را «و لا يخفى ان اصول الشعر مواضع معدّة لقبول الفضول التى منها يغتذى الشعر».[2]

و در جاى ديگر مى‏گويد:

هفتم، آنكه طبيعت اندك ‏اندك قوت همى گيرد و ماده مرض را همى پزد به تدريج و به مدتى، تمامى ماده را دفع سازد بى‏ظهور تغيّر عظيم و اين نوع تغيّر را «تحليل» گويند.[3]

و باز گويد:

آنكه بدن ممتلى شود از اخلاط خام بلغمى و بدان سبب مستغنى گردد از اغذيه؛ زيرا كه تا طبيعت از اصلاح و نضج و تحليل اين اخلاط فجه فارغ نشود و آن را بدان ما يتحلل نسازد، اعضا درخواست نمى‏كند غذا را از عروق به امتصاص و نه عروق از معده.[4]

دركتاب «التنوير، ص: 65»، نضج را اینگونه تعریف کرده است: “چيره شدن طبيعت بر بيمارى تا بپزندش.”

این پختگی را در اصطلاح اطباء نضج نامیده اند که کمک بهتری به دفع برای فضولات کرده و آن ها را برای دفع آماده می کند.

مرحوم زهراوی در فصل في معرفة النضج‏ در مورد شناخت نضج آورده است:

اعلم أن النضج هو استيلاء الطبيعة على مادة المرض و من ذلك صار كل زمن للحمى بعد النضج قريب من الانحطاط و المنتهى إنما هو كمال النضج. غلبه کردن طبیعت یا همان سیستم مدبره بدن بر ماده ای که بیماری را ایجاد کرده و از حالی به حال دیگر در آورده باشد مخصوصاً در زمان تب که با حرارت باعث پختگی عفونت ها و فضولات شده را نضج می گویند.[5]

در کتاب «خلاصه التجارب»، صفحه 212 آمده: “بدان‏كه نضج پخته شدن ماده بيمارى را گويند” و آن را مربوط به بیماری دانسته است و در ادامه آورده است که:

و پختگى ماده آن بود كه قوت مغيره بدنى چون هاضمه اعضا در آن اثر كند به نوعى كه آماده شود جهت دفع چنانچه ماده كه به سبب غلبه رقت نافرمانى مى‏كند آن را غليظ سازد به مقدار واجب و ماده كه به سبب كثرت غلظت نافرمانى مى‏كند آن را رقيق سازد به مقدار واجب و آنچه لزج باشد آن را لختى تقطيع كند خواه اين حالات به مجرد قوت طبيعت باشد و خواه به امدادى مر طبيعت و قوا را از خارج چنانچه در معالجات تحقيق اين معنى كرده شود ان شاء اللّه تعالى.

و ببايد دانستن كه ايمنى از خطر مرض تا به مقدار زيادتى قوت تن بود كه چندان مقاومت نمايد با مرض كه طبيعت به تحليل آن را بگذراند و يا به مقدار از ظهور نضج بود كه به هر مقدار كه نضج حاصل شود به همان مقدار ايمنى حاصل آيد و هرگاه تمام نضج پديد آيد بيمار از خطر به تمامى بيرون آيد و اگر چه علامت بد با آن بوده باشد زيرا كه تزايد مرض تا آن‏گاه باشد كه نضج پيدا نشده باشد و طبيعت دستى نيافته و كوشش نيك نمى‏تواند كردن. و هرگاه اثر نضج پيدا شد مرض در انحطاط افتاد و طبيعت را شوكتى پيدا آيد.

اضافه بر این نکته ای را در مورد نضج بیان کرده اند که بسیار قابل تامل است:

و ببايد دانستن كه اندر فصل تابستان و اواخر بهار و سال‏هاى جوانى و در گرمسيرات نضج زودتر و تمام‏تر افتد و در باقى فصول و اسنان و سردسيرات چنين نبود و بنابرآن است كه مالش و گرمابه و نطول‏ها و حركت اندك و شربت‏هاى معتدل بيشتر بر نضج يارى دهند و تن به سرما دادن و غلظت دوا و غذا و شربت‏هاى خنك بيشتر نضج را بازپس افكند و اللّه اعلم.

این نکته بسیار مهم است یعنی نضج یا همان پختگی در هر شرایطی که حرارت را بیشتر کند زودتر اتفاق افتاده و اگر شرایط سرما را به همراه داشته باشد مدت بیشتری برای نضج نیاز دارد تا به پختگی اصلی خود برسد.

فایده در تحقيق لفظ نضج و بيان علل اربعه با امثله:

بدان كه تعريف نضج چنين كرده‏اند كه النضج هو حالة من الحرارة للجسم ذي الرطوبة إلى موافقه الغاية المطلوبة يعنى نضج آن است كه حرارت اثر كند در جسم كه ترى دارد و او را بگرداند و برساند به حالتى كه در حقش غايت مطلوب باشد.

نضج

دو ايراد بر تعريف نضج و پاسخ آن‏[6]

  1. گفته اند که در تعریف نضج لفظ حرارت را آورده اند در صورتی که در بحث نضج دادن صفرا باید بگوییم که سرد کننده ها باعث نضج صفرا می باشد و نباید لفظ حرارت را برای آن اطلاق کنیم.

در جواب گفته اند منضج تمام اخلاط در بدن طبیعت، یا همان سیستم مدبره است و اصلی ترین وسیله برای نضج و پختگی حرارت غریزی است که حرارت در این تعریف ثابت خواهد شد، اما سببهای سرد کننده در ماده صفرا معاون و همراهی کننده طبیعت هستند، زیرا طبیعت به حسب ماده احتیاج به یک معاون و همراهی کننده دارد ولی عامل و فاعل اصلی حرارت است. مثل درست کردن غذا که عامل و فاعل اصلی حرارت است ولی برای نگهداری و جلوگیری از تخریب یا فاسد شدن غذا نیاز به سرمای بعد از آن دارد یا اگر حرارت به تنهایی باشد باعث سوختگی غذا می شود. برای همین سرما و نبود حرارت یا کم کردن آن برای جلو گیری از سوختگی است نه اینکه عامل برای نضج باشد.

  1. ایراد بعدی این است که تغییر حالت دادن به وسیله حرارت در ماده های مرطوب قید کرده که در تعریف آمده است که این باعث می شود اخلاط یابس و خشک غیر قابل نضج باشند که اینطور نیست و آنها هم نضج می یابند؟

جوابش به این شکل است که اگر هر غذایی که در ظاهر خشکی ببنید مطمئناً از چهار خلط تشکیل شده و آن هم رطوبت های حبس شده خود را دارد و هیچ شیئی در این عالم خالی از رطوبت نمی باشد.

انواع نضج‏

نضج چهار گونه است:

  1. یک نضج و پختگی میوه، زمانی که برسد.
  2. دوم نضج غذا زمانی که پخته شود، صلاحیت تبدیل به خون و عضو شدن را پیدا خواهد کرد.
  3. سوم نضج صناعى است و آن است كه غذایی صلاحيت آن پيدا كند كه آنرا عاقلان در اكل توانند صرف نمود در وقت غير مضطره. و اين نضج بر چند وجه است و در هر وجهى به اسمى مسمى مى‏گردد:
    • و وجه اول آن است كه حرارت فاعله نضج هوائى بود، يعنى به هوا آميخته باشد و مع ذلك ملاقى جسم ما ينضج بود. يعنى در اين جسم و در حرارت مذكور واسطه مانع ملاقات نباشد و اين نضج مسمى است به شى نظير وى، مثلا كبابى است كه در هواى آتش كنند.
    • وجه ديگر آنكه حرارت مذكوره ارضى بود يعنى به اجسام ارضيه ممتزج بود و مع ذلك ملاقى ما ينضج بود و اين نضج مسمى است به تكبيب نظير وى، مثلا كباب است كه بر اخگر گذارند تا سوخته شود.
    • وجه ديگر حرارت مذكوره ملاقى نشود جسم ما ينضج را بلكه بينهما واسطه باشد پس آن حرارت در آن متوسط اثر كند و وى در ما ينضج اثر نمايد و نظيرش ديگ است و تابه كه در نار و طعام حائل مى‏باشد. و اين نضج با واسطه از سه حال بيرون نيست:
      • يكى آنكه تركب جسم ديگر با اين منضج مشروط نبود البته و اين نضج را قلى گويند.
      • دوم آنكه با او تركب جسمى دُهنى مشروط بود، اين را تطجين نامند.
      • سوم آنكه با او تركب جسمى مائى مشروط باشد و اين را طبخ خوانند و گاهى اطلاق مى‏كنند طبخ را بر تصفيه از فضول چنانچه گويند طبخ الذهب اذا صفى او بيشتر اطلاق قلى بدانجا كنند كه چيزى را به واسطه جسمى بر آتش بريان نمايند بى اختلاط مائعى. و حمص به حاى مهمله و ميم و صاد مهمله مرادف قلى است و گاهى طبخ را بر معنى ديگر از اين الفاظ بر سبيل اشتراك اطلاق نمايند و از قرينه موضعيه معلوم شود.
  1. نوع چهارم از نضج نضج الفضلات است و آن است كه ماده سهل الاندفاع شود. اين چنان باشد كه آنچه غليظ است رقيق شود و آنچه رقيق است غليظ شود و آنچه لزج است تقطيع پذيرد، زيرا كه مقصود از نضج، اعتدال قوام است تا عند الدفع عصيان نكند، ماده سودا محتاج به ترقيق است و بلغم به ترقيق و تقطيع و صفرا به تغليظ.

اما خون محتاج به نضج نيست در اخراج، ليكن از آنكه او مركب اخلاط ثلاثه است به حسب غلبه خلط مختلط نزد اخراج دم گاهى به تغليظ و گاهى به ترقيق حاجت مى‏افتد و مراعات آن نافع مى‏شود كما لا يخفى على المجربين.

اما سبب در لغت حبل است يعنى ريسمان و در عرف عام چيزى كه بدان توسل كنند جهت حصول امرى از امور و در اصطلاح حكما كه عرف خاص است چيزى كه موقوف عليه چيزى بود و عام است كه توقف براى ماهيت بود يا براى وجود، پس اگر سبب تام است مرادف علة تامه است و اگر سبب ناقص است مرادف علة ناقصه است.

و علت تامه چيزى است كه وجود معلول بر وجود واجب باشد مانند ضياء، شمس را و حرارت، نار را. و گفته‏اند كه علت تامه چيزى است كه جمله ما يتوقف عليه وجود الشى بود و علت ناقصة به خلاف آن است.

و مراد از علل اربعه همين علت ناقصه است و او چهار قسم است:

مادى صورى فاعلى غائى، زيرا كه سبب در مسبب داخل بود يا نه، آنچه داخل بود اما بالقوه آن را مادى گويند چون آهن نسبت به سيف و اگر داخل بود اما بالفعل آن را صورى گويند چون صورت سيف كه معوج بود يا راست و مانند آن. و آنچه داخل نبود يعنى خارج از مسبب باشد اگر موجد مسبب است آنرا فاعلى گويند چون حداد نسبت به سيف و اگر مقصود از مسبب آن است آنرا غائى گويند چون قتال به اعداء. و علت غائى اگرچه در وجود مؤخر است ليكن در ذهن مقدم است.

نضج در کتاب الاغراض الطبية

جزو دوم از گفتار چهاردهم از بخش اول از كتاب الاغراض الطبية اندر نضج و احوال آن و اين جزو چهار باب است‏

باب اول از جزو دوم از گفتار چهاردهم از بخش اول اندر آنكه نضج چيست‏؟ نضج، پخته شدن ماده بيمارى است، ليكن نضج از دو گونه است:

  • يكى، نضج حقيقى است و ستوده است،
  • و ديگر، نضجى است بد ناستوده،

ليكن از بهر آنكه اندر هر دو، ماده بيمارى از حال بگردد، هر دو را نضج گويند.

اما نضج حقيقى آنست كه قوّت مغيّره ماده بيمارى را ساخته دفع طبيعت گرداند تا بر وى غالب شود.

و اندر نضج ناستوده، ماده بيمارى بر قوت مغيّره غالب باشد و عجز او پديد آيد و عفونت اندر مادّه ظاهر گردد و از قبول صلاح دور افتد.

مثلا نضج ستوده آنست كه اندر ذات الجنب مثلا بسرفه رطوبتى برآيد بقوام معتدل و بلون سپيد و اندكى بزردى زند و به آسانى برآيد و اگر بر آتش افتد، بوى آن ناخوش نباشد.

و اگر بقوام غليظ باشد يا رقيق و به لون سياه يا به سبزى گرايد و ناخوش بوى باشد، نشان عفونت و تباهى باشد. و اگر هيچ برنيايد، نشان خامى و دورى باشد از نضج و نشان عجز قوّت طبيعت.

منفعت نضج

خطر و خوف اندر بيمارى پيش از پديد آمدن نضج حقيقى باشد و هرگاه كه نضج پديد آيد، بيمارى اندر نقصان افتد و خطر بگذرد، مگر اندر تدبير علاج خطايى افتد.

و اگرچه نضج نشان سلامت است و پديد ناآمدن نضج، نشان هلاكت نيست، از بهر آنكه بسيار بيماريها دراز گردد و به تحليل دفع شود و اعتماد بر قوت باشد، اگر قوت بر جاى باشد اميدوار باشد و اگر قوت ضعيف باشد، با خطر بود.

و حال خداوند تب اندر تب، همچون حال عضوى باشد كه در وى آماسى بود كه بخواهد پخت، چنانكه درد آماس آن روز صعب‏تر باشد كه بخواهد پخت و پخته مى‏شود، تب نيز آن روز گرم‏تر باشد كه ماده آن پخته‏تر گردد، هرگاه كه ماده پخته شد، تبها كه پس از آن آيد، آهسته باشد. پس منفعت نضج آنست كه غايت قوت بيمارى تا وقت پديد آمدن نضج، بيش نباشد از بهر آنكه حال تب و حال ماده تب، همچون حال آماسى است كه پخته خواهد شد، تا اندر آماس، ريم سپيد و هموار پديد نيايد، پخته نباشد، اندر تب نيز تا اندرين شيشه رسوب سپيد و هموار پديد نيايد، ماده تب اندر رگها پخته نباشد.

و از پس نضج، ايمنى از خطر بيمارى باندازه اثر نضج باشد. و اگرچه بيمارى صعب باشد و علامتهاى بد پديد مى‏آيد، اگر يك علامت نيك از اثر نضج پديد آيد، بدان مقدار نقصان قوت بيمارى ظاهر گردد.

و هرگز نشان نضج حقيقى با نشان مرگ به يكجا نباشد، ليكن اندر بعضى بيماريها نشان نضج حقيقى با نشان‏هاى خطرناكى به يكجا افتد و بدان مقدار كه نشان نضج باشد، خطر كمتر باشد. و الله اعلم.

نضج چگونه و از كجا پديد می آيد؟

از بهر آنكه نضج اندر ماده بيمارى تواند بود، طبيب نگاه كند تا ماده اندر كدام عضو است، اثر نضج از آن عضو جويد. چنانكه بيماريها آلات دم زدن را، اثر نضج از نفث جويد و اندر بيمارى روده، اندر حال ثفل نگاه كند و اندر بيماريهاء جگر اندر حال بول و اندر بيماريهاء دماغ چون زكام و سرسام، اندر حال رطوبتها كه اندر بينى فرود آيد و اندر بيماريهاء چشم اندر حال رمص.

و اندر حال تب، اندر حال رسوب بول نگاه كند، از بهر آنكه ماده تبهاء عفونى، بيشتر اندر رگها باشد. و اگر با تب آماسى بود اندر عضوى، اثر نضج هم اندر رسوب بول و هم اندر موضع آماس بايد جست.

و همه بيماريها كه اندر همه مزاجهاء خشك افتد، اثر نضج اندر وى كمتر پديد آيد و استفراغ نيز دشوارتر پديد آيد و دشتوار توان كرد اندر ذات الجنب اگر مزاج بيمار خشك باشد، با آنكه قوت بر جاى باشد و بوقت نضج، نفث نباشد يا اندك بود.

  • و اندر بيماريهاء جگر و سپرز و معده و رودها، طبع خشك باشد.
  • و اندر تبها، دهان خشك و زبان درشت و سياه باشد.
  • و اندر درد چشم، رمص نباشد.
  • و اندر زكام و سرسام، مجرى بينى خشك باشد.
  • و اندر آماسها و ريشها موضع آن سخت باشد و چيزى كمتر پالايد.

فرق ميان نضج ناقص و نضج تمام‏

  • هر گاه كه اندر بيماريهای سر، چون زكام و سرسام، رطوبتى رقيق باشد و تيز، پالودن گيرد آغاز نضج باشد. و اگر قوام آن معتدل باشد، نضج تمام باشد.
  • و اندر درد چشم، اشك رقيق و گرم بسيار، نشان خامى و آغاز نضج باشد و اگر كمتر شود و قوامى گيرد، نضجى ناقص باشد و اگر باندكى باز آيد و رمص كند، نضج تمام باشد.
  • و اندر بيماريهای سينه و آلات دم زدن نفث هم برين قياس باشد.
  • و اما اندر بول، نشان خامى و نضج ناقص و نضجى تمام، از سه وجه بايد جست.
    • نشان خامى آنست كه سپيد و رقيق باشد و اگر پس از سپيدى، اندكى بزردى گرايد يا از پس آنكه رقيق باشد تيرگى اندر آرد و رسوب نكند يا بقوام رقيق باشد و برنگ نارى هم نشان آغاز نضج باشد.
    • و اگر بر سر آب يا در ميان آب، چيزى هموار چون ابرى سپيد پديد آيد، نشان نضج ناقص باشد.
    • و اگر در بن شيشه رسوبى سپيد و هموار و پيوسته پديد آيد، نشان نضج تمام بود.

و اگر نضج ناقص باشد، بحران هم ناقص آيد.

و هوای سرد، نضج را بازپس افكند و غذاها و شربتهای خنك همچنين. بدين سبب، ماليدن و گرمابها و نطولها و شربتهای معتدل اندر نضج يارى دهد.

و هر گاه كه ماده اندر عضوى باشد و مزاج عضو باعتدال بود و قوت عضو، ماده را بپزاند. و اگر مزاج عضو، تباه شود، و مزاج ماده گيرد، علت متمكن گردد و قوت عضو، عاجز آيد. و الله اعلم.

نضج

نضج در کتاب خفى علائى[7]

تدبير شناختن”نضج‏”

نضج، پخته شدن ماده بيمارى است، هرگاه كه قوت مغيره بر ماده بيمارى مستولي گردد، و آن را بپزاند و ساخته آن گرداند كه طبيعت دفع نتواند كرد و چنانكه مثلا در” ذات الجنب” به سرفه رطوبتي بر آيد بقوام معتدل پر نكند و پخته و بويهائي زند و به آسانى بر آيد و ناخوش بوي نباشد نشان نضج تمام باشد. و اگر به قوام‏ ، غليظ يا رقيق باشد و برنگ سفيد يا كبود يا سبز باشد، و بوي ناخوش دهد، نشان تباهي و عفونت باشد. و هر خطري كه باشد، پيش از پديد آمدن نضج باشد، و چون اثر ، پديد آيد، بيمارى اندر نقصان افتد و از خطر بگذرد و از بهر آنكه پس از نضج، اندر هيچ بيمارى هرگز خطر نبوده است و نباشد، مگر كه خطائي كرده شود. و اگر چه نضج نشان سلامتست پديد نابودن نضج هلاك نيست از بهر آنكه بسيار بيماريها بود كه دراز گردد و اثر نضج ظاهر نباشد، و بيمارى اندك اندك زايل شود، لكن اعتماد بر قوت باشد. اگر قوت بر جاي بود اميدوار توان بود و اگر قوت ضعيف بود حال بد باشد و حال خداوند” تب”، اندر” تب”، همچون حال عضويست كه اندر وى آماسى بود كه پخته خواهد شد. همچنان كه درد” آماس” روزبروز قويتر باشد، كه پخته تر مى‏شود، نيز آن روز كه ماده پخته مى‏شود، تر باشد، چون پخته شد، تبها آهسته تر شود.

بدين سبب است، كه غايت بيمارى تا وقت پديد آمدن نضج باشد. و از بهر آنكه”حال تب” و”حال‏ آماس”، ماده است و تا اندر آماس”ريم” (چرك‏Pus) سفيد و هموار تولد كند، آماس پخته نباشد. اما در تبها تا رسوب اندر”دليل” پديد نيايد، ماده تب هنوز اندر رگها پخته‏ نباشد و رسوب بايد كه سفيد و هموار باشد. و از پس نضج، ايمني از خطر بيمارى به اندازه اثر نضج بود. هرگاه كه اثر نضج تمام پديد آيد، بيمار از خطر بيمارى [در نسخه” كا”: بتمامي‏] بيرون آيد. و درازي و كوتاهي بيمارى به اندازه زودي و ديري نضج بود و نشانهاي نضج ناقص. و نضج تمام آنست كه مثلا اندر ميان بيمارى”سر” چون “سرسام” و “زكام” و رطوبتى رقيق و تيز و سوزنده پالودن‏ گيرد، نشان آغاز نضج باشد، و اگر بر آن بماند نضج ناقص است، و اگر قوام آن معتدل شود و رنگ آن سفيد و زردفام شود، نضج تمام باشد.

و همچنين اندر درد چشم، اشك رقيق و گرم، نشان آغاز نضج است، و اگر معتدل نشود نضج ناقص باشد، و اگر به اندكى باز آيد و معتدل شود و رمص كند، نضج تمام باشد. و اندر بيمارى سينه همچنين و اندر”ذات الجنب”، “نفث” رقيق، نشان نضج تمام باشد، و اندر “دليل” نشان نضج ناقص و تمام از سه وجه بايد جست.

اما نشان خامي آنست كه هرچند بول سفيد تر و رقيق تر باشد از نضج دورتر بود.

و نشان نضج:

  • يكى آنست كه از پس سپيدي، زرد شود يا از پس رقيق‏ ، غليظ شود و هم بر آن بماند و رسوب نكند. اين نشان آغاز نضج بود.
  • و دوم آنست كه اندر بن قاروره‏ يا بر سر آب‏  يا در ميان آب رسوبي هموار و سپيد همچون ابرى پديد آيد، نشان نضج ناقص باشد.
  • و سوم آنست كه رسوبي سفيد و هموار و پيوسته اندر بن قاروره پديد آيد، نشان نضج تمام باشد. و هرگاه كه نضج ناقص باشد، بحران هم ناقص آيد.

و ببايد دانست كه رسوب ظاهر اندر قاروره بيمارى باشد كه فربه و آبادان سالم باشد و طعام خورد و اندر قاروره آب خشك خشك‏  اندام و لاغر بود و اندك خورش (كم خوراك)، رسوب اندك باشد يا خود نباشد و ظاهر نشود. و نشاني نضج و قوت بيمارى از رنگ آب و حالهاي ديگر بايد جست و هو اعلم.

نضج در کتاب ذخيره خوارزمشاهى، ج‏4، ص: 709

شناختن نضج‏

نضج چيست و چگونه است‏؟

نضج پخته شدن ماده‏ى بيمارى است لكن نضج از دو گونه باشد:

  • يكى نضج راستينى است و اين نضجى باشد ستوده و اميدوار،
  • و دوم نضجى باشد بد و ناستوده لكن از بهر آن كه اندر هر دو ماده‏ى بيمارى از حال بگردد هر دو را نضج گويند اما نضج راستينى آن است كه قوت مغيره بر ماده‏ى بيمارى چيره گردد و آن را ساخته‏ى آن گرداند كه طبيعت دفع تواند كرد و نضج ناستوده چيرگى علت باشد بر قوت مغيره و عاجز آمدن قوت از پزانيدن و به صلاح آوردن ماده‏ى بيمارى و بدان سبب عفونت اندر ماده‏ى بيمارى پديد آيد مثال آن هرگاه كه اندر ذات الجنب به سعال (سرفه) نفثى برآيد به قوام معتدل و به رنگ سپيد و لختى به زردى گرايد و به آسانى برآيد و اگر بر آتش افتد بوى ناخوش نباشد نشان نضج راستينى باشد و اگر به قوام غليظ باشد يا رقيق به رنگ كبود باشد يا سياه يا به سبزى گرايد و اگر بر آتش نهند بوى ناخوش دهد نشان تباهى پوسيدگى ماده باشد و هرگاه كه هيچ نفث (خلط سينه) نباشد هيچ اثر نضج پديد آمده نباشد.

حال‏هاى نضج و منفعت آن‏

هر خوف و خطرى كه در بيمارى باشد پيش از پديد آمدن نضج راستينى باشد از بهر آن كه غايت قوت بيمارى تا وقت پديد آمدن نضج باشد چون اثر نضج پديد آيد بيمارى اندر انحطاط افتاد يعنى نخصان گرفت و بيمار از خطر بيرون آمد از بهر آن كه از پس نضج هيچ بيمار را از آن بيماريى كه در وى باشد هيچ خطر نبوده است و نباشد اگر تخليطى و خطايى نكند و ببايد دانست كه حال خداوند تب اندر تب همچون حال عضوى باشد كه در وى آماسى بود كه پخته خواهد شد و ريم خواهد كرد همچنان كه درد آماس آن روز كه پختن و ريم كردن آغاز كند زيادت گردد و باشد كه تب تولد كند و هر گاه كه ماده‏ى تب اندر رگ‏ها پختن آغاز نهند آن روزها تب‏ها گرم‏تر آيد و چون پخته شد و اثر پختگى پديد آيد تب‏ها آهسته‏تر گردد بدين سبب گفته آمده است كه غايت قوت بيمارى تا به وقت پديد آمدن نضج باشد و از بهر آن كه حال تب و حال ماده كه در رگ‏ها بود همچون آماسى است كه پخته خواهد شد تا در آماس ريم سپيد و هموار تولد نكند پخته نباشد اندر تب تيز تا در بن شيشه رسوب سپيد هموار پديد نيايد ماده‏ى تب اندر رگ‏ها پخته نباشد و ببايد دانست كه از پس نضج ايمنى از خطر به اندازه‏ى اثر نضج باشد و هرگاه كه اثر نضج تمام پديد آيد بيمار از خطر بيمارى به تمامى بيرون آيد اگر خطايى كرده نشود و درازى و كوتاهى بيمارى به اندازه‏ى زودى و ديرى نضج باشد و هرچند اثر نضج زودتر پديد آيد بيمارى زودتر زايل شود و نضج راستينى جز دليل سلامت نباشد و هر وقت كه نضج راستينى پديد آيد آن مقدار اندر بيمارى اميد پديد آيد و اگر بيماريى صعب باشد و با آن نشانه‏هاى بد باشد هر گاه كه نشانى از نشانه‏هاى نضج پديد آيد آن مقدار اندر بيمارى نخصان پديد آيد و هرگز نشان نضج راستينى يا نشانه‏هاى مرگ به يك جا نباشد لكن در بعضى بيمارى‏ها تواند بود كه نشان نضج راستينى با نشانه‏هاى خطرناكى به يك جا بود و بدان مقدار كه نشان نضج پديد آيد خطر بيمارى كمتر شود و اگر چه نضج نشان سلامت است نابودن نضج نشان هلاك شدن نيست از بهر آن كه بسيار بيمارى‏ها بود كه دراز گردد و هيچ اثر نضج ظاهر نشود و بيمار اندك اندك به سلامت از بيمارى بيرون آيد لكن اعتماد بر قوت باشد اگر قوت بر جاى بود اوميدوار باشد و اگر قوت ضعيف بود سخت بد باشد.

باب سوم اندر آن كه طبيب را هميشه اثر نضج همى‏بايد جست و آنجا كه اثر نيابد اعتماد بر قوت بايد كرد:

از بهر آن كه منفعت نضج بسيار است بر طبيب واجب است كه اثر نضج مى‏جويد از بهر دو كار را يكى تا چون اثر آن ظاهر گردد بداند كه قوت مغيره بر ماده‏ى بيمارى چيره گشت و طبيعت قوت گرفت و ماده را دفع تواند كرد اگر طبيعت را يارى بايد داد اندر آن باب يارى دهد و اگر اثر آن نيابد و قوت بر جاى باشد طبيعت را و قوت مغيره را اندر پزانيدن ماده يارى دهد و اگر اثر آن نيابد و قوت بر جاى باشد طبيعت را و قوت مغيره را اندر اين پزانيدن ماده يارى دهد و اگر قوت ضعيف باشد هيچ اثر نضج ظاهر نشود هيچ علاجى قوى و هيچ استفراغى نكند و جز بدان مشغول نباشد كه آن قوت ضعيف را نگاه مى‏دارد به رفق و بيمارداران را از آن خبر دهد كه علاج نمى‏شايد كرد تابه جهل منصوب نشود.

باب چهارم اندر آن كه اثر نضج چگونه و از كجا بايد جست‏:

از بهر آن كه نضج اندر ماده‏ى بيمارى تواند بود طبيب بايد كه نگاه كند تا ماده اندر كدام عضو است اثر نضج از آن عضو جويد چنان كه اندر بيمارى‏هاى اندام‏هاى دم زدن اندر حال نفث نگاه كند و اثر نضج اندر نفث جويد و اندر بيمارى‏هاى روده‏ها اندر حال ثفل نگاه كند و اندر بيمارى‏ها و آماس‏هاى دماغ چون زكام و سرسام و مانند آن اندر حال تَرى‏ها كه از كام و بينى فرود آيد نگاه كند و اندر بيمارى‏هاى چشم اندر حال رمص نگاه كند و اندر رسوب بول نگاه كند از بهر آن كه ماده‏ى تب‏هاى عفونى بيشتر اندر رگ‏ها باشد اگر هيچ رسوب نبيند و رنگ و قوام بول رقيق بيند داند كه هنوز هيچ اثر نضج پديد نيست و اگر رنگ و قوام از آنچه در اول بيمارى بوده باشد بگردد اگر مثلا سپيد بوده باشد سرخ يا زرد شود و قوام آن معتدل شود و اندر بن شيشه رسوب كند داند كه اثر نضج است و اگر با آن كه رنگ و قوام بول از حال بگردد قوامى و رنگى و رسوبى ستوده نباشد داند كه اثر عفونت و نشان نضج بد است و احوال بول به شرح اندر كتاب دوم ياد كرده آمده است و هرگاه كه با تب آماسى در عضوى بود كه اثر نضج هم اندر بول و هم اندر موضع آماس طلب بايد كرد و اگر آماس نباشد جز اندر بول طلب نبايد كرد و ببايد دانست كه هرگاه كه در بيمارى‏هاى سينه نفث پخته به يك بار بسيار برآيد بر دو حال نيك نشانى دهد يكى بر پختگى ماده و دوم بر آن كه قوت قوى است از بهر آن كه بسيار بود كه اگر چه ماده پخته بود به سبب ضعيفى‏ قوت نفث بسيار نباشد و بيمارى‏ها كه اندر مزاج‏هاى خشك افتد هم نضج ماده اندر وى دشخوارتر باشد و هم استفراغ آن عسرتر بود و نشان خشكى مثلًا اندر ذات الجنب آن باشد كه قوت بر جاى باشد و به هنگام نضج هيچ نفث نباشد و در بيمارى‏هاى جگر و سپرز و معده و روده‏ها خشكى طبع باشد و اندر تب‏ها خشكى دهان و سياهى زفان و درشتى پوست باشد و اندر درد چشم پديد ناآمدن رمص و خشكى چشم باشد و اندر زكام و سرسام خشكى مجرى بينى و ناپالودن تَرى‏ها و در آماس‏هاى سختى موضع و ناپالودن ريم باشد.

باب پنجم اندر فرق ميان نضج ناقص و نضج تمام‏:

هرگاه كه اندر بيمارهاى سر چون سرسام تَرى رقيق و تيز پالودن گيرد آغاز نضج و اگر بر آن بايستد نضجى ناقص بود و هرگاه كه قوام آن معتدل گردد نضج راستينى بود اندر درد چشم اشك رقيق و گرم و بسيار نشان خامى و آغاز نضج باشد و هرگاه كه كمتر بود و قوام آن معتدل‏تر شود نضجى ناقص بود و هرگاه كه به اندكى باز آيد و غليظ گردد و رمص كند و چشم‏ بر هم گيرد نضج راستينى است و اندر بيمارى‏هاى سينه هرگاه كه نفثى رقيق آغاز كند آغاز نضج باشد و اگر هم بر آن بايستاد نضجى ناقص بود و اگر قوام آن معتدل گردد و به آسانى برآيد نضج راستينى بود و هرگاه كه از ريش‏ها زردآب رقيق بسيار پالودن گيرد نشان خامى و آغاز نضج بود و هرگاه كه زردآب كمتر شود و قوام آن معتدل گردد نضج ناقص بود و تمامى نضج ريم سپيد و هموار و معتدل بود و نشان خامى و نضج ناقص و نضج تمام اندر بول و از سه وجه بايد جست‏.

اما نشان خامى آن است كه هر چند بول سپيدتر و رقيق‏تر باشد از نضج دورتر باشد و هرگاه كه از پس آن كه سپيد بوده باشد به زردى گرايد يا از پس آن كه رقيق بوده باشد تيره گردد و هم بر آن بماند و رسوب نكند تا به قوام رقيق باشد و به رنگ نارى باشد اين هر سه‏ حال آغاز نضج باشد.

وجه دوم اندر شيشه بر سر آب يا در ميان آب رسوبى همچون ابرى سپيد و هموار پديد آيد و اين نشان نضج ناقص بود

وجه سوم آن كه رسوبى هموار و سپيد و پيوسته اندر بن شيشه پديد آيد اين نشان نضج راستينى باشد و هرگاه كه نضج ناقص باشد بحران هم ناقص آيد و هرگاه كه نضج تمام باشد بحران تمام آيد و از پس نضج ناقص بحران تمام گوش (چشمداشت) نبايد داشت و ببايد دانست كه هواى سرد نضج را باز پس‏تر افكند و غذاها و شربت‏هاى خنك همچنين و بدين سبب است كه مالش و گرمابه و نطول‏ها و شربت‏هاى معتدل اندر نضج يارى دهد و اندر فصل تابستان و سال‏هاى جوانى و شهرهاى گرم نضج زودتر و تمام‏تر باشد و هرگاه كه ماده‏اى اندر عضوى باشد و مزاج عضو بر حال اعتدال باشد و قوت عضو ماده را زود بپزاند و هرگاه كه مزاج عضو تباه شود و با مزاج ماده‏ى بد يكسان گردد علت متمكن گردد و قوت عضو از پزانيدن آن عاجز آيد و هرگاه كه اندر تب غب خالصه روز دوم اندر بول اثر نضج راستينى پديد آيد تب چهل (چهار) نوبت پيش نيايد و الا نضج ناقص بود هفت نوبت بدارد.

نضج در کتاب المنصوري في الطب (ترجمه)، ص: 553

شناخت گاه پختگى بيمارى (نضج)

اگر تب‏ها آماسى باشند پختگى آن را از پيشآب مى‏توان تشخيص داد و ما آن را در يك بخش جداگانه با خواست خداوند، ياد كرده‏ايم. در تب‏هاى بى‏آماس نياز است كه با بررسى پيشآب، نگاهى به پس‏مانده‏هاى بيرون آمده از اندامى داشته باشيد كه در آن آماس است در بيمارى‏هاى گرم سينه و شش نگاهى به پس‏مانده‏هاى بيرون آمده از گلو كنيد و تا هنگامى كه چيزى از اين پس‏مانده‏ها بيرون نيايد تب نيز سبك نخواهد شد.

زمان رسيدن آن نيز نخواهد آمد. اگر در بيمارى بيرون راندن اندك و آبكى و با سختى از گلو داشته باشد آن آغاز پختگى مى‏باشد. اگر آن بيرون‏رانده بسيار سفت و به آسانى بيآيد پختگى آن كامل شده است. گونه‏هايى ديگر آن، نشانه‏هاى بدى را در راستاى «پختگى بيمارى» به نمايش مى‏گذارند همچون خلطى كه سرخ است و بدتر از آن زرد و بدتر از همه‏ى آنها سياه رنگ مى‏باشد و چنانچه اين نشانه‏ها به تندى آشكار شود، نمى‏تواند نمايشگر بدى و نمايشگر پختگى بيمارى باشد بلكه عفونت بدى همچون پيشآب سياه و پس‏مانده‏اى را نشان مى‏دهد كه در درون كيسه زردآب گير كرده.

خلطى كه اميد پختگى بيمارى بر آن مى‏باشد بيشتر رنگ سپيد دارد و نيز اندكى زردى و سرخى در آن است ولى بر آب دهان چيرگى ندارد و آن را فرانمى‏گيرد. پختگى كامل سپيد است. نشانه‏ى ديگرى كه برترى بر اين رنگ سپيد دارد و پختگى كامل را نشان مى‏دهد جابجا شدن حالت آبكى است كه بسوى سفت‏ تر شدن و همچنين سختى پيشآب كردن به آسان بيرون آمدن پيشآب بدل مى‏شود.

[1]خلاصة الحكمة، چاپ سنگى.

[2]طب اكبرى.

[3]طب اكبرى.

[4]طب اكبرى.

[5] التصريف لمن عجز عن التأليف، ص: 196.

[6] مفرح القلوب (شرح قانونچه)، ص: 35

[7] (خف علائى يا الخفية العلائية)، متن، ص 95

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *