شبکه های اجتماعی
فروش ویژه
600.000 تومان
مقالات اخیر

بیماری های مردان از کتاب ذخيره خوارزمشاهى

بیماری های مردان از کتاب ذخيره خوارزمشاهى

آنچه در این مقاله خواهید خواند

بیماری های مردان از کتاب ذخيره خوارزمشاهى ؛ ج 6 ؛ ص850

بسیاری از دوستان سر کلاس دوره تخصصی مردان از بنده متن می خواستند و چون بنده بین متون طب سنتی از بسیاری از کتاب ها استفاده می کردم خواستم متنی را در اختیارشون بگذارم که از بین همه این متون متن ذخیره را انتخاب کردم کامل تر از همه اونها بود ولی یکم خواندنش سخته که اگر به همراه صورت کلاس این متن را بخونند بهتر متوجه خواهند شد صوت کلاس هم ان شا الله به زودی در بخش آرشیو مطالب تو سایت بارگذاری خواهد شد .

همان طور که در دوره برگذار شده عرض کردیم دارو هایی که حرام است و در نسخه های وارد شده در کتاب ذخیره آورده شده حتما همان جایگزین هایی که بیان شده استفاده شود و یا اصلا از آن نسخه ها استفاده نشود چون شفا در حرام نمی باشد مثل شراب های موجود که می توان به جای آن از شربت آن ها یا مخلوط سرکه انگور استفاده کرد که همان خاصیت را دارد بلکه بسیار خاصیت های بالاتر دارد و ضرر در آن ها نمی باشد .

گفتار نوزدهم اندر بيمارى هايى كه مخصوص است به مردان

و اين گفتار سه جزء است.

جزء نخستين اندر آماس ها و ريش ها و خارش قضيب و خايه و ديگر بيمارى ها كه آن را افتد.

باب نخستين از جزء نخستين از گفتار نوزدهم در آماس گرم اندر قضيب و خايه:

آماس گرم كه در قضيب و خايه افتد ماده خونى و صفرايى بود اما سبب آماس خايه در بيشتر وقت ها آن بود كه شهوت جماع بوده باشد و اسباب آن حاصل شوده و سخن آن با كسى كه از وى آرزو بود رفته و از آن كار به سببى باز مانده و منى حركت كرده باشد و به سبب برناآمدن حاجت و نايافتن مراد در جاى خويش به مانده.

و آماس خايه كه سبب آن جز اين بود يا در پوست خايه بود يا در نفس خايه و آنچه در نفس خايه بود و ماده آن گرم بود بيشترى تب آرد از بهر آنكه عضو شريف است و به دل پيوسته است.

و آنچه در پوست خايه بود به لمس توان دانست و بسيار باشد كه آماس خايه**** انتقال كند و ماده به سينه بر آيد و به سرفه زايل شود علاج اما علاج آنچه از حركت منى و نايافتن مراد افتد اگر در آن حال گرانى در خايه پديد آيد آن مراد با كسى ديگر براند تا اوعيه منى فارغ گردد و در حال ساكن شود و آماس نكند و اما چون آماس كرد يا خود از ماده است نه از حركت منى است، نخست رگ صافن**** ببايد زد يا بر ساق حجامت بايد كرد يا بر روى ران و من مردى را كه اين حال افتاده بود بر پهنه كه به تازى القطن گويند حجامت فرمودم آماس و درد به يك روز زايل شد و ديگرى را هم اين حجامت فرمودم آن كس حجامت بر كمرگاه كرد برابر كرده هم سود داشت و قى كردن در ماده آماس از آن  جانب باز گردانيد و اگر آماس در يك خايه بود رگ و حجامت هم از آن جانب بايد كرد كه باشد و اگر در هر دو خايه باشد رگ از هر دو جانب بايد زد حجامت نيز هم از مرد و جانب كرد و طبع نرم كردن به شيافى كه ماده را به جانب مقعد باز دارد و دفع كند صواب باشد و تدبير لطيف بايد كرد و از گوشت پرهيز بايد كرد و از طلى ها و ضمادها نخست خرفه به سركه و گلاب تر مى بايد كرد اگر به عصاره كسنى و گشنيزتر و عنب الثعلب و عصاره يى نى تر و عصاره كدو*** تر كنند و سرد كنند و بر آن موضع به*** صفت داروى سودمند عصاره گشنيزتر آرد جو و آرد باقلى و اندكى زعفران و روغن گل به هم بكوبند و بسرشند و ضمادى كنند.

صفتى ديگر: بگيرند برگ كاكنج و آرد جو و آرد عدس و زرده خايه مرغ و روغن گل به هم بسرشند و ضماد كنند و آرد باقلى و بنفشه سوده و لعاب خطمى چون عصيده اى كنند و بر نهند.

باب دوم از جزء نخستين از گفتار نوزدهم اندر آماس سرد و آماس صلب اندر قضيب و خايه:

علامت آماس سرد آن است كه ضربان نكند و به رنگ سپيد و به لمس سرد بود و تدبيرهاى گذشته بر آن گواهى دهد.

و آماس گرم و سرد را اگر علاج صواب نكنند صلب شود.

علاج: ضمادهاى معتدل و محلل بكار بايد داشت چون اكليل الملك با ميپخته مخبص كرده و زرده خايه مرغ و آرد جو و آرد گندم همچنان با سبوس به هم بسرشند و آرد باقلى كه به شراب كهن مخبص كنند يا در ماء العسل يا در ميپخته و آرد باقلى با ميويز دانه بيرون كرده و اندكى زيره و روغن كنجد مخبص كرده برنهند و از بابونج و اكليل الملك و پيه گرده و آرد نخود و باقلى و موم و روغن و زيره مرهمى سازند و برنهند و انزروت و مصطكى در ماء العسل حل كنند و طلى كنند و مشك را به روغن بيدانجير گر به روغن زنبق حل كنند و به مجرى قضيب درچكانند و اگر به استفراغ حاجت بود نخست قى فرمايند و حفن ها و شياف هاى معتدل را بكار دارند و تدبير لطيف كنند و آماس صلب را بگيرند آرد حلبه و آرد باقلى از هر يك ده درمسنگ زيره كرمانى و آرد نخود و گشنيز خشك از هر يكى سه درمسنگ مقل پنج درمسنگ همه را به ميپخته گر به ماء العسل عصيده كنند و همچنين بگيرند آرد نخود و آرد باقلى از هر يك در درمسنگ تخم پنج انگشت پنج درمسنگ ميويز دانه بيرون كرده پانزده درمسنگ، پيه بط و پيه گوساله از هر يك يك اوقيه و روغن زيت يك اوقيه روغن سوسن يك وقيه همه را در عصيده كنند يا بگيرند برگ كرنب پخته با آب حلبه بسرشند و ضماد كنند و اگر آرد باقلى و بابونه و پيه مرغ با آن يار كنند قوى تر بود يا بگيرند انجير خشك و پيه بط از هر يك يك جزء و برگ زيتون و برگ سرو و اشق از هر يك، نيم جزء و همه را با ماء العسل و روغن گاو مخبص كنند با مقل و اشق و اندكى آرد باقلى به ماء العسل گر به مطبوخ مثلث حل كنند با سبوس گندم را بكوبند و ببيزند و به حريرى هموار ديگر باره بكوبند و ببيزند و همچنين همى كوبند و همى بيزند تا جملگى سبوس كوفته و بيخته*** نرم شود. و اشق را بسكنجبين حل كنند و اين سبوس را بدان بسرشند و نيم كوفته كنند و برنهند و چون سرد مى شود بر مى دارند و ديگر بر مى نهند همه آماس هاى صلب را نرم كند.

و بسيار باشد كه بر پوست خايه علت دوالى پديد آيد و بيشترى بر سوى جب افتداز بهر آن كه در آن جانب رگى زيادت است و ماده درو بيشتر آيد و علاج او علاج آماس صلب است تا معلوم شود.

باب سوم از جزء نخستين از گفتار نوزدهم كاندر بزرگ شدن خايه:

نه بر سبيل آماس بسيار باشد كه خايه بزرگ شود نه بر سبيل آماس لكن بر سبيل فربهى و فزونى همچون پستان زنان و علاج اين علاج پستان نورسيدگان تا بزرگ و آويخته شود و آن طلى كردن بود به عصاره ورق البنج و به شوكران  و به چيزهايى كه قوت جاذبه و قوت غاذيه را ضعيف كند و سرب را آب گشنيز برچكانند و سرب را باره ديگر بر وى بسايند تا از هر دو چيزى سوده شود و طلى كنند سود دارد و سنگ آسيا و سنگ فسان كه كارد بر وى تيز كنند بر يك ديگر سودن به آب گشنيز گر با گلاب و طلى كردن اين منفعت كند. صفت ضمادى تحليل كننده. ميويز دانه ببيرون كرده و پيه مرغ با پيه گرده و موم زرد از هر يك ده درمسنگ، زرده خايه مرغ يكى مصطكى سوده پنج درمسنگ پيه را و موم را با روغن كنجد بگدازند و زرده خايه با وى بياميزند و در دهان بسايند، پس مصطكى درافكنند و ميويز را نيك بكوبند و جرجير را ببيزند تا نرم شود و بكوبند و جمله را بسرشند.

باب چهارم از جزء نخستين از گفتار نوزدهم اندر علاج خايه كه بر زهار برآيد:

بسيار باشد كه خايه مردم بزهار برآيد و ناپيدا شود و باشد كه بدان سبب عسر البول پديد آيد و به وقت بول كردن درد كند از بهر آن كه مجرى هاى بول را زحمت كند و تنگ گرداندن و سبب آن سوء المزاج سرد بود و ضعف قوت و اين علت بيمارى را در آخر بيمارى هاى حاده افتد و تندرستان را نيز افتد اما آن چه بيماران را افتد نشان نزديكى  مرگ بود و آنچه تندرستان را افتد نشان سوء المزاج سرد بود علاج وى گرمابه است. و آبزن و روغن هاى گرم ماليدن و ضمادهاى گرم كننده و قوت دهنده برنهادن چنان كه در جزء دوم از اين گفتار در علاج نقصان باه ياد كرده آيد.

و خواجه ابو على سينا رحمه اللَّه مى گويد: پيشينگان فرموده اند كه نايژه اى در مجرى قضيب نهند و باد در دمند تا تن چون خيكى شود و خايه فرود آيد.

باب پنجم از جزء نخستين از گفتار نوزدهم در استرخاى پوست خايه:

بسيار باشد كه پوست خايه مسترخى شود و فرود آويزد و از رنج آن علت بيش از آن نيست كه به وقت آب تاختن نگه بايد داشت تا بر زمين نيوفتد و زشت نيز باشد و گاه باشد كه مردم نشسته بود و آن پوست در زير پاى آمده باشد ناگاه برخواهد خاست بكشند و درد كند.

علاج: آن علاج وى ضمادهاى قابض است كه برمى نهند و آب هاى قابض بر مى چكانند از آن چه در علاج فرو آمدن مقعد باد كرده آمده است. و بعضى طبيبان فرموده اند كه فزونى ببرند و باقى بدوزند و اولى تر آن است كه نخست بدوزند پس ببرند.

باب ششم از جزء نخستين از گفتار نوزدهم اندر ريش هاى قضيب و خايه حوالى مقعد

ريش هاى اين جايگاه ها بيشترى پهن باز مى شود و آن را به تازى القروح الساعيه گويند. و قروح ساعيه در هر اندامى كه باشد بد بود خاصه برين اندام ها از بهر آن كه اندام ها همه نهانى و گرم است و عرق بسيار كنند و آن هوا پوشيده است و به مجرى هاى فضول نزديك است. بدين قروح اين اندام ها همچون قروح احشا است. قروح دهان و بترين (بدترين) قروح اين اندام ها آن است كه بر عضله بن قضيب برآيد و بر عضله مقعد از بهر آن كه حس آن قوى است و بيشتر وقت ها گرم بود و از عرق تر*** بود و بدين سبب زود عفونت پذيرد و مصلحت قرحه آن است كه موضع او خشك بود و بلا*** روى خشك بهتر شود و بسيار باشد كه سبب اين ريش هاى قضيب را گر خايه ببايد بريد و مرد را يا خصى بايد كرد يا مجبوب يا ممسوح تا قرحه جاى ديگر نگيرد و مرد به سلامت بماند و بسيار باشد كه پوست خايه بيوفتد و خايه برهنه بماند و او*** پس آن پوست را عوضى برويد و خريطه شود و خايه بپوشد هممچنان كه بود لكن سخت تر از آن پوست اصلى بود و پوست نباشد از بهر آنكه پوست كه برفت آنچه به عوض آن برويد پوست نباشد و اين معنى در باب نخستين از جزء سوم از گفتار پنجم از اين كتاب كه كتاب معالجات است ياد كرده آمدست.

علاج: اگر ريش تازه بود هيچ داروى به از صبر نيست و توتياى مغسول و مرداسنگ و قلمياى مغسول به شراب سخت نيكست و مرواريد خورد بدان نزديك است و كدوى خشك سوخته سخت نافعست و خاكستر شب و توتيا در وى نيك است و اگر ريش كهن شده باشد و ترى بسيار دهد ذرورهاى قوى بايد چون روى سوخته و پوست درخت صنوبر سوخته و گر بدان حاجت بود كه گوشت بروياند كندر با اين داروها بياميزند.

صفت داروى مركب: بگيرند توتيا و صبر و انزروت و كندر و ساذنج و گلنار و قاقيا و پوست درخت بده كه به تازى الغرب گويند و شب يمانى و زاج سوخته و مازو راستاراست زنگار يك جزء و نيم اقماع انار ترش يك جزء بر هم سازند به روغن گل.

نسخت ديگر: بگيرند خبث الحديد و مرداسنگ و دم الاخوين و قرطاس محرق و شب محرق مرهم سازند و به روغن گل و اگر ريش كهن باشد كندر و صبر با اين داروها بياميزند.

صفت داروى كه ريش خوره و بواسير را سود دارد: بگيرند مثل سوخته كندر و شب يمانى از هر يك چهار درم سنگ پوست هاى باريك كه در ميان انار ترش بود و زراوند و قلقطار از هر يك هشت درمسنگ هم را بكوبند و به شراب مثلث بسرشند و اقراص و به سايه خشك كنند و به وقت حاجت بسايند و نگاه دارند.

صفت داروى ديگر: بگيرند زعفران و شب يمانى و مُر از هريك هشت درمسنگ صبر و كندر از هريك چهار درمسنگ اقراص كنند بشراب مثلث و به سايه خشك كنند.

داروى ديگر: بگيرند توفال مس دوازده درمسنگ مس سوخته و مُر و صبر و نوشادر و شب و سحاله مس و كندر از هريك هشت درمسنگ همه را بكوبند و به سركه بسايند و در آفتاب و اقراص كنند و به سايه خشك كنند.

صفت داروى ديگر ريش هاى پليد و خورنده را سود دارد: بگيرند قرطاس محرق سى و دو درمسنگ آهك آب نارسيده و زرنيخ زرد از هر يكى يك اوقيه همه را بسايند و به عصاره برگ اسبغول يا سركه بسرشند و اقراص كنند.

صفت داروى ديگر ريش هاى خورنده را سود دارد: بگيرند خاكستر موى مردم و انگدان و عدس راستاراست همه را بكوبند و ذرور كنند.

باب هفتم از جزء نخستين از گفتار نوزدهم اندر قوت و گوشت فزونى كه بر قضيب و زهار و خايه و مقعد برآيد.

علاج: بگيرند پوره سوخته و خاكستر چوب زر به آب بسايند و طلى كنند و اگر بدين زايل نشود بيايد بريد و زنگار و زاك بر كردن و اگر سخت بد باشد وداع كنند.

باب هشتم از جزء نخستين از گفتار نوزدهم اندر گود شدن قضيب:

روغن سوسن و روغن نرگس و پيه مرغ و پيه بط و مغز ساق گاو گوزن و موم زرد و ريتيانج به هم سرشته و هر يك جا همى بايد ماليد در گرمابه و بيرون گرمابه.

باب نهم از جزء نخستين از گفتار نوزدهم اندر علتى كه آن را يونانيان عاقوما و ارساطون گويند:

اين علت اختلاج قضيب بود و تمدد اوعيه منى به سبب آماسى گرم ك در اوعيه باشد و اين علت مردان و زنان را اوفتد و هر دو نادر بود و اين علتى است كه زنان را نادره تر بود و اين علتى است كه اگر علاج صواب نكنند اوعيه منى يا مسترخى شود و يا تشنج و هلاك كند و نخست شكم بياماسد و عرق سرد آمدن گيرد پس هلاك شوند.

علاج: رگ باسليق زنند و بر پهنه يا بر فرو روى ران حجامت كنند و پس ديوچه برافكنند و پس طبع به مسهلات لطيف نرم كنند چون آب لبلاب و خيارشنبر گر آب چغندر و آب عنب الثعلب و مانند اين و لحقنهاى نرم و طلى هاى خنك برنهند بر پشت و قضيب و خايه چنان كه اندر علاج آماس گرم كه در قضيب و خايه بود يادكرده آمدست و نيلوفر خوردن و بوئيدن آماس گرم كه در قضيب و خايه بود و طلى كردن آن سخت سود دارد و طعام مزوره اسفاناخ و نيشو و آلو و آنچه بدين ماند بايد خورد.

باب دهم از جزء نخستين از گفتار نوزدهم اندر خارش قضيب و خايه:

سبب آن ماده تيز بود كه بدانجا فرود آيد و گاه باشد كه ترى ترابد و آن بتر باشد.

نخست استفراغى بايد كرد به فصد و اسهال و حجامت بر پهنه و بر روى ران سخت سود دارد.

صفت دارويى كه طلى كنند: بگيرند اقاقيا و ماميثا از هريك نيم درمسنگ نوشادر دانگى صبر دانگى زعفران نيم دانگ اشنان چند وزن همه داروها همه را بكوبند و ببيزند و بر روغن زنبق بسرشند و بكار دارند و سركه و روغن گل و اندكى پوره طلى كردن در گرماب سود دارد.

و اگر خارش صعب بود اندكى ميويزج با آن بياميزند و چون از گرمابه بيرون آيند سپيده خايه مرغ يا انگبين سرشته طلى كنند و ديوچه برافكندن بر روى ران و بر پهنه كه آن را القطن گويند سود دارد.

جزء دوم از گفتار نوزدهم اندر فتق و فيله كه غر گويند و به شهر من دبه خايه گويند و اين جزء چهار باب است.

باب نخستين در ياد كردن اسباب فتق و انواع آن و فرق ميان قيله و فتق.

ببايد دانست كه پوشش شكم پوست است و عضله هاست و در حجاب است يكى زندرون است و مماس معده و روده ها است و آن را به تازى المطيف بالامعاء گويند و ديگر بيرون تر است و آن را به لغت يونان باريطون گويند و به تازى ممتد گويند از بهر آن كه اين دارنده تر از آن است و منفعت آن هر دو آن است كه كثافت ايشان نگذارد كه حرارت به احشاء متلاشى شود تا هميشه احشاء گرم باشد و قوت هاى آن به قوت آن و حرارت هر يك كارهاى خويش تمام مى كنند و عضله ها و پوست بيرونين و چربوكى بر حجاب ها بود و در آن يارى كند و حرارت را مدد دهند و اين حجاب باريطون را منفعتى ديگرست، خاصه و آن آنست كه رودها را بر نهاد خويش نگاه مى دارد تا فرّان و باز نشوند و به جايگاه  خالى فرو نيفتد و اين منفعت او از آن است كه دارنده تر و كشنده تر است و اين باريطون تهى گاه و بيغوله ران بيامدست و از اجزاى او دو منفذ ساخته شده استچون دو موى از هر سو يكى فرود آمده است تا نزديك هر دو خايه و آنجا گشاده شده است و هريك بار ديگر پيوسته شده و يك خريطه كشته گرد بر گرد هر دو خايه هرگاه كه مردم از جايى بجهند يا او را رنجى سخت رسد يا آواز بلند كند يا بارى گران برگيرد يا مانند اين قوتى بدو رسد از صعبى قوت اين حجاب باريطون بشكاف و سولاخ شود و اگر اين سولاخ برابر ناف افتد يا بر تن فروتر رود و ثرب بدين سولاخ بيرون آيد و از جايگاه بيرون خيزد آن را به تازى فتق مراق البطن گويند يعنى فتق پوست شكم و اگر اين منفذ كه از آخر باريطون ساخته شده است شكافته شود ثرب و روده آنجا فرود آيد و اين شكاف كوچك باشد و بزرگ باشد اگر كوچك باشد روده از بيغوله ران فرودتر نيايد. آن را به تازى فتق الاربيات*** گويند يعنى فتق بيغوله ران و اگر بزرگ باشد روده با آن حجاب مطيف به كيسه خايه فرود آيد آن را به تازى قبله الامعا گويند يعنى فرود آمدن روده به كيسه خايه و گاه باشد كه سبب فرود آمدن روده به بيغوله ران و به كيسه خايه شكافتن باريطون نباشد لكن رطوبتى باشد كه آنجا گرد آيد و ازين منفذها يكى تا هر دو سست و آغشته شوند و به اندك مايه قوتى فراخ بار شوند و زود بدين منفذها فرود آيد و فتق الاربيات با قيله الامعاء تولد كند و اين قيله سه گونه بود يكى اين كه ياد كردم دوم آن كه باد به خايه فرود آيد و كيسه خايه چون دبه اى شود و آن را به تازى قبلة الريح گويند. و سوم آن كه آب فرود آيد و آن را به تازى قيلة الماء گويند و فتق مراق البطن و فتق الاربيات زنان را نيز افتد.

باب دوم از گفتار نوزدهم اندر فتق مراق البطن و فتق الاربيات و قيلة الامعاء و علامت ها و علاج آن:

علامت ها: اما علامت فتق المراق آن است كه هرگاه كه خداوند علت به پشت بازخسبد آن چه بيرون آمده باشد به جاى باز شود. و هرگاه كه راست بنشيند بيرون آيد و نيز هرگاه كه دست بر وى فشارد به جاى باز شود و هرگاه كه دست بردارد بيرون آيد و علامت فتق الاربيات هم اين است و علامت قيلة الامعاء آن است كه قراقر*** در خايه افتد. و هرگاه  كه طعامى بادانگيز يابد گوار خورد يا پياده رود به خايه فرود آيد. و هرگاه كه دست برنهد به جاى باز شود و گاه باشد كه فرود آيد و به جاى باز نشود و خايه سخت شود چون سنگ و رنج بسيار رسد تا به جاى باز شود. علاج اين هر سه نوع يكى است. اما هرگاه كه روده يا ثرب فرود آيد آب گرم بر آن جايگاه همى ريزند تا نرم گردد يا بيمار را در آبزن نشانند و روغن بابونه گرم كرده همى مالند و شبت پخته بر آن جاى مى نهند تا به جاى باز شود و پس آن را بر هموار ببندد تا فرود نيايد و از طعام هاى بادناك چون باقلى و لوبيا و عدس و از انبرود سيب و خيار بادرنگ و از مجامعت و بانگ كردن و پر سير خوردكه پياده رفتن و بر ستور نشستن و از كارى با رنج پرهيز بايد كردن و خويشتن را زا سرفه نگاه داشتن و پيوسته گوارش زيره و معجون حب الغار بكار بايد داشتن و اگر آن جايگاه داغ كنند تا سوراخ تنگ تر شود صواب بود. و داروهاى قابض برنهادن سر سوراخ را تنگ تر كند و آن جايگاه را سخت كند و داروهاى قابض برنهادن قاقيا و صبر و عصاره لحيةالتيس و مر انزروت و مصطكى و نار پوست و اقماع نار ترش و مازوى سبز و سماق دباغان و گلنار و برگ مورد و شب يمانى و صمغ و طراثيت و سريشم ماهى و سريش كفشگران و آن چه ترى ها را كمتر كند با يان داروها بياميزد چون گوز سرو و برگ او و چيزهايى كه بادها را بشكند نيز بياميزند چون ابهل و زيره و چيزهاى نرم كننده و يا نرم كنند كه قوت دهنده بود چون زفت و علك البطم و ريتيانج و مقل.

صفت ضمادى سودند ديگر: بگيرند اشق و كندر و صبر و دبق از هر يك سه درمسنگ مقل دو درمسنگ اقاقيا و انزروت از هريك يك درمسنگ همه را بكوبند و به سركه تر كنند از شبانگاه و بامداد در هاون بسايند و لختى ابهل كوفته برافكنند و بياميزند و بر آن جاى نهند و ببندند.

صفت ضمادى ديگر: بگيرند مصطكى و كندر و ماميثا كلنار و دم الاخوين و مر و سريشم ماهى راستاراست همه را بكوبند و سريشم را با آب عنب الثعلب بگذارند و داروهاى  بسرشند.

صفت ضمادى ديگر: بگيرند اقاقيا و گوز سرو و صبر و انار پوست راستاراست همه را بكوبند و به آب صمغ بسرشند.

ضمادى ديگر: بگيرند گوز سرو و مر و سعد و مرزنگوش و مازوى سبز و قاقيا و كندر و صمغ راستاراست صمغ را به شراب حل كنند و در هاون بسرشند و كودكان را مقل به شراب حل كنند خاصه به شرابى قابض و بر آن جاى نهند و روغن ياسمين و جندبيدستر مى مالند.

ضمادى ديگر كودكان را: بگيرند سماروغ خشك بكوبند و ببيزند و با سريشم ماهى گداخته بسرشند و بر آن جاى نهند.

ضمادى ديگر كودكان را: بگيرند معصفر و زعفران از هر يك دوم درمسنگ نعل موزه كهن سوخته چهار درمسنگ همه را بكوبند و به زرده خايه مرغ نيم پخته بسرشند و بر آن جاى نهند نافع باشد باذن الله.

باب سوم از جزء دوم از گفتار نوزدهم اندر قيله ريحى:

علامت ها: علامت قيله ريحى آن است كه قراقر بسيار بود و به دست سنگ بود و كيسه خايه چون دبه شود و اين آسان تر به جاى باز شود از قيله الامعا. علاج از طعام ها و ميوه ها بادناك پرهيز بايد كردن و گوارش زيره و معجون حب الغار بكار داشتن.

صفت قطورى كه به مجرى قضيب درچكانند: بگيرند روغن زنبق يك وقيه مشك يك مثقال جندبيدستر يك مثقال و بياميزند و درچكانند و غاليه به روغن بان حل كنند و اندر مالند و سجزينا و داروها كه در باب علاج استسقاى طبلى ياد كرده آمده است درين باب سودمند بود.

صفت حبى كه بادها را بشكند: بگيرند تخم كرفس و انيسون و هزاراسفند و مصطكى و زعفران از هر يك يك درمسنگ هليله كابلى و بليله و آمله از هر يك دو درمسنگ سكبينج و مقل از هر يك يك درمسنگ و نيم فودنج و قطراساليون و فقاح اذخر و قسط و زرنباد و ذرونج و اسارون از هر يك نيم درمسنگ شربت يك مثقال هر بامدادى بخورند و ضمادها كه در باب گذشته ياد كرده آمده است بكار دارند و از همه حركت ها پرهيز كنند خاصه بر سير خوردگى و از جماع و اگر حاجت باشد بدان تا معده و شكم از طعام سبك نشود جماع نكند نخست بندى كه آن را باشد برنهند و خويشتن ببندد پس جماع و ديگر حركت ها كند.

باب چهارم از جزء دوم از گفتار نوزدهم اندر قيله الماء:

علامت ها: علامت وى آن است كه پوست خايه روشن بود و قراقر كند و به دست گران بود و كيسه خايه به روزگار سخت بزرگ شود و چون بجنبانى آواز آب آيد. علاج آب كمتر خورند و معجون كندر بكار دارند و ضمادها كه در علاج استسقا زقى ياد كرده آمده است بر مى نهند.

صفت ضمادى: بگيرند آرد جو و سعد گل ارمنى و زيره و مورد و پشك گوسپند راستاراست همه را بكوبند و به آب مورد تر و به سركه تر كنند و برنهند.

صفت ضمادى ديگر: بگيرند آرد حلبه و آرد جو و سرگين كبوتر از هر يك يك جزء سرگين گاو دو جزء علك البطم سه جزء پيه كهن شش جزء علك را با پيه بگدازند و لختى روغن زيت برافكنند و داروها بدان بسرشند و خاكستر درخت بلوط و خاكستر بيخ كرنب با روغن زيت سرشته طلى كردن سود دارد و اگر آب بسيار بود صواب آن است كه ترك كنند پس داغ كنند و بزك*** كنند بر يك جانب درز و آب به دو سه روز بيرون كنند تا غشى نيوفتد و قوت نگاه مى دارند.

جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر احوال جماع و منفعت و مضرت آن و علاج تقصيرى كه در آن كار افتد.

باب نخستين اندر بيان حكمت آفريدگار تبارك و تعالى در آن كه مردم از جماع لذتى به افراط يابد چون سبب بقاى جانوران تولد و تناسل بود

آفريدگار تبارك و تعالى لذتى به افراط در مجامعت كه سبب تناسل است تعبيه كرد و بيش از يافتن آن لذت شهوت آن در همه جانوران نهاد و مردم را كه اين خاصيت ارزانى داشت كه كارهاى او به انديشه و تدبير و پيش و پس كارها ديدن و شناختن بود مسخر آن لذت گرد در حال طلب آن لذت شرم را كه خاصيت مردمى است مغلوب قوت بهيمى كرد و فراموشى  بر وى مسلط كرد تا در آن حال از تدبير و پيش و پس كارها انديشيدن غافل شود و با غم ها كه پدر و مادر غافل از بهر فرزند و از بهر پرورش او و از بهر صلاح و فساد او و از بهر آنكه تا حال اين فرزند در خورد حال پدر و مادر بود و گر نه ايشان را ازين فرزند نيكو نامى بود گر زشت نامى همه فراموش كنند و بسيار مردمان باشند كه كمال عقل و مروت و شرم و خويشتن دارى ايشان بدان جاى بود كه هرگز نام آن عضو كه آلت اين كار است به زفان (زبان) نگويند و نخواهند كه پيش ديگران ساعد دست خويش يا پشت پاى خويش برهنه كنند لكن در آن حال چنان مغلوب قوت بهيمى شوند كه هم چون بهيمه عورت خويش برهنه كنند و باشد كه عورت مفعول را نيز برهنه كنند و خواهند كه عورت او را همى ببينند و خواهند كه ساعتى درازتر در آن كار باشند اين همه از بهر آن كه تا نسل مردم باقى ماند چندان كه آفريدگار تبارك و تعالى تقدير كرده است و گر نه آن است كه اين فراموش كارى پديد همى آيد و قوت بهيمى غالب مى شود هرگز كدام عاقل اين كار كردى و اين غم هاى فرزندان كه ياد كرده آمد به خويشتن كشيدى هر كه اين معنى فهم كند به كمال قدرت و حكمت آفريدگار تبارك و تعالى اقرار دهد و به اخلاص بگويد ذلك تقدير العزيز العليم.

باب دوم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر آنكه علاج اعضاى تناسل واجب است و مردم را درين باب به طب حاجت بيشتر است:

ببايد دانست  كه طب نگاه داشتن تندرستى است بر تندرستان و زايل كردن بيمارى است از بيماران تا تندرستى باز آيد و اين حفظ اشخاص بود چندان كه ممكن گردد و حفظ نوع بزرگ تر و مهم تر از حفظ شخص است و علاج اعضاى تناسل از جمله اسباب حفظ نوع است از بهر آنكه حفظ نوع به تناسل است و تناسل حاصل نشود مگر آن وقت كه نر و ماده در لذت جماع و در انزال موافق باشند و اگر نر و ماده درين هر دو معنى موافق باشند هم فرزند پديد آيد و هم ميان ايشان الفت بود و اگر لذت مرد از صحبت زن يا لذت زن از صحبت مرد كمتر بود و يا در انزال تقديمى و تأخيرى بود نه فرزند تولد كند و نه ميان ايشان الفتى بود و بسيار باشد كه مثانه مرد ضعيف بود و آب او جهنده نباشد نه فرزند تولد كند نه زن از مرد لذت تمام يابد و باشد كه آب مرد گرم و تيز بود زود انزال افتد و شهوت زن بجنبيده و بر صحبت  مرد حريص گشته مرد از وى جدا شود حاجت او تمام ناشوده اگر زنى كه شرم و حفاظ او كمتر بود بيم آن باشد كه در آن حال بيگانه اى را يابد حاجت خويش از وى روا كند و تدبير آنكه لذت هر دو از يكديگر تمام حاصل شود و تدبير آنكه انزال هر دو موافق نيفتد بى تقديم و تأخير در علم طب است و به دست طبيب است و اگر مزاج آب مرد يا آب زن نامعتدل است و از ايشان فرزند نمى آيد يا آب هر يكى از دو گانه اندك است تدبير به اعتدال باز آوردن آب و تدبير بسيارى آن در علم طب است و اگر حالت مرد و زن به اندازه يكديگر نيست و بدان سبب ايشان را از يكديگر لذت نيست و ميان ايشان الفت نيست تدبير آن در علم طب است بدين تدبير علاج اعضاى تناسل  واجب است و مردم را درين باب بدين علم حاجت بيشتر است و از بهر آن كه طبيب علاج اين اعراض سبب الفت و تناسل و بقاء نوع است. اگر گويند طبيب خليفتى است از خليفتان خداوند تعالى در خلق درست باشد.

باب سوم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر منفعت هاى جماع كه به وقت باشد:

ببايد دانست  كه جماع استفراغى طبيعى است خاصه كه به وقت حاجت و شهوت صادق اتفاق افتاد فضلها (فضله ها) از تن دفع شود و تن سبكى يابد. و مستعد قبول زيادت غذا گردد و همچنان بود تا كه گويند چيزى به عصب از هضم ثالث استاذه اند و طبيعت از جهت طلب عوض آن در حركت آمده است و بدان سبب شهوت طعام و هضم زيادت گردد و اندام ها غذا بهتر قبول كند و قوت تن بدان سبب زيادت شود و قوت عصبانى به اعتدال بازآيد و هردم هوشيارتر و مردم جوى تر شوند و دخان منى كه محتقن*** شده باشد و به جانب دل و دماغ مى برآيد دفع شود و بدان خير كه جسم و صداع و دوار و انديشه هاى بد و اعراض ماليخوليا زايل شود و درد گرده امتلا و ماده آماس و بثرها و ريش هاى قضيب و خايه و آماس بغوله ران و درد پشت و كمرگاه و حوالى آن همه بدان دفع شود و كسانى را كه حرارت غريزى ايشان قوى باشد بيمارى هاى بلغمى از ايشان بدان دفع شود و بسيار باشد كه از جماع باز ايستد تا بيامند*** منى در اوعيه محتقن و مستحيل گردد و بخارات بر دل و دماغ برآيد. بيمارى ها كه زنان را افتد آن را احتقان رحم گويند مرد را مانند آن پديد آيد و نخست كسلانى و گرانى اندام ها پديد آيد و تن سرد شود پس به اعراض احتقان و رحم ادا كند.

باب چهارم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر مضرت هاى جماع كه نه به وقت و نه به شهوت صادق اتفاق افتد:

افراط كردن در جماع و الحاح كردن بر خويشتن سخت زيان دارد. از بهر آن كه هر گاه كه اوعيه منى فارغ شود هر جماع كه از پس آن كنند غذاى خصيه از وى بستده*** باشند نه بينى كه هرگاه كه الحاح كنند به جاى منى خون آيد. و هرگاه كه غذاى خصيه استده شود قوت جاذبه او از گرده غذا طلبد و عوض آن چه به جماع از وى استده باشند از گرده بستاند و هرگاه كه خصيه غذاى گرده بستاند گرده نيز از جگر غذا جويد و عوض آنچه از وى استده باشد از جگر بستاتند و جگر عوض آن از معده طلب كند و غذاى خام از معده ناگواريده به خويشتن كشد و از غذاى خام آفت ها تولد كند نخست سده و آماس جگر پس يرقان و استسقا ادا كند و خون كه از آن غذا تولد كند و هم خام بود و خام به اندام ها رود از بهر آن كه كار جگر آن است كه كيلوس پخته را خون گرداند و كيلوس خام را نتواند پخت و آنچه از آن خون به دماغ شود نخست درد سر آرد و به آخر به صرع و به سكته و نسيان و فالج و لقوه و برغشه و ضعيفى عصب ها ادا كند و آنچه به دل آيد رطوبتى فاسد از وى در غلاف دل جمع شود و خفقان تولد كند و آنچه به شوش رود از وى دما و ضنيق النفس و سرفه تر و سل تولد كند و آنچه به حجاب رود از وى ذات الجنب تولد كند و آنچه به سرون رود از وى سده و آماس صلب تولد كند و آنچه به مفاصل رود از وى اوجاع و نقرس و عرق النساء تولد كند و همچنين اگر جماع بر امتلا اتفاق افتد هم اين علت ها تولد كند و اگر بر گرسنگى اتفاق افتد مضرت آن بزرگ تر بود از بهر آن كه رطوبت غريزى خرج شود و تن سرد و خشك شود و قوت حاست ها ضعيف و ساقط شود و ساق هاى پاى سست گردد و رونق و رنگ روى برود و موى سر ضعيف شود و به سبب خشكى دماغ اصلع شوند و درد پشت و زانو و گرده و مثانه خود نقد بود و دهان و گوشت بن دندان ها كنده شود.

و هر كه در تن او خلطى بد بود در حال جماع فراشاى بر پشت او همى آيد و اندام او ناخوش بوى شود و هر كه از پس جماع سرما يابد نفس او تنگ شود و خفقان پديد آيد و چشم دور در شود و شهوت طعام ضعيف گردد وى را نشايد كه جماع كند و از بسيارى جماع دوار و طين*** تولد كند و باشد كه حرارت غريب مستولى گردد و تب هاى محرقه آرد و بيشترى را رعشه و ضعيف وى خوابى و قولنج ريحى تولد كند خاسته كسانى را كه در سر به پهلوهاى ايشان باد همى گردد. و بسيار كس باشد كه مزاج وى بد بود اگر از جماع باز ايستد سر و تن وى گران گردد و ضجر*** و دلتنگ شود و احتلام بسيار افتد و اگر جماع كند و معده و همه قوت هاى اندامهاى او ضعيف گردد و اين را جز مدارا و ديرادير آن كار كردند و ماند كه خرسند بودن روى نباشد و معده را مراعات كردن علاجى نيست.

باب پنجم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر آن كه مضرت جماع چگونه به كسانى بيشتر رسد:

ببايد دانست  كه مردم لاغر و خشك اندام را از افراط جماع بيم ديول دارد و ز دو بيرون نباشد يا رطوبت اصلى خرج شود و غرايز غريب راه يابد و بر اندام هاى اصلى مستولى گردد و به دق ادا كند تا حررات غريزى بماند و و دق الشيوخ ادا كند و مردم فربه و گوشت آلود از دق دور باشد لكن بيمارى هاى ديگر كه در باب گذشته ياد كرده آمده است نزديك باشد از بهر آنكه در تن ايشان فضول بسيار بود و مردم لاغر و طايفه اند يكى آنكه لون ايشان سپيد بود و پوست ايشان نرم و بر تن ايشان موى نباشد و رگهاى ايشان تنگ بود و خون اندك بود و سپيدى لون ايشان برصاصى گرايد يا به سبزى يا سخت سپيدى بود اين همه علامت هاى سردى خشكى مزاج علاج اصلى است و اين طايفه رامنى اندك بود و غليظ بود و مضرت جماع اندر تن ايشان عظيم بود طايفه دوم به سياه چردگى گرايند يا به سرخى و سموت*** و رگهاى ايشان فراخ بود و خون بسيار به قياس طايفه ديگر و به قياس با گوشت اندام هاى ايشان بسيار بود و به قياس با ديگر اندك بود و بند گشادهاى ايشان قوى و پيدا بود و عصب هاى غليظ و موى بر تن ايشان بسيار بود و پوست ايشان صلب و درشت بود و اين علامت هاى مزاج گرم و خشك است اين طايفه را نيز منى اندك  بود و غليظ و شهوت جماع بسيار بود و در آن كار قوى باشند لكن زود از كار بازمانند و مضرت افراط در خورد كمى و بيشى خون بود و مردم فربه نيز دو طايفه اند يكى آنكه فربهى ايشان از پيه بود و پوست ايشان نرم و بى موى بود كشادهاى ايشان به گوشت پوشيده بود و رگها باريك بود و خون اندك بود و لون ايشان سپيد بود و اين همه علامت هاى مزاج سرد است اين طايفه رامنى بسيار و رقيق بود و شهوت جماع اندك بود و از مضرت ديول ايمن باشند لكن مضرت هاى ديگر چون درد پشت و درد زانو و غير آن بسيار افتد و طايفه دوم از فربهى ايشان از گوشت بود و لون ايشان از گوشت بود و لون ايشان به سرخى و سمرت گرايد و رگهاى ايشان فراخ بود و خون بسيار بود و اين همه علامتهاى مزاج گرم و تر است اين طايفه را منى بسيار بود و قوام آن معتدل بود و اگر بر تن ايشان مومى بسيار بود از روى جماع قوى بود و مضرت آن اندك و اگر از جماع باز ايستد مضرت از بيش از مضرت بسيار كردن بود و پيران و مردمان لاغر و كسانى كه از جماع لذتى عظيم يابند و از پس آن ضعيف شوند از جماع دور بايد بود و هلاك خويش از ياد بايد دانست.

باب ششم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر تدارك مضرتهاى جماع:

اما خداوند مزاج سرد و خشك را تدبيرهاى گرمى و ترى فزاينده بايد كرد و طعام او نان سميد و گوشت بره و اسفيدباهاى كوفته و كباب و هريسه بايد مقدارى هضم و توابل آن زنجبيل و دارچينى و دارپلپل و شيرينى هاى چون زلبيايى عسلى و لوزينه و قطايف و آنچه بدين ماند و شراب شيرين مزه و خرما در شير آغشته و شير و انگبين سود دارد و از طعام ترش و شور پرهيز بايد كرد و بر بستر گرم و نرم بايد خفت و چون طعام هضم شده باشد در گرمابه رفتن و روغن ياسمين و روغن خيرى بكار داشتن و لهو و آسايش خستن و لخلخه مشكين بكار داشتن و شقاقل پرورده و زنجبيل پرورده سود دارد و اگر قوت به يك باد ساقط شود در حال ماء اللحم بايد داد با اندك شراب ريحانى گر زرده خايه مرغ نيم برشت با اندكى انگبين كهن و اندكى دارچينى كرد و دواء المسك گر ماء العسل گداخته نخست دادن پس ماء اللحم بر اثر آن دادن و لخلخه مشكين بويانيدن و اين حال پيران و ناقهان و مسولان را افتد و كسانى را كه از جماع لذت بسيار يابند چون عاشقان و كسانى كه بعيد عهد باشند به جماع و كسانى كه جماع بر گرسنگى و ماندگى كرده باشند افتد و اگر خداوند سقوط را فوت جوان باشد و تن درست و فصل سال تابستان بود در آب سرد جستن و در حال برآمدن سود دارد چنان كه در كتاب حفظ الصحة در جايگاهش ياد كرده آمده است و آن را كه در تن اخلاط عفن باشد و به سبب حركت و حرارت جماعى از اخلاط گرم شود و تن را گرم كند علامت وى آن است كه در حال جماع فراشاى به پشت برآيد و باشد كه نيك بلرزاند وى را نخست تن از آن خلط پاك بايد كرد و حرارت غريب را تسكين كردن پس به عادت باز آوردن و خداوند مزاج سرد و تر را تدارك ضعف او به بوى مشك و عود و معجون هاى گرم بايد كرد چون مثروديطوس و دواء المسك و معجون هاى باه كه در جايگاهش ياد كرده آيد و سقوط قوت و غشى او را هم به ماء اللحم و شراب و توابل گرم تداول بايد كرد و طعام او كباب و بريانى و قليه خشك باشد بتواند گرم خون بلبل و زنجبيل و دارچينى و به جاى آب ماء العسل خورد و شراب كهن و شراب انگبين سود دارد و خداوند مزاج گرم و خشك را تدابيرهاى ترى فراينده بايد كرد و نگاه داشتن تا حرارت غريب برنفروزد و تدبير اين نا*** از دنجى و رياضى كه تن را گرم كند و از طعام هاو توابل گرم پرهيز كند و آسايش طلبد و طعام از كدوى تر و اسفاناج و ماش مقشر و كشك جو و دوغ تازه و بره و بزغاله و مرغ فربه سازند و خايه مرغ نيمبرشت و ماهى تازه سخت موافق بود و از ميوها انگور سپيده و انبرود چينى سود دارد و در آب نيم گرم نشستن و روغن بنفش و روغن ياسمين آميخته بكار داشتن سود دارد و از داروهاى باه و شير و ترنگبين چنان كه در جايگاهش ياد كرده آيد سخت موافق بود و شير تازه و شكر بهم جوشانيده تريد كرده سخت سود دارد و خداوند مزاج گرم و تر را جماعى كمتر زيان دارد و بعضى باشند كه ايشان را زنا كردن وسواس و خيرگى چشم و ديگر اعراض پديد آيد و اگر افراط كنند خفقان و غشى و ضعيفى معده پديد آيد و قوت ساقط شود و سبب اين آن  است كه مزاج اندامهاى ايشان مختلف بود و مزاج آلتهاى تناسل گرم وتر بود و منى بسيار تولد كند و مزاج معده و دل و دماغ ضعيف بود و علاج ايشان به چيزهاى بايد كرد كه منى را خشك كند و كمتر تولد افتد چنان كه سبستر در بابى جداگانه ياد كرده آيد و اگر اين علاج نخواهند و خواهند كه از لذت جماع بهره مى يابند دل و دماغ و معده را تعهد بايد كرد معجون هاى قوى چون دواء المسك و مثروديطوس و شيليثا و طعام و شراب معتدل فرمودن و اگر دل و دماغ نيز گرم بود اين معجون ها احتمال نكند مفرح معتدل و اطريفل بزرگ بايد فرمود و دل و دماغ را بيوى صندل و گلاب و سيب و آبى و شراب دحالى قوت دادن و ضمادها كه از اين نوع باشد بر نهادن و بعضى مردمان باشند كه ايشان را پس از جماع اندامها بلرزيدن آيد نه بر سبيل ناقص لكن بر سبيل ارغشه ايشان را چند روز پيوسته از نيم درم سنگ جاوشير تا يك درمسنگ در يك وقيه آب مرزنگوش بايد داد و اگر نخست استفراغ كنند بداروهاى كه رطوبت لزج را از تن بيرون آرد چون شحم حنظل و قثاء الحمار و قنطريون باريك و بزر الانجره صواب بود و دماغ را به مشك و عنبر و روغن بان قوت دهند و عصبها را بر روغن قسط و روغن ناردين و روغن سوسن به مشك و عنبر و سعد و ابهل در وى حل كرده همى مالند و بعضى را از پس جماع درد سر خيزد و چشم خيره شود و سبب اين آن بود كه در تن ايشان خلطى بد بود و به حركت جماعى بخار آن به دماغ برآيد و بعضى را سبب آن آن بود كه بر خمار جماع كنند و شراب صرف قوى خورده باشند علاج ايشان آنست كه اگر در تن خلطى بود نخست استفراغ كنند به ايارج فيقرا و حب قوقايا پس به قوت دادن دماغ مشغول باشند و روغن گل و گلاب و آب غوره و اندكى سركه بر سر مى نهند و طعام از غوره و سماق و اناردانگ و مانند اين سازند و گشنيز در طعام ها كردن سود دارد و كافور و گلاب و صندل بوييدن و اگر احتمال كند اندكى كافور با روغن گل به بينى بركشيدن سود دارد و نطولها از برگ سيب و آبى و انبرود و گل و اندكى بابونه و اكليل الملك ساخته بكار داشتن صواب بود و بعضى را از پس جماع ماندگى پديد آيد علاج ايشان آنست كه خويشتن را گرم بپوشانند و بخسبند و چون بيدار شوند ماء اللحم گر زرده خامه نيمبرشب با اندكى شكر بخورند و باز بخسبند زمانى بيشتر پس در گرمابه شوند و طعام ها و شراب هاى لطيف خورند.

باب هفتم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر علاج كسانى كه ايشان را شهوت بسيار بود و خواهند كه از شهوت را بشكنند

ببايد دانست  كه بسيارى شهوت جماع كه در جوانى باشد و مزاج نيك بر تندرستى بود توانايى آن باشد ضعيفى نبايد و آن شهوت را نبايد شكست از بهر آن كه شكستن آن شكستن قوت و مزاج بود لكن اگر سبب بسيارى شهوت زيادى گرمى و ترى بود اگر استفراغى كنند و آن شهوت را ساكن كنند روا باشد و استفراغ به فصد اولى تر و طعام هاى سبك بايد خوردن و شربتهاى خنك بكار داشتن چون شراب نيلوفر و شراب  ليمو و آب نيلوفر با شكر و آب تخم خرفه و عصاره نى تر و دوغ ترش و در طعام هاى گشنيز تر و خشك و تخم كوك مى كردن و طعام چون غوره با و سماق با و ريواج با و نارباى ترش و سيب ترش و آبى ترش و ترشى ترنج و چيزهاى سرد و تر چون كدو و كوك و اسفاناخ و برگ و ساق خرفه و كسنى و عنب الثعلب و چيزهاى سرد و خشك چون پست جو و پست عدس و پست گاورس و عدس پخته با شاه دانه و ضماد كردن از طحلب برگ خرفه و گشنيز تر و اسبغول بر خايه و مقعد و باشد كه برگ شوكران و برگ نيك*** با اين چيزها يار كنند و گوشت خربزه و اسفيداج شسته و قيموليا و مرداسنگ و سركه ضمادى قوى است و آن را كه ترى زيادت بود و حرارت به اندازه بود كمونى سود دارد منى را خشك كند و نگذارد كه بسيار تولد كند و اگر حرارتى نباشد كمونى با سركه گر با سكنگبين خورند.

صفت داروى كه منى را خشك كند: بگيرند تخم كوك و تخم خرفه از هر يك راستاراست شربت پنج درمسنگ كوفته با آب عدس پخته.

صفت داروى ديگر: بگيرند تخم سذاب و جندبيدستر و بزر البنج راستاراست شربت يك درمسنگ با شراب ممزوج گر با آب سرد.

صفتى ديگر: بگيرند تخم سذاب و انيسون از هر يك درمسنگ جندبيدستر و بزر البنج از هر يك دو درمسنگ كه گل سرخ و گلنار از هر يك سه درمسنگ شربت دو درمسنگ  با آب سرد گر با دوغ ترش.

داروى ديگر تخم سداب سه درم و نيم تخم كوك پنج درم شربت دو درمسنگ با سكنگبين و گر كسى چند روز پيوسته هر بامداد ده درمسنگ تخم كوك با آب تخم خرفه بخورد شهوت جماع از وى بريده شود و اگر سبب بيمارى شهوت شهوت گرمى و تيزى منى بود علامت وى آنست كه منى زود بيرون آيد و در مجرى حرارتى و حرقتى باشد و از جماع ضعف پديد آيد و علاج او شرابت ها و ضمادهاى خنك است كه ياد كرده آمد و نيلوفر و طحلب بر ضمادهاى او نافع بود و عصاره نى تر با اندكى كافور خوردن و طلى كردن سخت سودمند است و بر بستر كتان خفتن و تخته سرب بر پشت بستن برابر گرده سود دارد و گر سبب بيمارى باد و بسيار سودا بود علامت هاى آن معلومست.

داروهايى كه بادها را تحليل كند و داروهايى كه استفراغ سودا كند و تدبير اصحاب ماليخوليا بكار بايد داشت.

باب هشتم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر توتر قضيب:

اين علتى است كه قضيب كه قضيبى كه شهوت جماع برخاسته بماند و سبب نزديك تر درين علت بسيار بادهاى غليظ بود اندر آلت هاى تناسل و در حوالى آن و ماده اين بادها رطوبتى باشد غليظ و برانگيزاننده باد حرارتى باشد ضعيف و گاه باشد كه سبب اين علت تكاثف پوست و بسته شدن مسام قضيب و خايه و حوالى آن بود و فضله ها بدان سبب درين اندام ها بماند و به تحليل خرج نشود و باشد نيز كه دهن هاى رگهايى كه بدين اندام ها پيوسته است فراخ گردد و مادت ها و بادهاى غليظ بدان رگ ها بگذرد و مدد ماده اين علت شود.

اسباب دورترين خوردن طعام هاى غليظ و بادانگيز بود و انگور و نخود لوبيا و زرده خايه مرغ و جرجير و شراب نو از آن جمله است و عادت مستلقى خفتن يعين پشت باز خفتن پشت را گرم كند و ماده را بجنباند و باد برانگيزاند و اين علتى است كه اگر زود علاج نكنند اوعيه منى متمدد شود و آماس گرم تولد كند و بكشد و اين علت را به لغت يونان فريسميوس گويند از بهر آن كه به روم بازى گران صورتى سازند از چوب قضيب او انگيخته  و بزرگ و بدان بازى كنند نام اين علت از نام آن صورت شكافته اند و خداوند اين علت را بدان مانند كرده.

علامت ها: اين علت سه نوع است:

  • يكى آن كه ماده او رطوبتى باشد غليظ و علامت آن علامت هاى امتلاى بلغمى است و تدبيرهاى گذشته كه سبب تولد بلغم بود بر آن گواهى دهد.
  • دوم آن كه ماده او خون بود و علامت آن علامتهاى امتلاى خونى است به لمس گرم و به لون سرخ بود و تدبير گذشته بر آن گواهى دهد.
  • و سوم آنكه اگر بزودى اين علت را علاج نكنند قضيب بزرگ تر مى شود و اختلاج مى كند و ايستاده مانده باشد و اوعيه متمدد شود و آماس گرم پديد آيد و زود بكشد و نخست شكم باد گيرد و عرق سرد كند پس بكشد و زنان را كه با شوهر خوى كرده باشند و پس تنها مانند اين علت افتد لكن زنان را نادره تر بود.

علاج: اما علاج نوع نخستين كه ماده آن بلغم غليظ بود آن است كه چند بار قى متواتر فرمايند و در آن مبالغت كنند تا ماده م شود و باقى از جاى بر گسسته آيد و اندامهاى برسوين را همى فرمايند ماليد و رياضت آن بكار داشتن و اين چنان بود كه به طبطاب بازى كنند تا ماده را ميل به سوى بالا كند و از آن جا به تحليل دفع شود و طعام اندك و لطيف خورند تا بدل از به جاى باز نشود و داروهاى كه بادها را بشكند و منى را كم كند خوردن و بر قضيب و حوالى آن ضماد كردن سود دارد و از جماع و انديشه آن و از اسباب آن پرهيز كردن مگر كه ضرورت گردد و ترسند كه مضرتى ديگر از مضرتهاى ناكردن جماع پديد آيد و علاج نوع دوم آن است كه نخست رگ زنند و از پس رگ زدن چند كرت قى كنند تا ماده به سوى بالا باز گردد و از جايگاه علت برگسسته شود و شراب نيلوفر و بيخ او و تخم پنج انگشت مى دهند تا تولد منى كمتر بود و به سركه و گلاب و عصاره برگ خرفه و عصاره كوك و طبيخ عدس مقشر بر قضيب و گرده گاه و زهار و خايه طلى مى كنند و تخم كوك در آب سرد و آب تخم حرفه مى دهند و تدبير لطيف كنند و طعام از آن نوع دهند كه در باب گذشته ياد كرده آمد است و جالينوس در كتاب حيله البرو مى گويد جوانى را اين  علت افتاد و او را رگ زدم و قيروطى از روغن گل و مرهم صافى با آب سرد طلى مى كردم بدان شفا يافت و ديگرى را هم اين علت افتاد فصد كردم و بيخ نيلوفر و تخم پنج انگشت مى دادم و ضمادى از بابونه بر مى نهادم شفا يافت و چون علت به آخر رسيد سذاب و تخم او دادم سود داشت و بعضى طبيبان معروف گفته اند جماع كردن اندرين نوع سود دارد و آن باد و آن ماده بدان دفع شود و بر بستر كتان و برگ گل و برگ بيد خفتن و تخته سرب بر پشت و كمرگاه بستن و نطولهاى تحليل كننده بكار داشتن سود دارد و علاج نوع سوم آن است كه رگ اكحل و صافن بزنند و قى فرمايند و اگر طبع نرم بايد گرد بنفشه خشك در جلاب و با آب لبلاب و آب عنب الثعلب و طبيخ پرسياوشان و خيار چنبر نرم كنند و حقنه كردن به كشكاب كه در وى سگپستان و خطمى و آلوى سياه پخته باشند پاره*** روغن بنفش و شكر سود دارد و ضماد آرد جو و خطمى و آب گشنيز تر و آب برگ عنب الثعلب سود دارد و مرداسنگ و اسفيداج و قيموليا و گل ارمنى با سركه و گلاب طلى كردن سود دارد و شربت كشكاب و آب انار و شراب بنفشه و شراب نيلوفر و شراب عناب دهند و بر قطن حجامت كنند و ديوجه برافكنند و اگر خداوند علت جوان باشد يك طسوج تا نيم دانگ كافور بدهند و مزورها به روغن بادام سازند.

باب نهم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر سرعت انزال يعنى در زود بيرون جستن آب و بسيار آمدن مذى و ودى و بسيارى احتلام:

ببايد دانست كه آب مرد را كه به وقت مجامعت بيرون آيد و سبب تولد فرزند آن است منى گويند و آب نشاط را كه به وقت بازى كردن و سخن گفتن و نگاه كردن در كسى كه از وى آرزو بود بيرون ترابد مذى گويند و آب رقيق و لزج را كه از پس بول بيرون آيد ودى گويند و اسباب سرعت انزال و اسباب بسيارى مذى و ودى چهار نوع است يكى بسيار منى است كه از بسيارى خون تولد كند و بعيد عهدى به جماع در آن يارى دهد و دوم رقيقى و خامى منى سوم گرمى و تيزى منى چهارم ضعيفى آلت هاى تناسل و ضعيفى قوت ماسكه آن.

علامت ها: اما علامت آنچه سبب آن بسيارى خون و بسيارى منى بود علامت وى آنست كه آلت هاى تناسل قوى بود و در مبادى و هيچ اندامى دگر ضعيفى نباشد و منى بسيار بود و رنگ و قوام آن معتدل بود و علامت هاى خون ظاهر بود و تدبيرهاى گذشته بر آن گواهى دهند و آنچه سبب رقيقى و خامى بود علامت آن در قوام و رنگ منى پديد بود و ودى از پس بول بسيار بود و آنچه سبب آن از گرمى و تيزى منى بود علامت وى آنست كه منى زرد بود و به وقت بيرون آمدن مجرى را بسوزد و سخت زود بيرون جهد و آنچه سبب آن ضعيفى آلت هاى تناسل بود و ضعيفى قوت ماسكه باشد علامت وى آنست كه منى بى نعوط بيرون آيد و نعوظ به تازى برخاستن قضيب را گويند و بسيار باشد كه اوعيه منى و آلت تناسل مسترخى شود و منى بى نعوظ بيرون آيد و باشد كه اوعيه منى نيز تشنج كند و منى بى نعوظ بيرون آيد و اين تشنج با تشنج عضله مقعده قياس نتوان كرد از بهر آنكه عضله مقعده از بهر نگاه داشتن ثقل آفريده است و اوعيه منى از بهر دفع و گاه باشد كه به سبب شهوت جماع يا به سبب بسيارى جماع پيه كرده بگدازد و رطوبتى لزج مى ترابد و تن مردم بدان سبب ضعيف و لاغر شود.

علاج: اما علاج نوع نخستين كه سبب آن بسيارى خون و بسيارى منى و بعيد عهدى بود جماع آن است كه نخست رگ زنند و طعام به اندك باز آرند و از شراب دور باشند و هر بامداد آب غوره و آب انار و سكنگبين فرمايند آن خورند.

صفت داروى كه منى را كمتر كند: بگيرند تخم كوك و تخم خرفه از هر يك ده درمسنگ اسبغول و گشنيز خشك از هر يك سه درمسنگ گلنار و نيلوفر از هر يك دو درمسنگ كافور دانگى و نيم شربت سه درمسنگ يك هفته اين شربت بكار دارند و آنچه سبب آن رقيقى و خامى منى بود علاج وى آن است كه داروهاى گرم و قابض خورند و ماليدن بكار دارند و طعام گوشت هاى بريان و مطنجنه*** و قليه خشك خورند با دارچينى و زيره و سعتر و مانند آن و به شهدانج كه به پارسى كنب دان گويند بريان كرده و با انگبين گر با سكنگبين سود دارد و مذى و ودى باز دارد

صفت داروى كه ودى و مذى مردان و زنان باز دارد تخم سذاب و تخم پنج انگشت و گلنار راستاراست شربت سه درمسنگ با سكنگبين و دو درمسنگ قردماناى كوفته با سركه بخورند سود دارد و تخم شبت دو درمسنگ زنان را خاصه سود دارد و تخم پنج انگشت دود كردن و نعنع*** دود آن بر ندرون رسانيدن سود دارد و ضمادى كه از قسط و فقاح اذخر و قضب الذيره و قاقيا و لادن سازند سود دارد و لادن را به روغن ياسمين يا غير آن حل كنند و داروهاى بدان بسرشند و در طعام نعنع و سعتر و زيره بكار دارند و آنچه سبب آن گرمى و تيزى منى بود. علاج وى آن است كه به شربت ها و ضمادها و طعام هاى خنك تيزى آن بنشانند و به اعتدال باز آرند و تخم خرفه و تخم كوك با سكنگبين سودمند است و داروهايى كه در علاج نوع نخستين اندرين باب ياد كرده آمده است سود دارد و صندل و گلاب و كافور بوييدن و نيلوفر خاصه***

جالينوس مى گويد: نيلوفر خوردن و بوييدن و روغن آن مادت قوت منى بستاند و اسبغول نيز و همه طعام هاى ترش درين باب سودمند است و در آب سرد و در طبيخ عوسج و مورد و گل و گلنار و سماق و لحيةالتيس و ثمرة الطرفا نشستن سود دارد و ضمادهاى خنك بر كمرگاه نهادن سود دارد و آنچه سبب آن ضعيفى قوت ماسكه آلت هاى تناسل بود اگر مزاج گرم بود علاج وى اين است كه اكنون ياد كرده آمد و اگر مزاج سرد و تر بود و اين بيشتر بود علاج وى به استفراغ رطوبت بايد كرد به قى متواتر پس به داروهاى مسهل چون حب شيطرج و حب المنتن و حب اصطمحيقون و طعام گوشتهاى بريان و قليله خشك و مطنجنه*** و حلواى انگبين خوردن و روغن نرگس با مشك طلى كردن و روغن مورد با روغن نرگس آميخته و روغن قسط و مانند آن طلى كردن و در طبيخ مورد مرزنگوش و نارپوست و جفت بلوط و سعد نشستن و از پس آن قسط و فرفيون و سعد و سنبل و قاقيا و رامك در روغن نرگس و روغن مورد آميخته طلى كردن سود دارد و عصاره مورد تر و عصاره مرزنگوش از هر يك سه وقيه بگيرند و قاقيا و رامك و سك و قسط و ميعه تر و عصاره الحيه التيس و فرفيون از هر يك دو درمسنگ روغن يكسان نيم درمسنگ روغن نرگس يك وقيه به هم بياميزند و طلى كنند و اطريفل بزرگ كه به خبث الحديد كرده باشند و پنج نوش درين باب و در علاج همه اندام هاى عصبانى سودمند بود و آن را كه احتلام بسيار افتد بر بستر كتان و برگ گل و برگ بيد خفتن صحيفه اسرب تنگ كرده بر كمرگاه بستن سود دارد با اين علاج ها كه ياد كرده آمد.

باب دهم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر آن كه اسباب ضعيفى قوت مجامعت چند است و علامت و علاج هر يك چيست:

ببايد دانست كه مجامعت كارى طبيعى است همه انواع جانوران را از جهت بقاى نوع و بدين سبب قضيب را و اوعيه منى را از جمله اعضاى رئيسه شمارند و اعضاى رئيسه چهار است مغز سر و دل و جگر چهارم اوعيه منى و قضيب و چنان كه بقاى نوع تعلق به قوت اين چهارم دارد بقاى شخصى به قوت و سلامت آن سه گانه دارد و بدين سبب است كه كارهاى مجامعت تمام نگردد مگر به قوت آن سه گانه و هر گاه كه از اين سه گانه گر يكى از آن ضعيف شود كار مجامعت ضعيف و ناقص بود و ضعيفى اين اندام ها بدين علامت ها توان دانست كه اكنون ياد كرده آيد.

علامت ها: اما اگر مغز سر ضعيف بود جماع آرزو نكند و اگر جماع كنند لذت نيابند و قضيب سست بود و اگر عصب هاى ضعيف بود حال همين بود و حس و حركت ضعيف بود و اگر سبب ضعيفى مغز و عصب ها سردى بود خداوند علت به سرما و هواى سرد جماع نتواند كرد. و چيزهاى سرد خوردن زيان دارد و اگر سبب ضعف ترى بود خداوند علت در آب و در گرمابه و در مستى جماع نتواند كرد و آن ساعت كه از گرمابه برآيد هم نتواند كرد و آب خوردن و چيزهاى ترى آرنده بخوردن زيان دارد. و اگر سبب صعف گرمى بود خداوند علت در زمستان قادرتر بود و چيزهاى گرم و تر او را زيان دارد و ضعف زيادت كند و اگر سبب خشكى بود علامت هاى سوء المزاج خشك ظاهر بود چيزهاى ترى آرنده سود دارد و جماع كردن زيان دارد.

و آن را كه مغز و عصب ها ضعيف نباشد حال بر ضد اين بود. اجماع لذت تمام يابد و قضيب سخت بود و سرما و گرما كه سبب صعيفى عصب ها آفتى باشد كه به نخاع رسيده بود. چون زخمى و افتادگى بر پشت يه به وقت بريدن ناسور عصبى از عصب ها كه به  قضيب پيوسته است بريده شده باشد يا بر زمين سرد بسيار نشسته باشد و مستى و هوشيارى و گرمابه بيرون گرمابه يكى باشد. و اگر دل ضعيف بود جماع كمتر آرزو كند و نشاط كمتر بود و قضيب دير سخت شود و از جماع لذت كمتر يابد و شرم و ترس و انديشه از آن كار باز دارد و اگر شريان ها ضعيف بود حال همين بود و اگر سبب اين ضعيفى سردى بود يا ترى يا گرمى يا خشكى چيزهاس سرد و تر و گرم. خشك زيان دارد. چنان كه در ضعيفى مغز ياد كرده آمد. و آن را كه دل و شريان ها قوى بود همه احوال به ضد اين بود شوخ بود و جلد و شرم و ترس او را از آن كار باز ندارد و در مستى و هوشيارى و سرما و گرما يكسان بود و اگر جگر ضعيف بود آرزوى جماع اندك بود و قوت بسيارى جماع نباشد و ضعف آرد و علامت هاى ضعيفى جگر و علامت هاى انواع سوء المزاج كه در جايگاهش ياد كرده آمده است طاهر بود و آن را كه جگر قوى بود منى بسيار باشد و جماع بسيار تواند كرد لكن قوت جگر تنها كفايت نباشد و معده و گرده اين هر دو بايد كه قوى باشند از بهر آن كه هر دو خدمت او مى كنند. معده طعام ر بپزاند و كيلوس گرداند تا جگر آن را خون تواند گردانيد و گرده آب را از خون جدا كند و به خويشتن كشد تا خون كه در وى تولد كند پسنديده و قوى بود و اگر معده و گرده ضعيف باشند كار هر دو با تقصير بود و بدان سبب قوت جگر بر حال خويش نماند و بيمارى ها تولد كند چنان كه در جايگاهش ياد كرده آمده است. و اگر اوعيه منى ضعييفبود جماع كردن با خلل بسيار بود و اگر در كتاب نخستين در آخر گفتار دوم در مزاج خصيه و اوعيه منى فصلى گفته آمده است اينجا به شرح ياد كرده آيد ببايد دانست كه اگر مزاج اوعيه منى گرم افتاده باشد. علامت هاى وى آن است كه خصيه بزرگ بود و بر قضيب رگ هاى بزرگ پيدا بود و به لمس گرم بود و خداوند اين مزاج به جماع حرص قوى بود و منى بسيار بود و زود بالغ شود زود بر زهار او موى بسيار برآيد و فرزندان او بيشتر نرينه باشند و اگر سرد افتاده باشد منى اندك و فسرده بود و قضيب و خايه كوچك بود. و در جماع ضعيف و بى قوت بود و در همه حال ها به ضد جماع و مزاج گرم بود و اگر مزاج اوعيه تر افتاده باشد منى او بسيار و رقيق باشد و نعوظ او ضعيف بود و رگ هاى قضيب او نرم و به لمس سست بود و جماع با خلل بود و اگر مزاج اوعيه آن خشك افتاده باشد منى اندك و غليظ بود و نعوظ ديرادير افكند لكن چون افتاد در كار قوى باشد و اگر مزاج اوعيه مركب افتاده باشد از گرمى و خشكى منى اندك و غليظ و زر بود و بر زهار موى بسيار بود تا به ناف برآيد و بر آن ها فرود آيد و درشت بود و زود بالغ شوند و بر جماع حريص باشند و لكن بسيار نتوانند كرد و بسيار كردن زياد دارد و اگر گرم و تر و افتاده بود منى بسيار بود به قوام معتدل بود و رنگ سپيدى بود و بر زهار موى كمتر بود و نرم تر از آن بود كه خداوند مزاج گرم و خشك را بود و آرزوى جماع معتدل باشد و بسيار تواند كرد و مضرت بسيار كردن بر وى كمتر پديد آيد و باشد كه اگر خويشتن از جماع بازگيرد زيان دارد. و اگر سرد و تر افتاده بود بر زهار موى كمتر و ديرتر از همگنان برآيد و آرزوى جماع نيز كمتر بود و منى رقيق و كبود فام و قضيب سست بود و جماع با تقصير بود و گريا زين مزاج عصب ها ضعيف شود حركت و حس قضيب اندك و ضعيف بود و قضيب لاغر شود و بيشترى را منى بى نعوظ بيرون آيد و به تازى عنين آن را گويند. بعضى آن كه جماع نتواند كرد اگر اين مزاج و اين ضعيفى مادرزادى بود عنين راستينى اين باشد و اگر عارضى نو بود و قضيب لاغر شده باشد علاج سود ندارد ثابت قره مى گويد اگر اين عارض از جنس فالج بود و قضيب از آب سرد به هم باز نيايد علاجر بدان راه نباشد و طمع بريده بايد كرد و اگر به هم بازآيد ببايد دانست كه از جنس فالج نيست و علاج توان كرد و اگر اين مزاج هاى ديگر كه ياد كرده آمد عارضى افتد علامت ها همان باشد كه ياد كرده آمده است لكن آن اصلى باشد و در حال تندرستى هميشه همان بود و اين كه عارضى باشد گاهى باشد و گاهى نه ازين جمله معلوم شد كه در جماع پايدارتر و قوى تر آن باشد كه مزاج اوعيه منى گرم و تر بود.

و اين گرمى و ترى به اعتدال بايد از بهر آن كه هر مزاجى از اعتدال بگردد و ضعف آرد و باشد كه ضعيفى قوت مجامعت نه ازين سبب ها بود كه ياد كرده آمده است لكن سبب آن باز ايستادن بود از جماع چنان كه بعضى از زاهدان كنند يا مردمان عزب كه عيال ندارند و خويشتن نگاه دارند تا چنان گردند كه اگر خواهند كه جماع كنند خويشتن ضعيف و عاجز يابند و بسيار باشد كه اعضاى رئيسه به سلامت بود و مزاج ها درست و به سبب تدبيرهاى ناهموار و ناموافق باد تا آب كمتر بود يا هر دو و در مجامعت خللى پديد آيد و ببايد دانست  كه باد دو گونه است يكى آن است كه از بخار منى خيزد و اين بادى است كه همه كسان را بود و سختى قضيب بدين باد بود تا از جماع فارغ نشوند و منى بيرون نيايد قضيب سست نشود و ديگرى بادى است كه از پس گواريدن طعام در خواب پديد آيد و اين چنان بود كه در خواب طعام مى گوارد و از وى بخار برمى خيزد و باد مى گردد و آن باء*** يا كيلوس به جگر اندر آيد و از جگر به گرده و اوعيه منى و به رگ هاى قضيب فرود آيد و قضيب را برانگيزاند چنان كه همكنان و كودكان خورد را در خواب خاصه به آخر شب قضيب برخيزد و برين با اعتماد نشايد كرد از آن بهر آن كه اگر به اعتماد آن جماع كند آن باد به حركت و حرارت جماعى زود تحليل پذيرد و قضيب در ميانه كار سست شود و از كار فرو ماند.

علاج: اما اگر علامت هاى ضعيفى دماغ  ظاهر شود نگاه بايد كرد تا در دماغ فضله هست گر نه اگر فضله اى باشد نخست دماغ پاك بايد كرد به حب ها كه از صبر و شحم حنطل و اسطوخودوس ساخته باشد و به ايارج فيقرا و حب قوقايا و پس غرغره و عطسه بايد فرمود و به عطرهاى موافق دماغ را قوت دادن اگر مزاج دماغ گرم بود كافور و صندل و بنفشه و گل و گلاب موافق بود و اگر مزاج دماغ سرد بود مشك و عود و عنبر و غاليه موافق بود و شليثا و غاليه و مشك در بينى چكانيدن سود دارد در جمله از جهت علاج اين نوع به علاج هاى دماغى رجوع بايد كرد و بدان استعانت كرد اگر علامت هاى ضعيفى دل ظاهر بود آن را به دواء المسك و ترياق و متروديطوس و به شراب لسان الثور و بادرنجبوى و شراب ريحانى قوت بايد داد و اسباب لهو و مراد و كامرانى بايد جست و انديشه و غم از خود دور بايد داشت و از طعام هاى غليظ سوداى پرهيز بايد كرد و اگر علامت هاى ضعيفى جگر با ضعيفى معده يا ضعيفى كرده و علامت هاى سوء المزاج و بيمارى هاى آن ظاهر گردد.

علاج هر يك چنان كه در جايگاهش ياد كرده آمده است مى بايد كرد و گر علامت هاى ضعيفى قضيب و ضعيقى اوعيه منى ظاهر گردد نگاه بايد كرد اگر ضعيفى از جنس فالج  بود آن را علاج نتوان كرد و اگر قضيب سست بود به علت فالج نخست قى بايد كرد پس داروهاى مسهل كه عصب ها را از خلط غليظ لزج پاك كند خوردن چون*** قنطريون باريك و شحم حنطل و قثاء الحمار و حقنه هاى تيز كردن پس حقنه هاى گرم كننده و داروها و روغن هاى گرم ماليدن و اگر سبب قضيب سوء المزاج سرد بود جندبيدستر و فرفيون و پلپل و شيطرج در طلى ها بكار بايد داشت و اگر سوء المزاج تر بود ابهل و سعد و دارپلپل و وج و سرو بكار بايد داشت و اگر اعضاى رئيسه مزاج هايى و مزاجهاى آن به سلامت بود و سبب ضعيفى قوت مجامعت نقصان آب بود يا نقصان باد يا نقصان هر دو علاج به طعام و شراب بايد كرد و ببايد دانست كه سبب بسيارى باد حرارتى بود كه رطوبت را بجنباند و از وى بخارى برانگيزاند اگر حرارت قوى بود بخار را تحليل كند و پيدا كند و اگر ضعيف بود بخار كمتر انگيزد و مقصود حاصل نشود تا مل*** بايد كرد.

اگر نغوط در وقت گرسنگى و تهيى معده را از پس رياضت قوى تر باشد و داروهاى گرم خوردن و ماليدن سود دارد ببايد دانست كه سبب ضعيفى نقصان حرارت است و باد كمتر است و اگر در وقت امتلا معده قوى تر بود ببايد دانست كه رطوبت كمتر است علاج هر يك در خورد آن بايد كرد چنانكه در باب هاى گذشته ياد كرده آمده است.

باب يازدهم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر طعام هاى كه قوت جماع زيادت كنند:

ببايد دانست كه اصل در علاج ضعيفى قوت مجامعت آن است كه تدبير زيادت شدن آب و باد كنند از بهر آنكه هرگاه كه آب و باد زيادت شوند اوعيه منى از آب پر شود شهوت برون كردن و قوت دفع آن بجنباند بول و بر از و هرگاه كه شهوت بيرون كردن فزونى با او آب پديد آيد و قوت دفع آن بجنبد قوت مجامعت پديد آيد مگر در آلت آفتى باشد كه اگرچه آب و باد زيادت بود و از روى جماع خاسته بود آلت مساعدت نكند و آفت آلت سستى بود و بعضى از علاج آن در باب گذشته ياد كرده آمده است و باقى درين باب ياد كرده شود و زيادتى آب و باد از طعامى بود كه از وى خونى خيزد قوى و لزج و گرم و تر تا از آن ترى بخارى و بادى برانگيزد و هرگاه كه خون قوى و لزج بود بادى كه از وى خيزد زود تحليل نپذيرد لكن قوت آن در هضم ثانى و ثالث بماند و قوت مجامعت و قوت  قضيب ازين باد بود و بدين سبب است كه طعام ها كه از بهر اين كار گزيده اند طعام هاى است كه در وى سه معنى است و بايد كه اين سه معنى درو باشد يكى آن كه غذا بسيار دهد دوم آنكه باد انگيزد سوم آنكه ميل به گرمى دارد و اين هر سه معنى در هر يك چيز يابند بر آن مزيدى نباشد و اگر نيابند دو چيز يا سه چيز تركيب كنند تا هر سه معنى حاصل شود.

اما آنچه در وى هر سه حاصل است نخود است و لوبيا و گزر و شلغم و آنچه بدين ماند و آنچه در وى يكى معنى يا دو معنى حاصل است چون باقلى و پياز و آنچه بدين ماند اما باقلى غذا بسيار دهد و در روى رطوبتى فزونى است كه از وى رطوبتى فزونى است كه از وى بادها تولد كند لكن درو حرارتى نيست كه از آن رطوبت بخارى و بادى برانگيزد پس اگر چيزى گرم كه مزاج او خشك بود و ضد منى نباشد با وى تركيب كنند چون اندكى زنجبيل و دارپلپل و شقاقل هر سه معنى از وى حاصل آيد و آب باد زيادت كند و زرده خايه نيم برشت و مغز سر بره و مغز سر مرغ و مغز استخوان ها و مغز گنجشك غذا دهنده و ترى آرنده است و اگرچه مغزها سرد است در مغز استخوان و مغز گنجشك حرارت است اگر آن را با نعنع گر با اندكى زنجبيل و نمك بكار دارند هر سه معنى حاصل آيد خاصه از نعنع كه در وى قوتى است كه آلت هاى تناسل را بر فعل خويش يارى دهد و گزر و شلغم و جرجير هر سه به يك ديگر نزديك اند در زير معنى در هر سه حرارت معتدل و غذا دادن و رطوبت فزون هست لكن جرجير كم غذاتر است و حررات او از حرارت شلغم و گزر بيشتر است و گندنا گرم و تر و غذا دهنده است اگر با زرده خايه مركب شود غذايى شايسته باشد و انگور شيرين و رسيده بسيار غذا و ترى دهنده و بادانگيزست و قوت او از قوت شلغم و گزر و آن پنج ياد كرده آمد بيشتر است و هليون كه به پارسى مارچوبه گويند و حرشف كه به پارسى كنگر گويند و كوز و بادام شيرين فستق و فندق و گوزهند و و حب الرلم و شير تازه و حلبه و كبوتر بچه و بط و خايه گنجشك و خايه خروس و جگر مرغ و انگبين و روغن گاو و كباب و كرنج به شير و انجير و ميويز همه اندرين باب سودمنداند و چيزهاى گرم لطيف كننده چون سعتر و آنچه بدين ماند زيان دارد از بهر آنكه بادها را تحليل كند اما انگور با قوت گرمى او بادناكى دارد بدين معنى سودمندست و ببايد دانست كه اولى تر آن است كه درين باب اعتماد بر غذا كنند نه بر دارو از بهر آنكه زيادتى قوت جماع از زيادتى آب و باد بود و اين غذاها كه ياد كرده آمد هم ماده آب آيد و هم فاعل باد و داروها اگر چه بعضى زيادت كننده آب اند اين زيادتى از ماده تواند بود و ماده غذا است پس غذا است پس غذا كه هم ماده آب بود و هم فاعل باد اعتماد بر آن بيشتر از آن بود كه بر دارو و ديگر آنكه اگرچه بعضى از داروها زيادت كننده آب اندر كار بعضى آن است كه آب را گرم كنند و بجنبانند تا شهوت جماع پديد آيد و بى شك نخست تولد آب بايد تا پس دارو آن را بجنباند و هرگاه كه غذا با بيم هم آب را بفزايد را و شهوت را بجنباند و اولى تر آن باشد كه اعتماد بر آن غذاها كنيم نه بر داروها و ديگر آن كه قدر دارو اندك باشد و قوت او قوى تر از قوت طبيعت بود و آنچه نه چنين باشد نه دارو باشد و طبيعت آن چيزى كه مقدار آن اندك بود و قوت آن قوى تر از قوت او بود بهره تمام نتواند يافت و در آن تصرفى سودمند نتواند كرد و باشد كه بر وى وبال گردد كه اگر مزاج سرد باشد و منى بسيار و فسرده ممكن است كه دارو آن را بجنباند و مزاج را بگرداند تا قوتى پديد آيد جز در چنين مزاج بر داروها اعتماد كردن خطا بود و من ديدم كه مردم محرور را طبيبى معجون هاى گرم و داروهايى مى فرمود تا قوت جماع زيادت شود هر روز ضعف زيادت مى شد و به آخر حرارت چندان غلبه كرد كه همه سرهاى رگهاى او گشاده شد و بول او خون صرف گشت و به هيج تدبير آن را تدارك نتوانست كرد و خون او هم به طريق بول برفت و تشنج خشك پديد آيد و مرد هلاك شد و نخود در زيادت كردن قوت مجامعت قوى تر و نافع تر از همه غذاها است از بهر آنكه گرمى است معتدل و غذا دهنده است و در وى رطوبتى فزونى است كه ماده باد باشد اگر او را در آب كنند تا آغشته شود و هر بامداد يك مشت از آن نخود خام بخورند قوتى عظيم كند و در وى هيچ مضرت نيست و اگر مردم سرد مزاج آن را با اندكى زنجبيل خورد صواب باشد.

محمد زكريا مى گويد: اگر كسى از دختر خانه عاجز آيد بدين نخود خام به مقصود رسد و اگر نخود را در شراب آغشته كنند قوى تر بود و قليه نرگسى كه در وى گزر و گوشت كنند با نخود و باقلى بود و نمك او را با زنجبيل آميخته بود و زرده خايه برفكنده بهترين غذايى  است و اگر انگبين درين قليه كنند قوى تر باشد و حكايت ها و خواندن كتاب ها را كه درين باب تصنيف كرده اند چون كتاب الفيه فايده تمام است و ماهى تازه بريان كرده به گرمى با پياز خام خوردن سود دارد و خداوند مزاج سرد را با زنجبيل و قرنفل و خولنجان و دارفلفل و مانند اين خورند.

صفت طعامى نافع: بگيرند هليون و به آب بپزند پس به روغن گاو بريان كنند و زرده خايه برافكنند و دارچينى كه بر سر آن كنند.

طعامى ديگر: بگيرند جوزه مرغ خانگى فربه سه عدد كبوتر بچه يك عدد و پيه كبوتر بچه مقدارى كه از سه كبوتر حاصل آيد همه را اندام ها جدا كنند و با نخود و باقلى و لوبيا و پياز بسيار بپزند*** و اندكى توانل*** برافكنند و نمك او نمك اسقنقود كنند با نمكى كه با زنجبيل آميخته بودند.

طعامى ديگر: بگيرند گوشت اشتر جوان دو جز و پياز سپيد يك جز و بپزند نيك و به آب كامه خوش كنند و عود كوفته و دارچينى را افكنند.

طعامى ديگر: خايه ماهى تازه بريان كنند چنانكه رسم است و زرده خايه برافكنند و توابل چون دارچينى و دارپلپل و زنجبيل كنند.

طعامى ديگر: مغز گوزهند و پوست سياه او برداشته خود بتراشيده و نان ميده در شير تازه با اين گوزهند و تراشيده تريد كنند و مرغ فربه و بط فربه بر زير آن بياويزند اين گوزاب سخت نافع بود.

طعامى ديگر: مغز بادام شيرين مقشر و مغز فسنق مقشر و مغز فندق و مغز گوز و مغز گوزهند و تراشيده و تخم خشخاش سپيد و شقاقل و انجير خشك سپيد راستاراست همه را بكوبند و كعك خشك كرده و سوده چند سه وزن همه هر بامداد سه وقيه در شير تازه بجوشند و بخورند تن را فربه كند و قوة جماع زيادت كند و كبوتر بچه و جوزه و مرغ خانگى كه علف ايشان نخود باشد و مغز پنيه دانه و لوبيا و باقلى و تخم معصف سود دارد و همچنين گنجشك و كبوتر بچه كه در شكم او سير و تخم جرجير و تودرى كرده باشند و در كاغذ تر كرده و پيچيده و در زير آتش كرده سود دارد و گفته اند اگر كسى پيوسته گنجشك خورد و به جاى آب شير خورد پيوسته قضيب او سخت باشد و آب او بسيار و پياز به  روغن گاو گاو بريان بكرده و زرده خايه بر وى شكسته و كرنب و لفتى و ديگر حرورى و گوشت ميش جوان با پياز و نخود پخته سود دارد و كباب سودمندست و مردم محرور و خشك مزاج را ماهى تازه بريان كرده و پخته و ماست با پياز تر و شير تازه با ترنگبين گر با شكر و گوشت بزغاله و گوشته بره با كوك و كدو و اسفاناخ و خيار پخته و آب تخم خرفه و سرطان نهرى و مغز سر بره و بزغاله و مرغ سود دارد.

باب دوازدهم از جرء سوم از گفتار نوزدهم اندر داروهاى كه از انواع طعام ها سازند: صفت دارويى كه آب و باد زيادت كند:

بگيرند نخود سياه و در آب جرجير تر كنند پس در سايه خشك كنند و باز هم بدين آب تر كنند و باز خشك كنند تا سه كرت تر مى كنند و باز خشك مى كنند پس آن را با هم چند روز او بايد بكوبند و به روغن حبة الخضرا يا به روغن فستق يا به روغن گوزهند و يا به روغن پنيه دانه بسرشند بامداد و شبانگاه چند كوزى بزرگ بخورند و از پس آن سه وقيه پنيه بخورند.

صفت داروى ديگر: بگيرند نخود پاك كرده و به شير تازه تر كنند تا بزرگ شود پس به روغن گاو بريان كنند چنانكه نسوزد و چند وزن آن حب الصنوبر الصغار با آن بكوبند و با انگبين مصفى بسرشند و اندكى دارچينى و مصطكى برافكنند و چند جوزى بزرگ هر بامداد و شبانگاه بخورند صفتى ديگر بگيرند حسك خشك و بسايند نرم و آن را در آب حسك تر فرغار كنند و خشك كنند و باز هم به آب حسك فرغار كنند و باز خشك كنند سه بار گر پنج بار و خشك كنند و نگاه دارند و هر بامداد نيم وقيه ازين حسك با دو وقيه فانيذ در شير تازه بجوشانند و اندكى زنجبيل بر افكنند.

صفتى ديگر: بگيرند ازين حسك پرورده سه جز و عاقرقرحا و شكر طبرزد از هر يك چهار جز و شربت دو درمسنگ با آب گرم صفتى ديگر بگيرند شير تازه سه رطل بغدادى و نيم رطل انگبين پاكيزه و نيم رطل مغز حبة الخضرا كوفته و نيم رطل خاوليجان كوفته و بيخته درين شير بجوشانند تا غليظ شود هر بامداد چند يك وقيه بخورند.

صفتى ديگر: بگيرند باقلى و نخود و لوبيا و در آب فرغار كنند تا بزرگ شود پس گوشت ميش فربه جوان بگيرند و يك تو گوشت مى كنند و يك تو پياز سپيد بريده و يك تو ازين حبوب و اندكى  انگژد و نمك اسقنقود برافكنند و توابل اين دارچينى كنند و قرنفل و مغز گنجشك و مغز كبوتر بچه بر زير آن كنند پس آب گزر فرو كند و مغما بزند.

صفت عجه اى يك خواجه ابو على سينا رحمه الله فرمود است: بگيرند مغز گنجشك و مغز كبوتر بچه پنجاه عدد زرده خايه گنجشك بيست عدد زرده خايه مرغ خانگى ده عدد ماء اللحم كه از گوشت ميش جوان كرده باشند يك غضاره*** آب پياز كوفته و فشارده سه وقيه آب جرجير پنج وقيه  روغن گاو پنجاه درمسنگ نمك و توابل چندانكه رسم بود عجه سازند چنان كه رسم است و بخورند و از پس هضم آن اندكى شراب قوى ريحانى خورند.

صفت داروى ديگر: بگيرند تخم جرجير دو درمسنگ كوفته لسان العصافير كوفته نيم درم سنگ كندر يك درمسنگ كوفته همه را با زرده خايه نيم برشب و بخورند.

صفت عجه اى كه از بهر متوكل ساخته اند و آن را متوكلى گويند: بگيرند پياز بريده و به روغن گاو بريان كنند بر خايه گنجشك گر خايه كبوتر گر خايه تذرو و بر وى شكنند و نيم درمسنگ دارچينى برافكنند و نيمبرشت كنند و بخورند و گر به جاى شكر انگبين كنند روا باشد.

صفت حلوايى: بگيرند چلغوزه پاك كرده دو جز و تخم خربزه پاك كرده و تخم جرجيران هر يك، يك جز و همه را بكوبند و به روغن گاو بريان كنند و نگاه دارند تا نسوزد و اندكى دارپلپل و دارچينى برافكنند و انگبين بر سر آن كنند و به قوام آرند و اگر درين حلوا تخم گزر و شقاقل برافكنند روا بود و اگر كسى اين تخمها نخواهد بدل آن از الحبة الخضرا كند و اندكى مشك درفكند و كنجد بريان كرده و تخم خشخاش بريان كرده و تخم كتان بريان كرده با انگبين سود دارد.

صفت داروى كه مردم محرور را شايد: بگيرند شير تازه از گاو جوانه دو رطل بغدادى و دو كف ترنگبين طبرزد پاك كرده برافكنند و بجوشانند تا به قوام انگبين آيد شربت يك وقيه ناشتا.

صفت داروى كه مردم سرد مزاج را شايد: بگيرند دارچينى سوده ده درمسنگ و آن را در يك رطل شير تازه كنند و نيك بخسبانند تا آميخته شود ناشتا يك قدح بخورند و طعام كباب و قليه نرگسى خورند يك هفته برين تدبير بگذارنند و هيچ جماع نكنند قوتى عظيم پديد آيد لكن اگر در تن خلطى بد يا حرارتى باشد اين تدبير نشايد كرد و آن را كه تن پاك بود اگر در ميانه اين تدبير حرارتى يابد از آن باز بايد ايستاد و فصد كردن و كشكاب و شربت هاى خنك بكار داشتن.

صفت داروى ديگر: بگيرند فانيد و شير تازه و عصاره پياز راستاراست و بپزند تا به قوام آيد هر بامداد يك وقيه بخورند اين دارو معتدل تر از آن است و تولد آب از وى بيشتر بود.

صفتى ديگر: بگيرند عصاره پياز يك جزو انگبين دو جزو هر دو را بپزند تا عصاره پياز برود و انگبين بماند شربت مقدارى دو كفچه وقت خواب با آب گرم.

صفتى ديگر: بگيرند آب پياز يك جزء و شير تازه دو جز و پانيد يك جزء بپزند تا به قوام آيد شربت يك وقيه اين معتدل تر از يك ديگر است.

صفت دارويى ديگر: بگيرند پياز سپيد صد عدد و پاك كنند و در پاتيله سكنكبين كنند و شير تازه در سر او كنند چندانكه چهار انگشت بر سر او بايستد و بپزند تا مهرا شود و از آتش بر دارند و بنهند تا سرد شود و هم سنگ وزن پياز روغن گاو در افكنند و بجوشانند و هم سنگ وزن روغن انگبين برافكنند و بپزند تا به قوام آيد و بگيرند شقاقل و خولنجان از هر يك بيست درمسنگ كوفته و بدان بسرشند.

صفت دارويى: بگيرند حبة الخضرا و بكوبند چندانكه خواهند و با شراب انگورى بپزند نيك چنان كه مهرا شود و بپالايند از آن شراب يك رطل با دو وقيه بادام شيرين پخته در مدت هفت روز بخورند.

صفت دارويى ديگر: بگيرند تخم شلغم درال*** تخم جرجير و مغز تخم خربزه راستاراست همه را بكوبند هر بامداد سه درمسنگ با شير تازه بخورند نافع بود. صفت نمكى: بگيرند زنجبيل و دارپلپل و تودرى سرخ و سپيد و نعنع و شقاقل راستاراست همه را بكوبند و با دو هم سنگ همه نمك اسقنقود بياميزند و اگر زنجبيل تنها با نمك ساده  بياميزند و در طعامها آن بكار دارند قوت آن قوى باشد.

باب سيزدهم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر شرابهاى كه قوت مجامعت را و منى را زيادت كند

صفت شراب جرجير: بگيرند شلغم و جرجير و انجير خشك راستاراست همه را در آب بپزند تا آب قوت آن گيرد و بفشارند و صافى كنند و بپالايند و ميويزدانه بيرون كرده به اندازه آن آب هم درين آب بپزند و بفشارند و صافى كنند و مقدارى فانيد كه طعم آن شيرين تر كند در آن آب كنند و بنهند تا بجوشد و شراب گردد.

صفت شراب انجير: بگيرند انجير خشك فربه پنج من حلبه سه درمسنگ نخست انجير را بشويند تا خاك و غبار از وى پاك شود و در آب كنند چندانكه چهار انگشت آب بر سر آن بايستد اندكى بيشتر اگر زمستان باشد سه شبانه روز جاى گرم نهند و اگر تابستان بود يك شبانه روز و اگر بهار يا خزان بود دو شبانه روز تا آب قوت انجير بستاند پس خوشى بدهند و در كرپاسى پاكيزه بفشارند و بپالايند و از آن آب را در ديگى سكنكبين كنند و هم سنگ آن انگبين با وى بياميزند و بعضى انگبين نيم وزن آن كنند و تخم هليون و تودرى سرخ و سپيد از هر يك دو درمسنگ زنجبيل سه درمسنگ دارچينى و جوزبوا و نشاسته و خيربوا از هر يك يك درمسنگ همه را بكوبند و در صره كتان بندند فراخ و درين و يك افكنند و بجوشانند تا به قوام آيد و هر ساعت آن صره را همى مالند تا قوت داروها درين شراب شود پس صره را بفشارند و بيرون كنند و از آن شراب مقدارى دو وقيه مى خورند.

صفت شراب گزر: بگيرند گزر و پاكيزه ده من و بشويند و بن سبز وى از وى بفكنند و آن را درم درم ببرند و در ديگ سكنكبين كنند و سه درم حلبه و دو من آب دروى كنند و سر ديگ بپوشند و به گل بگيرند تا بخار بيرون نشود و بر آتش نرم نهند و بپزند چندانكه دانند كه پخته شد و از آتش بر گيرند و بنهند تا آهسته شود پس سر ديگ بگشايند و آن آب از وى بپالايند و گزر را بفشارند در كرباسى پاكيزه و آب او بستانند و هم سنگ آن انگبين برنهند و همان دارو كه در شراب ديگر ياد كرده آمد در صره بسته در وى افكنند و همچنان بپزند و بعضى مردمان هم سنگ آب گزر شراب انگورى با وى و با انگبين بياميزند و بپزند تا به قوام آيد.

صفت شرابى ديگر: بگيرند نخود سياه پنج من و بشويند تا خاك از وى بشود و آن را در ده من آب تر كنند و سه روز بنهند پس بجوشانند تا آب قوت نخود تمام بستاند و بپالايند و هم سنگ آن انگبين با وى بياميزند و صره داروهاى هم بدان سان در وى افكنند و بپزند و به قوام آرند و اگر با اين آب و انگبين مقدارى شراب بياميزندى قوى تر بود و اگر نخود را در آب جرجير يا در آب گزر تر كنند يا در آب شلغم سخت قوى بود.

صفت شرابى ديگر: بگيرند عصير انگور و در هر ده من عصير سيزده استار داروى كوفته و در صره بسته درافكنند و بگذارند تا بجوشد و شراب شود و دارو اينست تخم شلغم و تخم جرجير و بون بدان*** و بهمن سرخ و بهمن سپيد و تخم هليون و لسان العصافير و حب الفلفل و ثعلب بربرى و تخم گزر راستا راست همه را بكوبند و در صره بندند و در عصير افكنند و هر چند روزى آن صره را بجنبانند و بفشارند و چون شراب رسيده شد صره از وى برداند و آب معدن آهن و آب كه  در آهنينه لخته باشند سود دارد باذن اللَّه.

باب چهاردهم از جزء سوم از گفتار نوزدهم در داروهاى مركب و معجونها:

بهترين معجونها از بهر اين كار.

  • صفت معجونى: بگيرند تخم هليون و شقاقل و زنجبيل از هر يك پنج درمسنگ هر دو تودرى و هر دو بهمن از هر يك سه درمسنگ تخم سپست كه به تازى القت گويند و تخم شلغم و تخم گزر و تخم ترب و تخم جرجير و تخم انجره از هر يك دو درمسنگ اسفيل مشوى و سراسقيقور از هر يك سه درمسنگ حب الرشاد پنج درمسنگ لسان العصافيز پنج درمسنگ پايند چهل درمسنگ معجون كنند چنان كه رسم است شربت پنج درمسنگ.
  • صفت معجونى ديگر: بگيرند شقاقل و زنجبيل و دارچينى از هر يك يك جزو تخم انجره و عاقرقرحا و پلپل از هر يك نيم جزو حلتيت ربع جزو تخم جرجير و تخم سپندان از هر يك يك جزو همه را با انگبين بسرشند كوفته و پخته شربت يك كفچه با آب گرم گر با شراب ممزوج.
  • صفت معجونى قوى: بگيرند عسل بلاذر و انگبين و روغن گاو راستاراست و هر سه را در هم بجوشانند و نگاه دارند شربت از هر يك درم تا دو درمسنگ با شراب ممزوج.
  • صفت داروى ديگر: خرما و حلبه و نخست حلبه را تنها بجوشانند و بپالايند و خرما درين آب حلبه تر كنند و دانه از خرما جدا كنند و بكوبند و به انگبين بسرشند شربت از يك درمسنگ تا دو درمسنگ با آب گرم گر با شراب ممزوج.
  • صفت داروى قوى: تخم پياز سپيد و شقاقل و مغز گنجشك و لفاح النحل يعنى كش خرما*** و كندر از هر يك راستاراست همه را بكوبند و با مغز گنجشك خشك كرده به آب نيم گرم بسرشند و حب ها كنند چند نخود به وقت حاجت هفت حب در شراب حل كنند و بخورند و اين لفاح النحل «معجون آردى» است درين كتاب كه اين حب ياد كرده است مى گويد از هفت حب زيادت نشايد خورد كه هيچ كس طاقت آنكه اين حب خورده باشد ندارد.
  • معجون اللبوب: بگيرند مغز بادام و مغز فندق و مغز فستق و مغز گوزهندو و مغز چلغوزه مغز حب الفلفل و حب الزلم و مغز حبه الخضرا راستاراست نارمشك و دارپلپل و زنجبيل از هر يك عشر يك جزء همه را بكوبند و با پانيد بسرشند و پانيد بسرشند شربتى چند كوزى بزرگ.
  • صفت داروى ديگر: بگيرند حب الصنوبر و تخم كرفس كوهى و زهره گوزن گشن و علك الانباط راستاراست همه را به انگبين بسرشند شربت يك مثقال.
  • صفت داروى ديگر: شقاقل و تخم جرجير و هر دو تودرى و زنجبيل و دارپلپل از هر يك دو درمسنگ لسان العصافير و كندر از هر يك يك درمسنگ مغز گنجشك دو درمسنگ همه را بكوبند و به روغن گوزهند و بمالند و به انگبين بسرشند.
  • صفت داروى ديگر خداوند مزاج سرد را شايد كه سردى سخت غالب بود: بگيرند جاوشير سه درمسنگ و در دو وقيه آب مرزنگوش حل كنند و سه روز بدهند.
  • صفت داروى ديگر وصف خواجه ابو على سينا رحمه اللَّه: بگيرند حلتيت و تخم گزر و قاقله و تخم جرجير و لسان العصافير و گرم دانه از هر يك يك جز و بوزيدان و پلپل از هر يك سه جزو مشك سدس يك جزو همه را به روغن حب الصنوبر الصغار بمالند و با انگبين بسرشند.
  • صفت داروى قوى و معتدل: بگيرند خايه خروس خشك كرده و نمك اسقنقور از هر يك راستاراست هر دو را بسرشند و بكوبند شربت هر بامداد دو درمسنگ.
  • داروى ديگر: بگيرند مغز پنبه دانه و مغز حبة الخضرا و مغز حب الصنوبر الصغار و الكبار و مغز فستق و تخم هليون و مغز گوزهند و مغز حب الفلفل و مغز جوز عجمى راستاراست شقاقل و زنجبيل و حب الزلم و لسان العصافير از هر يك هم جزو همه را بكوبند و به انگبين بسرشند شربت چند يك جوز اگر مغز گنجشك يك جزو نعنع و دارپلپل اندكى درين معجون زيادت كنند روا بود.
  • صفت داروى ديگر: بگيرند حب الفلفل و حب الزلم و حب الرشاد و كنجد مقشر از هر يك بيست درمسنگ زنجبيل و دارپلپل از هر يك پنج درمسنگ نعنع و خصيه الثعلب و تخم هليون و تخم گزر و تخم جرجير و تخم شلغم و تخم ترب و تخم پياز و تخم گندنا و لسان العصافير و نمك اسقنقور از هر يك ده درمسنگ تخم انجره شش درمسنگ شقاقل پانزده درمسنگ وج و هر دو بهمن و هر دو تودرى از هر يك هشت درمسنگ و همه را بكوبند و به روغن بادام شيرين بمالند و با انگبين بسرشند شربت يك مثقال وقت خواب با آب سرد.
  • صفت داروى كه خداوند مزاج معتدل را بشايد: مغز تخم خربزه و تخم خيار و خيار بادرنگ و تخم خرفه از هر يك سه درمسنگ مغز تخم كدو و پنج درمسنگ مغز بادام شيرين پوست كنده و تخم خشخاش سپيد از هر يك شش درمسنگ كتيرا دو درمسنگ زنجبيل و خاولنجان و شقاقل از هر يك نيم درمسنگ هر دو تودرى و تخم گزر و تخم هليون و چلغوزه از هر يك يك درمسنگ ترنگبين يك من بشرشند چنانكه رسم است شربت دو درمسنگ.
  • صفت داروهاى كه منفعتى آن عجب است: يكى از آن قضيب گاو جوان است خشك كنند و بكوبند و چند نيم دينار سنگ بر زرده خايه مرغ نيمبرشت افكنند و بخورند و ديگر پنير مايه اشتر خشك كنند و مقدار يك نخود در آب كنند و بخورند بيش از وقت حاجت به دوازده ساعت قوتى عظيم كند و گر رنجه دارد به آب سرد غسل كنند و خايه گورخر و پيه شير مى گويند قوتى عظيم كند و من به شهر مرو جوانى سرد مزاج را علاج كردم از هيچ دارو آن شكر نكرد كه از قضيب گاو.

باب پانزدهم از جزو سوم از گفتار نوزدهم اندر داروهاى كه در مالند:

صفت داروى كه طلى كنند قضيب را كه نه مفلوج باشد سخت كنند: و گفته ايم كه علامتى مفلوجى آنست كه قضيب سست و لاغر و كوچك شود و علامت مرطوبى آنست كه قضيب بر حال خويش باشد و لاغر نباشد لكن چون گوشت آلودى بود و نرم بود دارو ماليدن آن را سود دارد: بگيرند بورق و سنبل و سعد و خردل و خولنجان و دارچينى و سذاب همه را بكوبند و به شير تازه تر كنند و بنهند تا دارو شير بخورد و خشك شود پس بكوبند و به زهره گاو تر كنند و نهند تا آن نيز بخورد پس به انگبين بسرشند و بر قضيب و حوالى آن تطلى كنند.

صفت داروى ديگر: بگيرند پيه گاو و بگذارند و پياز نرگس و عاقرقرحا و ميويزج بكوبند چندانك خواهند و درين پيه گداخته كنند و بر قضيب و حوالى آن طلى كنند و پيه شير درين باب طلى كردن قضيب را سخت كند.

صفت داروى ديگر: بگيرند مغز پنيه دانه و آن را با روغن زنبق گر با روغن بان گر روغن قسط گر روغن خيرى بسرشند و بر قضيب و خايه و مقعد و كمرگاه و سرون و كف پاى طلى كنند.

صفت داروى ديگر: بگيرند فرفيون و خردل و سعد بورق و عاقرقرحا و حلتيت و پلپل و مغز پنيه دانه از هر يك يك جزو همه را بسايند و در روغن خيرى گر روغن ياسمن و غير آن بياميزند و طلى كنند اگر سبب سستى قضيب از سردى بود داروهاى كه در روغن افكنند و طلى كنند.

از جندبيدستر و فرفيون و عاقرقرحا و خردل بايد و اگر سبب رطوبت بود داروها از جنس ابهل و وج و سعد بايد.

باب شانزدهم از جزو سوم از گفتار نوزدهم اندر حقنها و شيافها كه قوت مجامعت زيادت كند:

صفت حقنه كه گرده را فربه كند و شهوت جماع بجنباند: بگيرند گوسفند فربه و خايه او و پاره دنبه او و يك كف نخود و يك كف گندم و تخم جرجير و تخم شلغم و تخم هليون از هر يك پنج درمسنگ همه را در ديگ كنند و آب در كنند و چندان كه دو انگشت بر سر آلت ها بايستد و سر ديگ بپوشند و به گل گيرند و يك شب در تنور نهند تا پخته شود و از اين مطبوخ بگيرند يك وقيه و روغن او يك وقيه و روغن جوز نيم وقيه به وقت خفتن بدان حقنه كنند و بعضى طبيبان سر و خايه گوسفند را بفرمايند كوفت و هر گاه كه اين خفته خواهند كرد نخست به حاجت برخاسته باشند و خويشتن فارغ كرده و بيشتر حقنه دگر كرده باشند و روده را از رطوبت پاك كرده و اين حقنه نخستين از آب چغندر و خطمى و پوره و اندكى انگبين سازند و گر بى انگبين سازند روا بود.

صفت حقنه ديگر: بگيرند سر گوسفند و خايه او هر دو را نيك بكوبند و بيست درمسنگ كشك گندم نيم كوفته و بيست درمسنگ نخود و شبت جيرجير و نعنع و برگ چغندر از هر يك يك دسته كوچك شلغم پاره كرده بيست درمسنگ جوز پاك كرده از هر دو پوست ده عدد تخم معصفر نيم كوفته بيست درمسنگ تخم پياز و تخم هليون از هر يك ده درمسنگ همه را بكوبند و در چهار من آب بپزند تا يك من باز آيد و بپالايند و اگر به جاى آب نبيذ شيرين كنند قوى تر بود ازين مطبوخ با نيم وقيه روغن بادام و نيم وقيه روغن سوسن و نيم دانگ مشك حقنه كنند سه شب از اول ماه و سه شب از ميان و سه شب از آخر ماه اين حقنه بكار دارند.

صفت حقنه ديگر: بگيرند سر گوسفند و پيه بط بيست درمسنگ پيه كبوتربچه بيست درمسنگ نخود و كندر و حلبه از هر يك يك كف نيم كوفته انجير خشك ده عدد ميويز دانه

بيرون كرده بيست درمسنگ همه را بپزند چنانكه است و ده سير ازين مطبوخ با يك وقيه روغن بادام حقنه كنند و روغن چيزى بهتر بود و قضيب و خايه بر روغن آن چرب كنند.

صفت حقنه ديگر: بگيرند سر گوسفند يك عدد خايه گوسفند چهار جفت نخود نيم كوفته سى درمسنگ همه را در تنور بپزند و از آن آب و جربوى اين مطبوخ چهل درمسنگ با نيم وقيه روغن گوز و نيم وقيه روغن حبه الخضرا و دو درمسنگ پيه اسقنقور گر پيه سوسمار نمك ناكرده حقنه كنند.

صفت حقنه ديگر: بگيرند سر گوسفند يك عدد كبوتربچه فربه سه عدد نخود يك كف مغاث و بوزيدان و شقاقل از هر يك ده درمسنگ نيم كوفته همه را بپزند در تنور بپالايند چهل درمسنگ ازين مطبوخ با ده درمسنگ شير تازه و نيم وقيه روغن محلب و نيم وقيه روغن گوزهندو پيه اسقنقود گر پيه سوسمار از يك درمسنگ تا دو درمسنگ بهم بياميزند و حقنه كنند.

صفت حقنه كه مردم سرد مزاج را شايد: بگيرند تخم كتان و حلبه از هر يك سه وقيه تخم ترب يك وقيه جرجير نيم وقيه انجير خشك و خرما از هر يك بيست درمسنگ مغز تخم معصفر يك وقيه و نيم مرزنگوش يك وقيه تخم انجره دو وقيه گندم و حسك نيم كوفته از هر يك يك چهار دوقيه همه را در ده طل بغدادى آب بپزند تا دو بهره برود و بپالايند ده ستير ازين مطبوخ يك وقيه روغن سوسن و يك وقيه و نيم انگبين بياميزند و حقنه كنند.

صفت حقنه ديگر: بگيرند روغن گوز نيم من حسك نيم كوفته نيم من شير گاو تازه يك من و نيم و يك وقيه زنجبيل نيم كوفته و يك وقيه فانيد همه را به آتش نرم بجوشانند نيك و بپالايند دو وقيه ازين مطبوخ با نيم وقيه روغن بان و نيم وقيه روغن سوسن حقنه كنند.

صفت حقنه ديگر: بگيرند مغز حبة الخضرا نيم وقيه دنبه گداخته نيم وقيه آرد گندم و آرد نخود از هر يك دو كف آرد را در آب كنند و بدست بمالند و بپالايند و بفشارند و بر آتش نهند تا پخته شود و باز بپالايند و بفشارند و از آب را با مغز حبة الخضرا و دنبه  بجوشاننند تا پخته شود و باز بپالايند و بفشارند و دو دانگ جندبيدستر سوده در وى بمالند و بياميزند و بدان حقنه كنند.

صفت حقنه ديگر گرده را گرم كند و خداوند باد باسور را سود دارد: بگيرند روغن شيره و روغن حبة الخضرا و آب گندنا از هر يك يك سكوره بياميزند و نيم گرم كنند و بدان حقنه كنند.

صفت حقنه ديگر: سر نر گشن و گردن پايچه و خايه او همه را بشكنند و با استخوان بكوبند و دو كف نخود و دو كف حلبه و تخم پياز و تخم گندنا و تخم شلغم و تخم شبت از هر يك يك كف اين همه را نيم كوفته كنند و با اين سر و گردن و پايچه بپزند نيك و جربوى از وى بردارند و بگيرند آب حسك تر گر طبيخ حسك خشك دو استار روغن شيره ده استار با آن جربو بياميزند و سه بار دو سه روز حقنه كنند نيم گرم كرد.

صفت حقنه ديگر: بگيرند دنبه و شرحه كنند و نيم درمسنگ جندبيدستر سوده برين دنبه پراكنند و آن را در زير چيزى سنگى كنند و يك شبان روز بنهند پس از دنبه بگذارند و روغن او بكار دارند ازين روغن يك سكوره كنند و روغن گاو نيم سكوره و آب كند تا نيم سكوره و طبيخ حلبه نيم سكوره بياميزند و نيم گرم كنند و حقنه كنند از وقت نماز ديگر تا شبانگاه دارد و باز وقت خفتن ديگر باره حقنه كنند سه شب برين ترتيب حقنه مى كنند.

صفت حقنه كه خداوند مزاج گرم را سود دارد: بگيرند سر گوسفند ميش و گردن و پهلوى راست او و خيار و كدوى ترو گندم و جو نيم كوفته و هليون تر و پيه بط و پيه مرغ خانگى از هر يك به اندازه كه بايد و بپزند و بپالايند و ده ستير ازين مطبوخ بگيرند و يك وقيه روغن حسك و يك وقيه روغن بيه مرغ بياميزند و نيم گرم كنند و حقنه كنند سه روز بايد او دو شبانگاه و هر گاه كه يكى ازين حقنها بكار دارند دوازده روز جماع نبايد كرد و هيچ كار با رنج نبايد كرد و آب كمتر بايد خورد و آسايش بايد گزيد و طعامها از آن نوع بايد خورد كه ياد كرده آمد.

صفت شياف: بگيرند پيه بط و مغز پنبه دانه و عاقرقرحا هر سه را بگويند و بسرشند و بر روغن گوزهند و آن را چرب كنند و بنهند شيافى ديگر بگيرند قنطريون باريك و زفت رومى و موم گداخته بر روغن سوسن زفت و قنطريون با وى بياميزند و شياف كنند.

شيافى ديگر لعبت بربرى را با مغز پنبه دانه شياف كنند و بنهند و پيه خرشياف كردن قوتى تمام كند و پيه بط با مغز پنبه دانه سرشته شيافى سودمندست و پيه اسقنقور با بيرزد بسرشند و اول شب نهند بغاطى كند*** عجب.

باب هفدهم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر ياد كردن داروها و طعمام ها كه تن را سرد كند و منى را بفسراند و كارهاى كه قوت و نشاط مجامعت را ببرد.

اما داروها برگ نيلوفر است و بيخ او و برگ بيد و برگ گل و برزقطونا و بزر البنج و كافور

(ص 543) و از طعام ها هرچه ترش و قابض است چون سماق و ريواج و انار ترش و سركه و ترشى ترنج و آبى خاصه ترش و سيب تر و زرد آلوى خام ترش و غوره و آنچه بدين ماند و از سبزى ها كوك و خرفه و اسفاناخ و سرمق و كدو و حماض و كسنى و كشوت و عنب الثعلب و خيار و خيار بادرنگ و خربزه زمستانى و از كارها صحبت زن حايض و نابالغ و زنانى كه بعيد عهد باشند به جماع زيان دارد.

باب هژدهم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر علت بد كه به تازى ابنه*** گويند

محمد زكريا مى گويد هرگاه كه از آب مرد بر آب زن غالب بود فرزند نرينه آيد و هرگاه كه آب زن بر آب مرد غالب بود فرزند مادينه آيد و هر گاه كه اتفاقى افتد كه آب مرد بر آب زن سخت غالب بود فرزند نرينه آيد و در نرينگى تمام و دلاور و قوى تن و مرد خوى بود و آلت نرينگى او قوى و تمام بود و هرگاه كه اتفاقى بر خلاف اين بود فرزند مادينه آيد و در مادينگى تمام يعنى زن بود و عادت و خوى زنان دارد و هرگاه كه اتفاقى افتد كه هيچ دو آب بر يك ديگر سخت غالب نباشد لكن يكى از دوگانه بايد كه مايه قوى تر بود فرزند اگر نرينه بود در نرينگى سخت تمام نباشد و اگر مادينه بود در مادينگى ناتمام بود و بدين سبب باشد كه بعضى زنان باشند كه طيع و خوى مردان دارند و سخن مردانه گويند و كارهاى مردانه كنند و باشد كه بعضى را حيض نباشد يا كمتر بود و باشد كه موى روى برآرند و بعضى مردان باشد كه طبع و خوى زنان دارند و سخن زن وار گويند و كارهاى زن وار كنند و گاه باشد كه قوت آب زن و مرد برابر بود فرزند خنثى آيد و اين مردى بود كه آلت مردان و آلت زنان دارد و باشد نيز كه فرزند نرينه بود لكن قضيب و خايه او كوچك و بيرون ناآمده بود و اوعيه منى او و مجارى از ميل به زندرون دارد هم چون خايه و اوعيه آب زنان و اگر بدين صفت بود هر گاه كه منى او بسيار گردد و گرم شود و شهوت جماع در وى بجنبد دغدغه و حركت شهوت به جانب روده مستقيم افتد از بهر آنكه اوعيه منى و مجارى آن ميل بدان جانب دارد و بدين سبب است كه نادر افتد كه خداوند اين علت را آلت نرينگى بزرگ بود و هر گاه كه اين شخص را كه بدين صفت بوتد حميت و شرم كمتر بود و ديگرى را تمكين كند ناموضع دغدغه او را بجنباند و ببرماسيدن و از آن برماسيدن لذتى يابد چنان كه كسى را گوش يا بينى بخارد و باشد كه از آن لذت وى را انزال افتد و بدان خوى كنند و علت مستولى گردد مابونى اين است.

خواجه بوعلى سينا رحمه اللَّه مى گويد: اگر چه سبب ترى و باد كه قوت مزاج و غلبه آب مرد و زن است اين علت مزاج محض نيست از بهر آنكه بسيار مردان ضعيف قوت و ضعيف مزاج و در جماع ضعيف هستند و ايشان را اين علت و اين شهوت نيست لكن اين علت كسى را افتد كه به كودكى خوى كرده باشد كه با او آن معاملت كرده باشند و چون مانع شود انديشه مجامعت و شهوت آن بر و غالب بود و منى او بسيار بود و دل او ضعيف بود و قضيب او در اصل ضعيف بوده باشد يا به سببى از سببها ضعيف گردد و آرزوى جماعش باشد و توانايى آن تمام نباشد كه قوت شهوت جماع او را بران دارد كه خواهد كه يكى ديگرى را مى كند و باشد كه افراط شهوت او بدان رسد كه خواهد كه آن كار با او كنند و اين علتى است كه تعلق به حميت و شرم و مروت و مردانگى دارد اگر با كم حميتى و بى مروتى مزاج نيز ضعيف بود علت صحبت باشد و مى گويد جاهل ترين كسى بود آنكه درين علت علاج كردن كوشد از بهر آنكه اين علتى وهمى است نه كه طبيعى و مزاج و اگر علاج سود خواهد داشت بهترين علاج ها اسبابى است كه شهوت را بشكند و نشاط را ببرد چون غم و انديشه و كارهاى مهم و گرسنگى و آنچه بدين ماند و محمد زكريا مى گويد بر زمين سرد و بستر سرد چون كتان و برگ بيد و برگ گل خفتن و بر كرباسى كه به آب يخ تر كرده باشند خفتن و كمرگاه و پهنه را خنك كردن و كمرى از صحيفه سرب تنگ بر ميان بستن سود دارد و مى گويد من مردى را كه هر گاه كه بر جامه خواب خفتى اين شهوت در وى بجنبدى علاج كردم و فرمودم تا از يخ شيافى تراشند و بنهاد آن شب ساكن خفتن و مستغنى شد و مى گويد در جمله داروهاى كه منى را كم كند و شهوت جماع را برد سود دارد.

اما شياف يخ جز مردم جوان و قوى را نشايد نهاد ديگران را مضرتهاى ديگر آرد و جماع كردن و انزال افتادن سود دارد و جماع ناكردن سخت زيان دارد.

صفت داروى كه شهوت جماع باطل كند و منى را كمتر كند: بگيرند بيخ نيلوفر خشك كرده ده درم گل سرخ پنج درمسنگ بزرقطونا ده درمسنگ تخم كوك و تخم كسنى و تخم خرفه از هر يك سه درمسنگ گشنيز خشك دو درمسنگ و نيم شربت سه درمسنگ با نيم وقيه سركه با آب آميخته و اگر كسى سركه نخواهد با آب سرد خورد گر با گلاب و حقنه كردن به شراب انگورى مست كننده سود دارد.

محمد زكريا مى گويد كه باشد كه به يك حقنه يا دو حقنه اين كفايت بود و مى گويد اين آزموده است.

باب نوزدهم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر علت عذيوط مردى را كه در وقت مجامعت*** از وى جدا شود او را به تازى عذيوط گويند

و سبب اين علت يكى بسيار لذت بود كه از جماع يابد دوم افراط شهوت جماع و سوم سستى شرج و بيشترى مردم فربه و نرم گوشت را افتد.

علاج: روغن ها و ضمادهاى قابض چون روغن ناردين و روغن ابهل و روغن سرو سود دارد.

صفت ضمادى: بگيرند كهربا و قاقيا و سوسن خشك و حنا همه را بسايند و روغن آبى و روغن حنا بسرشند و به مقعده برمى نهند و در وقت جماع شيافى از رامك و مازو و كندر و گلنار سازند كوچك و بنهند و طعام هاى قابض خورند تا ايشان را قوت دهد به علاجها كه در جايگاهش ياد كرده آمده است.

باب بيستم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر تدبير بزرگ كردن قضيب:

بگيرند خراطين و اين كرمى است دراز و باريك و سرخ در ميان زمين تر و در زير سبوهاى آب پديد آيد آن را خشك كنند و بر روغن كنجد بسيايند و بر قضيب طلى كنند و هر گاه كه چيزى طلى خواهند كرد نخست قضيب را بمالند تا سرخ شود پس دارو طلى كنند و ديوچه كه به تازى العلق گويند بگيرند و در گوزهندو كه آب در ميان او بود درافكنند و بنهند تا خشك شود و بسايند و طلى كنند و هر بامداد و شبانگاه به خرقه درشت بمالند تا سرخ شود و شير تازه طلى كنند خاصه شير گوسفند و بگذارند تا بر وى خشك شود پس زفت رومى طلى كنند تا ماده را آنجا كشد و نگذارد كه تحليل پذيرد و نگاه دارد تا غذا گردد و بزرگ شود و روغن هاى گرم و آب باذروج ماليدن سود دارد.

باب بيست و يكم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر تدبير زيادت كردن لذت مردان و زنان

عسل زنجبيل پرورده بيش از وقت مجامعت به آب دهان رقيق كند و بر قضيب مالند تا خشك شود پس مجامعت كنند و كبابه گر عاقرقرحا بخايند و طلى كنند گر انگژد در دهان گيرند يك زمان پس آب دهان در قضيب مالند و بگذارند تا بر وى خشك شود لذت زيادت گردد و هر زنى كه با اين مرد كه اين تدبير كرده باشد خوى كند جز او را نخواهد و صحبت نخواهد.

صفت داروى ديگر مركب: بگيرند عاقرقرحا و زنجبيل و دارچينى راستاراست و بكوبند و با اندكى انگبين بسرشند و حب كنند و نگاه دارند و بيش از وقت حاجت به يك ساعت يك حب در دهان گيرند و بر قضيب مالند و بگذارند تا بر وى خشك شود.

باب بيست و دوم از جزو سوم از گفتار نوزدهم اندر تدبير گرم كردن رحم

بيايد دانست  كه اگر چه اين هر دو باب به علاج زنان مخصوص است درين جايگاه لايق است بدين سبب درين گفتار ياد كرده آمد است.

صفت داروى آزموده: بگيرند سك و زغفران و مشك همه را در شراب ريحانى بجوشانند و خرقه اى بدان تر كنند و بخويشتن بر دارند چنان كه رسم است و اندكى گرم دانه بكوبند و چيزى تر كنند و بپزند و با اندكى روغن زنبق به خويشتن بر دارند و اين دارو بسيار بكار نبرند تا سخت گرم نكند.

باب بيست و سوم اندر تدبير تنگى فرج و خشكى آن:

بگيرند عود و سعد و رامك و راسن و قاقيا و قريفل و اندكى مشك همه را بسايند و پشم پاره به مى سوسن تر كنند و بدين دارو آلوده كنند و به خويشتن بردارند.

صفت داروى ديگر: بگيرند مازوى خام و فقاح اذخر راستاراست بكوبند و ببيزند و به حرير تنگ و به شراب تر كنند و خرقه اى نرم بدان آلوده كنند و بردارند و هر ساعت تازه مى كنند به حال دوشيزگى نزديك باز آرد.

صفت داروى ديگر: بگيرند پوست صنوبر كوفته و در شراب قابض بپزند و هر ساعت خرقه بدان تر مى كنند و به خويشتن برمى دارند.

صفت داروى ديگر: بگيرند سرمه و مرداسنگ و آبگينه همه را نرم بسايند و به خويشتن بردارند و صمغ سوسن برداشتن نافع است.

باب بيست و چهارم از جزو سوم از گفتار نوزدهم اندر آنكه مجامعت كه صواب تر و بر كدام شكل اولى تر

بهترين وقتى درين كار آنست كه طعام از معده فرو رفته باشد و هضم اول و ثانى تمام شده و هضم هر شخصى يكسان نيست بعضى را زودتر هضم افتد و بعضى را ديرتر و اين را وقتى معين نتوان گفت لكن تقريب كسى را كه عادت طعام خوردن وقت نماز پيشنين بود وقت خواب نخستين كه بخواهند خفت اولى تر بود از بهر آن كه از و دو كار حاصل آيد كه آنكه در خواب شب قوت بدو باز آيد و اگر طلب فرزندى مى كند آب اندر رحم قرار گيرد و خواجه ابو على سينا رحمه اللَّه مى گويد سخن آن گروه كه گفته اندر قوت مجامعت آن است كه همه هضمهاى تمام شده باشد التقات نبايد كرد از بهر آنكه وقت جوعى باشد يعنى وقت تهيى گرسنگى و شرط ديگر در اختيار و قوت آنست كه شهوت تصادق بود و اوعيه منى بر قوت هاى تن قوى و به سلامت باشد و اين  چنان باشد كه شهوت نه از نگريدن به كسى و نه از سخن گفتن و بازى كردن پديد آمده باشد لكن از و قوت و بسيارى منى خاسته باشد و از پس تخمه و ناگوارى و از پس استفراغها چون قى و اسهال و رگ زدن و عرق بسيار آمدن و از پس رنج رياضت و ماندگى و در حال غم و انديشه و از پس بى خوابى جماع نشايد كرد از بهر آنكه تحليل بسيار گيرد و بيم ضعف غشى باشد و در مستى و خمار نشايد كرد از بهر آنكه در مستى رگ ها از خلط ممتلى گردد و خامى در تن پراكنده شود و در خمار برآمدن بخار دخانى بر دماغ شود و خداوند مزاج خشك را در گرمابه و سرماى قوى جماع نشايد كرد و اين همگنان يا در حالى كه تن گرم شده باشد يا سرما يافته باشد از مجامعت پرهيز بايد كرد پس اگر اتفاق افتد از پس گرم شدن با سلامت تر از آن باشد كه از پس سرما يافتن و از پس بسيار كردن مجامعت شراب صرف قوى نشايد خورد مگر كسى را كه تن او سرد شده باشد و حرارت غريزى ضعيف شده از بهر آنكه شراب تحليل زيادت كند و آن را نيز كه حرارت غريزى ضعيف شده باشد اندكى بايد خورد و هيچ كس را از پس جماع آب سرد و شربت سرد نشايد خورد از بهر آنكه استرخا و رعشه آرد و جگر را سرد كند و به استسقا ادا كند و به آب سرد غسل نشايد كرد و خويشتن از سرما و هواى سرد نگاه بايد داشت از بهر آنكه اگر سر بمسام*** اندر شود حرارت غريزى را ضعيف كند و تن را سرد كند و مضرت آن بزرگ باشد و بهترين شكلى آنست كه زن بر بستر نرم به پشت باز خفته باشد و مرد بر بالاى او بود و سرون آن برداشته چندانكه تواند و سر او بر بالش بلند نباشد تا هم نطفه به جايگاه رسد و هم لذت بيشتر يابند و بترين شكلها آنست كه زن بر بالاى مرد باشد از بهر آنكه آب مرد بيرون نشود و هم باشد كه چيزى از آب زن به مجرى قضيب فرو رود و باز گرفتن منى در وقت مجامعت سخت زيان دارد آماس اوعيه منى را و قرحه مجرى و سنگ اندر مثانه و مجارى از آن تولد كند خاصه اگر از آب كه حركت كرده باشد انزال نيوفتد و مردان از آن پاك نشود و بر پاى مجامعت كردن درد زانو و درد سرون آرد و بر پهلو خفته آب تمام هرگز دفع نشود و درد گرده و آماس قضيب و بيغوله ران تولد كند.

باب بيست و پنجم از جزء سوم از گفتار نوزدهم اندر آنكه مدت ميان جماع و جماعى چند بايد و مضرت مجامعت با غلامان چيست:

گروهى گفته اند ميان هر مجامعتى سه روز بايد كه بى جماع بگذرد از بهر آنكه غذا كمتر ازين مدت منى نگردد و احوال همه گنان درين باب نيز يكسان نيست اعتماد بر شهوت صادق و امتلاى اوعيه منى و بر علامت هاى آن بايد كرد چنانكه حس دغدغه و حركت منى بيابد و آزمود باشند كه هر گاه از پس اين شهوت مجامعت كنند خفتى و آسايشى باشد اين اختيار كسى را است كه در نگاه داشتن تن درستى قوت كوشد و اما كسى كه بدان كار حريص تر باشد اختيار وى آنست كه هر گاه كه اندكى از مجامعت طلبيدن دل و سستى اندامها و قوتها تولد نكند و دم زدن از حال طبيعى بنگردد و انزال ديرتر از عادت طبيعى هر يارى نباشد مراد خويش جويد و هر گاه كه داند كه ازين اعراض چيزى پديد خواهد آمد از آن پرهيز كند و كوشيدن با غلام بعد از آن كه هم در شريعت حرام است و هم خلاف طبيعت آفرينش است و هم سبب انقطاع نسل است و هم نزديك هم گنان زشت زيان كارست از بهر آنكه غلام محلل آن كار نيست و در وى قوت جاذبه منى نيست بدين سبب بر خويشتن الحاح بايد كرد و حركت بسيار كردن تا مراد حاصل شود و هر جماعى كه با لحاح و حركت بسيار تمام شود زيان دارد و از آن وجه كه او محل جماع نيست و در وى قوت جاذبه منى نيست اگر كسى را بر شهوت صادق و بسيارى منى اين اتفاق افتد چنانكه الحاح و حركت بسيار نبايد كرد زيان كمتر دارد.[1]

[1] جرجانى، اسماعيل بن حسن، ذخيره خوارزمشاهى، 10جلد، مؤسسه احياء طب طبيعى – قم، چاپ: اول، 1391 ه.ش.

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *