پزشکی نوین خیانت کرده یا واقعا جاهل است؟

طب شیمیایی یا همان پزشکی نوین امروزی که تمام بخش سلامت را در دست خود گرفته، و در تمام نقاط کشور بیمارستان و کلینیکهای درمانی تاسیس کرده است، و افتخار میکند که هیچ طبی به پای پیشرفت آنها نرسیده است همه علوم خود را از طب سنتی گرفته. ریزترین جزئیات درمانی خود را از کتب قدیم به دست آورده است و امروز با وقاهت هر چه تمامتر طب سنتی را قبول ندارد، و کلاً آن را رد میکند. معمولاً عاملین و خادمان این طب را شیّاد یا جاهل یا … معرفی میکند در حالی که اگر کتب طب سنتی را از آنها بگیریم، فقط یک رنگ و لعاب میماند که از خودشان آورده باشند و تمام آن را از کتب طب سنتی گرفتهاند. حتی آناتومی و تشریح را و حتی اصول جراحی و تشخیص بیماریها. یعنی حتی با این همه دستگاهها که به قول خودشان پیشرفته است هنوز در تشخیص از علوم قدیم استفاده میکنند و پایه تشخیصهای آنها از کتب طب سنتی گرفته شده است.
فهرست مطالب
اثبات ادعاء از زبان صاحب نظران پزشکی نوین
بررسی دانش پزشکی نوین در تشخیص بیماری هپاتیت
برای اثبات این ادعا به سراغ کتاب دکتر “جلال مصطفوی” میرویم که در مقدمه کتاب «نهضت پزشکی، یا لزوم تجدید نظر در اصول و مبانی طب امروز» خود، به این مورد اشاره کردهاند.
ایشان در این کتاب میفرمایند:
دانش پزشكى نشان مىدهد كه طب امروز رساله طب قديم ايران و يونان مىباشد، و به طورىكه در تواريخ مسطور است از قرن شانزدهم تا قرن نوزدهم ميلادى ترجمه كتاب قانون ابن سينا در دانشكدههاى پزشكى اروپا تدريس مىشده و حتى پس از اختراع صنعت چاپ متجاوز از سى مرتبه ترجمه كتاب قانون را به زبانهاى اروپایى به طبع رساندهاند. (كتاب “سير حكمت در اروپا” تأليف مرحوم فروغى صفحه 65) ولى دانشمندان اروپا از قرن شانزدهم و هفدهم ميلادى به بعد به موازات پيشرفت علوم، تغييراتى نيز در اصول و موازين طب قديم داده و در قرنهاى بعد نيز شاخههاى تازهاى بر آن افزودند؛ بهطورىكه اگر طب امروز را با طب ابن سينا مقايسه كنيم، يك سلسله اختلافات اساسى و تغييرات فاحشى در آن خواهيم ديد؛ با اينحال قسمتهاى اصلى و استخوان- بندى طب جديد همانست كه قدما بنيانگذارى كردهاند. اما عامه مردم بخصوص دانشپژوهان چنين تصور مىكنند كه معلومات دانشمندان قديم درباره كليه علوم و فنون و از جمله علم طب بىارزش و اعتبار بوده و پايه و مايه صحيحى نداشته و آنچه امروزه در جهان علم وجود دارد ساخته و پرداخته دانشمندان اروپا مىباشد كه از زمان رنسانس (تجديد حيات علم و ادب در اروپا) و مخصوصا قرن هفدهم طرحريزى شده است. منشأ اين اشتباه از اينجا است كه تقريبا در تمام كتابهاى علمى جديد مىبينيم هر مبحثى را كه شرح دادهاند، در تاريخچه آن بنويسند قدما از اين قسمت بىاطلاع بوده و براى نخستين بار فلان دانشمند اروپائى در قرن هفدهم يا قرنهاى بعد آن را كشف كرده است. جرج سارتن استاد تاريخ علوم در دانشگاه هاروارد كه يكى از اجله دانشمندان جهان است در كتاب «سرگذشت علم» چندين بار صريحا اعتراف مىكند كه دانشمندان اروپا نسبت به قدما حقكشى كرده و تحقيقات علمى آنان را روى علل و جهاتى ناديده گرفته اند.
از جمله «جرج سارتن» مىنويسد (در كتاب “سرگذشت علم” تأليف جرج سارتن ترجمه احمد بيرشك صفحه 74): «تمام تواريخ عمومى جهد بليغ كردهاند كه كارهاى علمى اروپائيان را جلوهگر سازند. اين كار به منظور خاص انجام شده و در آن هر چيز حول محور ترقى و پيشرفت اروپا دور مىزند».
براى اينكه معلوم شود تا چه اندازه دانشمندان قديم در پىريزى و بنيانگذارى علوم كنونى از جمله دانش پزشكى سهم دارند، و ضمنا درجه موشكافى و دقت و وسعت معلومات آنان معلوم گردد به ذكر يك نمونه كوچك از معلومات طبى قديم كه مربوط به هپاتيتها يا اورام كبد است پرداخته و خوانندگان با مطالعه كتاب «ذخيره خوارزمشاهى» صدها بلكه هزارها نظير اين نمونه را ملاحظه خواهند نمود.
میدانيم كه كبد يكى از مهمترين اعضاء بدن بوده و اختلالات آن موجب بسيارى از بيماريها مىشود، به اين جهت تشخيص دقيق امراض كبد از نظر بيمارىشناسى در درجه اول اهميت قرار گرفته است. و اتفاقا تشخيص هپاتيت يا ورم كبد كه ما بعنوان نمونه آن را ذكر مىكنيم غالبا بسيار مشكل مىباشد.
- پاستور والرى رادو در صفحه 638 جلد اول كتاب “پاتولوژى مديكال” مىنويسد: «اشكال مختلفه آن. مخصوصا شكل تحت حاد از نظر منظره بالينى گول زننده است و باعث اشتباه در تشخيص مىشود»
- مونگور(Mongour) در كتاب “بيماريهاى كبد” در اينباره مىنويسد: «تشخيص خيلى مشكل است».
- در «دائرة المعارف پزشكى» نيز مىنويسد: «حتى بسيارى از اطباى مجرب ممكن است اشتباه كنند».
علت اشكال در تشخيص اورام كبد اينست كه مرض در كبد، ولى علائم آن بيشتر اوقات در سينه و ريه است. مريض شكايت از دردى در ناحيه ترقوه (Clavicule) يا كتف (Omoplate) يا پشت (در قسمت راست و پائين سينه) مىكند و سرفههاى مكرر خشك و تنگنفس دارد، و به قول “پاستور والرى رادو” طبيب را به اشتباه مىاندازد و توجه او را به طرف يك بيمارى پرده جنب و ريه جلب مىكند. پزشك براى تشخيص مرض به معاينه سينه و ريه مىپردازد و غالبا در قاعده ريه راست وجود Submatite و بعضى رالهاى Crepitant را تشخيص مىدهد؛ به اين جهت تصور مىكند بيمار مبتلا به يك بيمارى ريه و پرده جنب است، درحالىكه چنين نيست و هپاتيت يا ورم كبد در كار مىباشد كه اغلب با پرى هپاتيت توأم بوده و به واسطه مجاورت صفاق (Peritoine) با پرده جنب (Plevre) چنين علائم و عوارضى را ايجاد كرده و دردى كه به طور رفلكس در سينه پيدا شده، علائم التهاب كبد را تحت الشعاع قرار داده است.
بررسی دانش طب قدیم در تشخیص بیماری هپاتیت
اينها خلاصه مطالبى است كه در كتابهاى امروز نوشته شده و نشان مىدهد كه پزشكان معروف اروپا اعتراف به مشكل بودن تشخيص اين مرض دارند و غالبا هپاتيت را با بيماريهاى پرده جنب و ريه اشتباه مىگیرند.
اكنون میگوئيم طبق آثارى كه از پزشكان قديم ايران باقى مانده است، اطباى قديم، اين بيمارى را به خوبى تشخيص مىدادهاند.
رازى در كتاب (حاوى كبير، چاپ هند، جلد 7، صفحه 131)، مشاهدات بالينى خود را درباره يك بيمار مبتلا به هپاتيت شرح مىدهد كه با توجه به مشكل بودن تشخيص مرض حقيقتا اعجابآور است، و ما در ادامه به ترجمه عبارات آن مىپردازيم.
رازى مى نويسد:
«به عيادت بيمارى رفتم و نخست براز او را در طشت ديدم كه شبيه به آبى بود كه گوشت خام در آن شسته شده باشد، و اين علامت كاملا مشخصى است براى اختلالات كبدى؛ سپس بدون اينكه از اين تشخيص خود چيزى بروز دهم در بالين بيمار حاضر شده و نبض او را گرفتم تا معلوم نمايم آيا ورمى در كبد هست يا فقط اختلال در اعمال اين عضو وجود دارد. در امتحان نبض علائمى از وجود ورم در كبد يافتم، و اطمينان پيدا كردم كه بيمار مبتلا به ورم كبد است. آنگاه دستم را روى دندههاى پشت طرف راست، جائى كه موضع كبد است گذاشته گفتم اينجا درد مىكند؛ بيمار به آن اقرار كرد. سپس به او گفتم تو سرفه مىكنى سرفههاى كوچك خشك، و بيمار بلافاصله تصديق كرد، و اتفاقا در همان موقع شروع كرد به همان گونه سرفه كردن، و به او گفتم اگر تنفس عميق بكنى دردى را كه در پهلو حس مىكنى شديدتر مىشود، و همچنين حس سنگينى در طرف راست زير دندهها مىنمائى، و مىخواستم به او بگويم كه درد به ناحيه ترقوه مىرسد، زيرا مىدانستم كه وقتى ورم كبد شديد باشد دردى در ناحيه ترقوه ظاهر مىشود، اما يقين نداشتم كه در اين بيمار چنين حالى پيدا شده باشد، پس به احتمال اينكه شايد چنين دردى عارض او نشده است گفتم ممكن است درد در آنجا پيدا شود و احساس نمائى كه ترقوه به طرف پائين كشيده مىشود. بيمار جواب داد اين درد نيز به من عارض شده است. در اين موقع چشم خود را برگردانده و در طاقچه اطاق ظرف كوچكى كه در آن گل زوفا مخلوط با آب عسل بود ديدم و از مشاهده آن پى بردم كه بيمار، اتفاقا خودش نيز طبيب بود، تصور كرده است ذات الجنب دارد، پس به او گفتم مبتلا به ورم كبد هستى ولى با علائم موجود تشخيص ذات الجنب دادهاى.»
به طورىكه در اين شرححال مشاهده مىشود، رازى بدون اينكه حتى سؤالى از بيمار بنمايد فقط با مشاهده مدفوع و گرفتن نبض بيمار تشخيص ورم كبد را داده، و تمام علائم اصلى بيمارى از قبيل درد پشت، سرفه هاى مكرر خشك، تنگی نفس و درد ناحيه ترقوه و احساس سنگينى ناحيه كبد را يكىيكى شمرده و بيمار، به مبتلا بودن آنها اقرار كرده است، و اين هنر رازى را در تشخيص سريع و صحيح مرض جز به اعجاز به چيز ديگرى نمىتوان شبيه دانست.
از طرف ديگر، با يك بررسى دقيق معلوم خواهد شد كه آنچه به عنوان علائم اصلى و مهم در كتابهاى پزشكى امروز براى هپاتيت حاد ذكر كردهاند، عينا در كتب طبى قدما نيز ديده مىشود، و شكى نيست كه كشف اين علائم نتيجه بررسىها و مشاهدات بالينى دقيق آنهاست كه طى نسلهاى متوالى در كتب پزشكى نقل گرديده است، مثلا چهار علامت بزرگ كه در ذیل ذكر مىشود:
- در كتابهاى جديد درد ناحيه كبد را يكى از علائم خاص اين بيمارى مىشمارند و مىنويسند اين درد با درد ناحيه كتف و دندههاى پشت همراه است. در كتاب قانون هم عين اين مطلب را به عبارت زير شرح داده است:
و قد يشارك اضلاع الخلف اوجاع الكبد. و در جاى ديگر مىنويسد: و مشاركة الترقوة فى وجع الكبد.
اهميت اين تشخيص هنگامى معلوم مىشود كه مىبينيم متخصصين فن در كتابهاى جديد مىنويسند، اين دردهاى پشت و شانه غالبا پزشك را به اشتباه انداخته و آن را به حساب ورم مفصل شانه و كتف مىآورد نه به حساب هپاتيت؛ بنابراين با توجه به مشكل بودن تشخيص مرض، به حدت نظر و دقت پزشكان قديم در مشاهدات بالينى پى مىبريم.
- در كتابهاى امروز مىنويسند: اين درد در هنگام تنفس عميق شدت پيدا مىكند:
(Exasperee per les grandes inspirations)
و رازى نيز در كتاب حاوى اين مطلب را ضمن محاوره با بيمار چنين مىنويسد:
(و قلت له انك اذا تنفست تنفسا له فضل عظيم احسست الوجع الذى بك يزيده)
يعنى: (و گفتم به او اگر تنفس عميق بكنى، دردى را كه احساس مىنمائى زيادتر مىشود).
- در كتب جديد مىنويسند: بيمار حس سنگينى در زير دندههاى راست مىكند:
(Sentiment de pesenteur dans l’hypocondre droit)
در كتاب قانون نيز مىنويسد: وجد الثقل هناك، يعنى حس سنگينى در آنجا (مقصود موضع كبد است) پيدا مىشود؛ و رازى نيز مىنويسد: (و انك تحس ايضا بثقل معلق من جانبك الايمن فى ما دون الشراسيف) يعنى:
(و همچنين حس سنگينى در طرف راست زير دندهها مىكنى).
- در كتابهاى امروز مىنويسند: ورم كبد همراه با ضيق النفس و سرفه هاى خشك مكرر مىباشد:
(Elle s’accompagne de dyspnee et d’un toux seche, frequente, parfois
quinteuse)
و در كتاب قانون مىنويسد: وحدت سعال يابس و ضيق نفس، يعنى: «سرفه خشك و ضيق النفس شدت پيدا مىكند».
با ذكر اين نمونه كوچك به دو نكته جالب توجه مىكنيم:
نکته1: قدما فاقد هرگونه وسائلى كه در حال حاضر براى تشخيص بيماريها بكار مىرود، از قبيل امتحانات آزمایشگاهی و راديولوژى و بيوپسى و غيره بوده، و تشخيص مرض را فقط به وسيله مشاهدات بالينى بيمار و معاينه زبان و رنگ چهره و امتحان نبض و مشاهده بول و مدفوع انجام مىدادهاند، معهذا مىبينيم كه تشخيص آنها بسيار دقيق و صحيح بوده است. متأسفانه امروزه به نسبتى كه پيشرفت تدريجى علوم استفاده از وسائل و آزمايشهاى پاراكلينيك (امتحانات آزمایشگاهی، راديولژيكى، بيوپسى و غيره) را در اختيار ما گذاشته، درست به همان نسبت، ما را از دقت در علائمى كه مستقيما مىتوانيم با حواس پنجگانه خود از بيمار درك كنيم بازداشته است. البته منكر نيستيم كه وسائل پاراكلينيك در بسيارى از موارد كمكهاى شايانى به ما مىكند؛ ولى آنچه غير قابل بحث است اينست كه در حال حاضر ملاحظه ورقه آزمايشهاى لابوراتوارى و راديولژى و غيره كموبيش جانشين مغز متفكر ما براى تشخيص بيماريها شده و قهرا در ميان اين همه وسائل مصنوعى، فعاليت فكرى ما براى تشخيص بيماريها كموبيش خمود مانده است. اخيرا اين وضعيت عكس العملى در محافل پزشكى اروپا و امريكا ايجاد كرده، و محققين عاليمقام پزشكى را بر آن داشته است كه توجه پزشكان دنيا را به معاينات دقيق بالينى و مشاهداتى كه مستقيما روى بيماران صورت مىگيرد جلب نمايد.
نکته 2: طب قديم ايران داراى اصول و مبانى دقيقى بوده است، و پزشكان كنونى بايد بدانند كه اساس معلومات پزشكى امروز همانست كه قدما بنيانگذارى كرده اند، زيرا بسيارى از مطالبى كه در كتب طبى جديد مىبينيم عينا از كتابهاى پزشكى قديم ايران اقتباس شده است، بدون اينكه كوچكترين اثرى و نامى از دانشمندان قديم در كتابهاى امروز منعكس شده باشد. بنابراين فرهنگ جديد كه همه چيز را ساخته و پرداخته تمدن مغرب زمين جلوه مىدهد حقكشى بزرگى نسبت به فرهنگ و تمدن قديم نموده است.
كشورهاى متمدن كنونى براى بسط نفوذ سياسى و اقتصادى و فرهنگى خويش در كليه كشورها بخصوص ممالك آسيایى، مدتها است به فعاليتهاى مستمرى مشغول و با تبليغات دامنهدار و از راههاى گوناگون توانستهاند افكار عمومى را كاملا به خود جلب و در ذهن روشنفكران و دانشپژوهان اين فكر غلط را رسوخ دهند كه معلومات قدما به كلى پوچ و بىاساس بوده و كوچكترين ارزش علمى نداشته است، چنانكه روزى از پزشك جوانى كه تازه از دانشكده پزشكى تهران فارغالتحصيل شده بود سؤال شد طب قديم ايران چگونه بوده است؛ پزشك جوان پس از اندكى تأمل جواب داد، مانند طب پيرهزنهاى عوام در خانهها. به عقيده ما بهترين راه جبران اين غفلت بزرگ؛ توجه عامه مردم به حقايق علمى و مخصوصا معلومات طبى پزشكان قديم ايران مىباشد، و تنها طريق وصول به اين هدف، نشر كتابهائى نظير ذخيره خوارزمشاهى و تطبيق مطالب آن با كتب طبى امروزه است.
تأثیر مطالعه و بررسی طب قدیم
مطالعه و بررسى طب قديم ايران، علاوه بر فايده بزرگى كه به شرح آن پرداختيم، تأثير فوق العاده مهمى نيز در پزشكى كنونى از نظر پيشرفت و سير تكاملى آن دارد. براى توضيح اين مطلب میگوئيم، بطور كلى علوم مختلف و به ويژه دانش پزشكى ضمن تغيير و تحول و پيشرفت تدريجى خود، گاهگاهى دچار لغزشها و اشتباهاتى شده، و از جاده اصلى و حقيقى كه سير به سوى تكامل مىباشد منحرف گرديده، و براى اينكه به راه صحيح خود برگردد و به پيشرفت ادامه دهد، مطالعه در افكار و عقايد دانشمندان پيشين تأثير كاملا قابل توجهى دارد. بنابراين يكى از راههاى مؤثرى كه براى پى بردن به خطاها و اشتباهات طب كنونى وجود دارد، همانا مطالعه دقيق كتب طبى قديم ايران و مقايسه و تطبيق مطالب مندرج در آنها با مباحث پزشكى امروز مىباشد؛ و براى اينكه فايده اين امر بيشتر باشد، بايد تغييرات و تحولات تدريجى كه طى چند قرن اخير در اصول عقايد طبى پيدا شده است نيز مورد بررسى قرار داد. ولى بايد دانست كه افكار عمومى و بخصوص عقيده اطبا با اين مطلب به هيچ وجه موافق نيست، و علت مهم آن همانا تبليغات و تظاهراتى است كه از ديرزمانى به اين طرف، در سراسر جهان و مخصوصا مشرق زمين در اطراف اختراعات و اكتشافات خيرهكننده قرون اخير به عمل آمده، و توجه همه جهانيان را كاملا مجذوب تمدن جديد نموده؛ و از طرف ديگر دستگاههاى تبليغاتى كشورها از راههاى گوناگون. تا آنجا كه توانستهاند در عاطل و باطل شمردن عقايد علمى قدما و به طور كلى هرچه كه عنوان و مارك قديمى دارد، و حتى تمسخر و تحقير نسبت به آنان كوتاهى نكردهاند، و هدف اصلى اين بوده است كه به قول جرج سارتن همه چيز را ساخته و پرداخته دانشمندان اروپا وانمود كرده، و سهم قدما را در بنيانگذارى تمدن جديد ناچيز جلوه دهند.
در اين صورت چگونه ممكن است كسى قبول كند كه دانشمندان و محققان عالي مقام كنونى در فلان موضوع علمى اشتباه كرده، و يك دانشمند ايرانى در هزار سال پيش راجع به همان موضوع صحيحتر فكر مىكرده است. از اين گذشته عامل ديگرى نيز وجود دارد كه باعث مىشود دانشمندان مطالعه در آثار علمى پيشينيان را امرى عبث و بيهوده بدانند، و آن اينكه مىگويند چون دانشمندان در هر دوره و زمان، معلومات دانشمندان دوره قبل را مورد تجزيه و تحليل و بحث و انتقاد قرار داده، و در اثر مطالعه و تحقيق و بررسىهاى دقيق، به بعضى خطاهاى آنان واقف شده، و موفق به كشف معلومات تازه مىشوند، و از اين راه است كه علم رفتهرفته سير تكاملى خود را مىپيمايد، به اين جهت مطالعه در آثار گذشتگان جز اتلاف وقت، نتيجه ديگرى نمىتواند داشته باشد.
نظر «جرج سارتن» در كتاب «سرگذشت علم»
جرج سارتن كه بدون شك يكى از بزرگترين استادان و محققان تاريخ علوم است، جواب اين اشخاص را در كتاب «سرگذشت علم» داده است، و ما از نظر اهميت مطلب ذيلا به نقل آن مىپردازيم:
«بسيار جاى تأسف است كه بسيارى از دانشمندان براى تتبعات تاريخى علوم ارزشى قائل نيستند، و آن را سرگرمى كماهميتى مىدانند. دليلى كه اقامه مىكنند اينست كه (بهترين قسمتهاى علوم قديم اقتباس گرديده و جزء علوم فعلى شده است، بقيه قابل فراموشى است و به عبث نبايد حافظه خود را با آن خسته كنيم و بارش را زياد نمائيم. علمى كه ما مىآموزيم و به ديگران تعليم مىدهيم، نتيجه يك انتخاب دائمى است كه بر اثر آن قسمتهاى اضافى و زائد را افكنده و فقط آنچه را كه لازم و ارزنده است نگاهداشتهايم)
به آسانى مىتوان ديد كه پايه هاى اين استدلال محكم نيست. يكى اينكه چه کسی مى تواند تضمين كند و اطمينان دهد كه انتخاب درست به عمل آمده باشد؟ در اين كار بخصوص ترديد جايز است، به دليل آنكه عمل انتخاب و تركيب به وسيله كسانى كه هوش سرشار داشته باشند به عمل نيامده است، بلكه به وسيله معلمان و مؤلفان و نويسندگانى انجام شده است كه نظرشان هميشه صائب و فكرشان پيوسته ثاقب نبوده است. به علاوه چون علم همواره در تكامل است و نظرهاى جديد هر روز در آن وارد مىشود، بسيار ممكن است، عقيدهاى كه ديروز به آن اهميتى داده نمىشد، امروز يا فردا مهم و قابل استفاده شناخته شود، بعلاوه ممكن است وقايعى كه ديروز فقط بوئى از آنها برده شده بود، امروز در نظريه جديدى داخل گردد و باعث پيشرفت آن شود.»
از آنچه ذكر شد چنين نتيجه مىگيريم كه كسانى كه تحولات و تغييرات و سير تكاملى دانش پزشكى را مورد مطالعه و دقت قرار دادهاند، به خوبى متوجه شدهاند كه اغلب اتفاق افتاده است، دانشمندان دانش پزشكى، انحرافات و خطاهایى در ضمن پيشرفت و تحولات تدريجى آن مشاهده كرده و ناچار شدهاند عقايدى را كه يك زمانى مقبوليت عامه داشته و سپس متروك و از قلمرو پزشكى خارج گرديده است مجددا بپذيرند و داخل در مباحث پزشكى نمايند.
دو نمونه زنده براى اثبات اين مطلب ذكر مىشود:
1- بررسی علم غذاشناسی
اگر به كتب طبى قديم ايران، مثلا به كتابهاى ابن سينا و زكرياى رازى كه در هزار و هزار و صد سال قبل نوشته شده مراجعه كنيم، خواهيم ديد براى انواع مواد غذایى اعم از سبزيجات و ميوجات و حبوبات و بقولات و غيره خواص متعدد داروئى قائل بوده و هركدام از آنها را براى درمان بسيارى از بيماريها تجويز مىنمودهاند.
البته اطباى اروپا نيز مدت چند قرن آن عقايد را پذيرفته و به آنها عمل مىكرده اند؛ ولى پس از آن مىبينيم در قرون 18 و 19 كه علم شيمى ترقى شگرفى كرده و شيمىدانهاى بزرگى در اروپا پيدا شدند، انواع مواد غذائى را تجزيه كرده و سرانجام به اين نتيجه رسيدند كه كليه آنها از سه ماده سفيدهاى، چربى و نشاسته اى (به انضمام مقدارى آب و مختصرى املاح) ساخته شده، و معتقد شدند كه اين مواد جز براى تغذيه و رشد بدن و بدل مايتحلل به كار ديگرى نمىآيد، و بنابراين غذا فقط خاصيت غذائى دارد، و چون موادى در غذاها نيافتند كه خواص داروئى داشته باشد لذا علم غذاشناسى به آن معنى كه قدما قائل بودند متروك و از قلمرو كتابهاى پزشكى خارج گرديد.
ديگر اطبا قائل به خواص گشنيز يا شنبليله يا آبغوره براى درمان بيماريهاى گوناگون نبودند. ولى در قرن بيستم كه ويتامينها يكى پس از ديگرى در مواد غذائى كشف و پس از آن به تدريج عناصر حياتى ديگرى كه به مقدار فوقالعاده كم اثرات شگرفى از خود بروز مىدهند در غذاها كشف گرديد، دانشمندان متوجه شدند كه غذاها خواص داروئى نيز دارند، و بروز بسيارى از بيماريها و اختلالات بدن ناشى از كمبود عناصر و نرسيدن بعضى مواد غذائى به بدن است.
به اين طريق دوباره علم غذاشناسى در جهان پزشكى خودنمائى كرده و روز به روز پيشرفت و ترقى نمود، بهطورىكه در سالهاى اخير 500 نفر از غذاشناسان معروف اروپا در شهر هانوور آلمان براى بررسى به اختلالات مربوط به تغذيه بدن گرد آمدند.
حال اگر خواص مواد گوناگون غذائى را كه در قرن بيستم مورد مطالعه و تحقيق قرار گرفته و در كتب جديد اروپائى به تفصيل نگاشته شده است دقيقا بررسى كنيم، خواهيم ديد با آنچه كه اطباى قديم ما بررسى و تحقيق و در كتابهاى خود نوشتهاند اصولا تفاوت و اختلافى ندارد. مثلا اگر به كتاب دائرة المعارف مفصل طبى كه در اواخر قرن نوزدهم به طبع رسيده مراجعه كنيم، خواهيم ديد در مبحث مربوط به گردو چنين نوشته است:
«روغن گردو هيچگونه خاصيت مخصوص نداشته و امروزه آن را به عنوان دارو بكار نمىبرند»؛
ولى در قرن بيستم مىبينيم در كتاب رسمى و كلاسيك پزشكى به نام مفردات پزشكى(Matiere Medicale) تأليف Pierre Manceau صفحه 912 مىنويسد:
«روغن گردو داراى ويتامين F است كه از آسيدهاى چرب اشباع نشده از قبيل آسيد لينولئيك و آسيد لينولنيك ساخته شده است؛ Hansen در سال 1933 ثابت كرد كه در سرم خون كودكان مبتلا به اگزما آسيدهاى چرب اشباع نشده كم مىشود، و اگر به پوست بدن اين كودكان موادى كه از حيث ويتامينF غنى است مالش دهيم اگزما معالجه مىشود. علاوه بر اين در اثر فقدان اين ويتامين پوست بدن زبر و خشن و تيره شده، منجر به توليد پوستهها و اگزما مىشود؛ موها استعداد شكستگى پيدا كرده و به تدريج مىريزد؛ ناخنها شكسته شده و تغيير شكل مىيابد. روغن گردو كه داراى ويتامينE است، به طور خوراكى و هم به طور ماليدنى، براى درمان اين بيماريها مفيد مىباشد»
آنگاه اگر به كتاب «تحفة المؤمنين» معروف به «تحفه حكيم مؤمن» كه يكى از مهمترين كتب طبى دوره صفويه است مراجعه كنيم خواهيم ديد در خواص روغن گردو چنين مىنويسد:
«مغز كهنه گردو را چون بخايند و طلا كنند (يعنى بجوند و بمالند) جهة قوباى اطفال (قوبا خشونت پوست بدن و اگزماى خشك است) و داء الثعلب (ريختگى مو) مفيد و روغن گردكان را خواص مثل كهنه خائيده اوست و آشاميدن آن روزى سه درهم تا يك هفته جهة قوبا و داء الثعلب مجرب است»
از اينجا چنين استنباط مىكنيم كه علم غذاشناسى در قرن بيستم معتقدات علمى اطباى قديم ايران را كه مدت يكى دو قرن در اروپا متروك و از قلمرو پزشكى خارج گرديده بود دوباره زنده كرده، و به عبارت ديگر دانش پزشكى در يكى از مباحث اساسى خود لزوم تجديد نظر و بازگشت به عقايد قديمىتر را احساس كرده است.
2- بررسی فصد
فصد كه آن را خونريزى مصنوعى نيز گويند، از ازمنه بسيار قديمه در كليه اجتماعات بشرى براى حفظ سلامت و درمان اكثر بيماريها معمول بوده است؛ ولى متناوبا در طى قرون و اعصار گاهى خيلى رواج داشته، و زمانى به كلى متروك و مجددا پس از چندى معمول گرديده است.
يونانيان و روميان قديم افراط در فصد نمىكردند، بلكه جانب احتياط را رعايت كرده و در اين باب ميانهروى مىنمودند. جالينوس حدود مشخصى براى موارد استعمال فصد تعيين كرد كه تا قرون وسطى تمام اطباى دنيا از آن پيروى كرده و به دستور او عمل مىنمودند.
در قرن هفدهم ناگهان كار فصد بالا گرفت، و پزشكان اروپا در عقيده خود نسبت به آن چنان متعصب شده و افراط كردند كه گاهى تا يك ليتر خون بلكه بيشتر به فاصله چند روز يا چند ساعت از بدن خارج مىكردند، و براى آنها پيران و كودكان و افراد پرخون و كمخون تفاوتى نداشت، و هيچكس از عمل فصد معاف نبود. معتقدات عمومى طورى شد كه هيچگونه حد و مرزى براى اين عمل قائل نبودند.
در قرن هيجدهم كمى در اينباره ميانهروى كردند، ولى در نيمه اول قرن نوزدهم، اطباى اروپا تحت تأثير تعليمات بروسه (Broussais) و بويّو(Bouillaud) كه از شخصيتهاى بزرگ علمى زمان بودند، مجددا فصد را رواج داده، و در اخراج خون چنان افراط كردند كه به زودى عكسالعمل شديدى از اين جنون خون گرفتن در محافل پزشكى و اجتماعات پيدا شد، و كار به جایى رسيد كه ديگر مطلقا دست به اين عمل نزدند و فصد بكلى از مد افتاد.
نتيجه آن فصدهاى افراطى كه يكى از خطاهاى بزرگ دانش پزشكى محسوب مىشود به صورت كمخونى در نسل بعد ظاهر شد، و اطباى نيمه دوم قرن نوزدهم اروپا شاهد رنگ پريدگى و ضعف مردمان آن دوره كه به احتمال قوى به واسطه زياده روى در اخراج خون اسلاف آنها پيدا شده بود گرديدند.
آرنوزان(Arnozan) استاد درمانشناس فرانسوى در اوايل قرن بيستم مىنويسد:
«عده زيادى از پزشكانى كه يك نسل قبل از ما زندگى مىكردهاند، در تمام دوران حرفه پزشكى خود حتى يك نوبت نيز براى كسى فصد تجويز نكرده، و شايد هم در عمر خود اين عمل را بچشم نديده و از كسى نشنيده باشند.»
مجددا در اوايل قرن بيستم موارد استعمال محدودى براى فصد معين كردند كه رفتهرفته محدودتر هم شد، و در حال حاضر موارد استعمال آن نسبتا خيلى كم مىباشد.
با توجه باين تحولات تاريخى به خوبى مىتوان پى برد كه در عمل فصد هرگونه افراط و تفريط زيانآور بوده و ميانهروى در آن مفيد به حال بشر بوده است، و اگر كتاب قانون ابن سينا و ذخيره خوارزمشاهى را مورد مطالعه قرار دهيم خواهيم ديد كه ابن سينا و سيد اسمعيل جرجانى و بالنتيجه مكتب پزشكى قديم ايران، از افراط و تفريط در فصد خوددارى كرده و با كمال دقت و صراحت موارد استعمال آن را معين نمودهاند؛ و اگر در قرون وسطى و پس از آن در سدههاى اخير پزشكان اروپا به آن دستورات عمل كرده و راه افراط و تفريط نمىپيمودند حوادث نامطلوبى پيش نمىآمد، زيرا بروسه و بويّو كه از پزشكان معروف نيمه اول قرن نوزدهم اروپا بودند، به پيروى از مكتب طبى ابن سينا مطالعات دقيقى در اورام حاد اعضاء داخلى بدن كرده، و براى درمان آنها به رواج فصد پرداخته بودند، ولى چون شرايط فيزيولوژيكى بدن و سن و فصل و مقدار خون اخراج شده را آنطور كه بايد و شايد رعايت نكرده بلكه در خون گرفتن افراط مىنمودند، لذا مضارى از آن حاصل شد كه در محافل پزشكى سر و صداى زيادى كرد؛ و چون هميشه هر عمل حادى عكسالعمل حادى نيز ايجاد مىكند، پزشكان اروپا يكسره با فصد مخالف شده به ترك آن پرداختند و اين جريان تاكنون ادامه پيدا كرده. بهطورىكه ما امروز ناظر وضع تفريطى آن مىباشيم، و اين وضع فعلى نيز به طور قطع و يقين زيانآور است، ولى پزشكان دنياى امروز توجهى به آن نمىكنند.
بنابراين شكى نيست كه متروك ماندن عمل فصد در حال حاضر يكى از خطاهاى بسيار بزرگ پزشكى محسوب شده و زيانهاى حاصله از آن بيشمار است.
یکی از اکتشافات پزشکی نوین به عمل فصد
براى اينكه تا اندازهاى اين مطلب بر خوانندگان ثابت شود، به يكى از اكتشافات تازه پزشكى كه مربوط به عمل فصد است اشاره مىكنيم. اين اكتشاف در ضمن سخنرانى جامعى توسط آقاى دكتر سرلتى رئيس درمانگاه بخش يك داخلى بيمارستان پهلوى (تهران) راجع به هپاتوزها ايراد شد و متن سخنرانى در نامه دانشكده پزشكى شماره 5 مورخ بهمنماه 1338 درج گرديد كه ما ذيلا به نقل قسمتى از آن مىپردازيم:
«اختلال متابوليسم مواد آهنى ايجاد مرضى مىكند بنام هموكروماتوز (Hemochromatose) كه آن را متخصصين آلمانى سيدروفيلى (Siderophilie) ناميدهاند. تابلوى پيشرفته بيمارى بنام ديابت برنزه (Diabete bronze) مىباشد…
پس از شرح كيفيت بروز مرض و اشاره به اينكه در جريان اين بيمارى مقدار آهنى كه در كبد انباشته مىشود در حدود 20 تا 40 گرم است چنين مىگويد:
«در حالت سلامتى روزانه يك ميلى گرم آهن جذب و نيم ميلى گرم دفع مىشود؛ با محاسبه سادهاى معلوم مىشود براى آنكه مقدارى در حدود 20 گرم آهن در بدن انباشته شود متجاوز از 40 سال وقت لازم است. روى همين اصل است كه معمولا هموكروماتوز از چهل سال به بالا بيشتر ديده مىشود. با اين بيان كه هموكروماتوز يا سيدروفيلى در شرايطى ايجاد مىشود كه مقدار زيادترى آهن جذب و مقدار كمترى دفع مىشود، مىتوان فهميد كه چرا در نزد خانمها كه قاعدگى مرتب دارند و بدين وسيله مقدار زيادترى آهن دفع مىكنند تا مردها، اين بيمارى نادرتر و نسبت مبتلايان مرد بزن به نسبت 1/ 2 و در حقيقت نزد زنها فقط در سنين يائسگى است كه اين بيمارى ديده مىشود. يعنى هنگامى كه فصد طبيعى از بين رفته است. به همين جهت معالجه اين بيمارى در نزد مردها فصد مصنوعى است.»
اين مطلب كه از اكتشافات بسيار تازه پزشكى است، و حتى هنوز هم در كتابهاى طبى وارد نشده، بر پزشكان قديم ايران و يونان و روم و هند معلوم بوده است. براى تأييد مطلب میگوئيم: ديابت برنزه كه آن را سيروز پيگمانتر نيز گويند داراى علائم مختلفى است كه دوتاى آنها از مشخصات برجسته اين مرض مىباشد:
- يكى ملانودرمى،
- و ديگرى عظم و تصلب كبد، كه بيشتر اوقات همراه با بزرگى و تصلب طحال است.
در كتابهاى پزشكى كلاسيك مىنويسند رنگ پوست بيماران در اين مرض تيره مايل به سياهى بوده و شبيه به پوست كسانى است كه روغن خاكسترى به بدن آنها ماليده يا در معدن سرب كار كردهاند.
پزشكان قديم اين بيمارى را به نام يرقان اسود مىناميده و در مؤلفات خود علائم آن را به خوبى شرح داده، و مخصوصا به تيرگى مايل به سياهى رنگ پوست بدن و غطم كبد و طحال و تصلب آنها اشاره كردهاند، و براى درمان مرض نخستين دستورى كه دادهاند فصد است.
ناگفته نماند كه آنها در اثر قرنها مطالعه و تحقيق و بررسىهاى دقيق بالينى، موارد استعمال فصد را در اين بيمارى و ساير بيماريها مىدانسته و شرايط زمانى و مكانى و سن بيمار و جنس زن و مرد و اينكه در كدام دوره و وضعيت از بيمارى بايد به فصد پرداخت، و چه مقدار بايد خون گرفت همه را در نظر مىگرفتند؛ ولى امروزه در اثر متروك ماندن فصد، نه اطبا به قوانين و موارد استعمال صحيح آن آشنا هستند، و نه افكار عمومى از اين عمل استقبال مىكند، درحالىكه شرط اساسى بهبود تعداد زيادى از بيماريها و حتى پيشگيرى از آنها فصد است.
براى تأييد و اثبات مطلب همين سيروزپيگمانتر (ديابت برنزه) را مثال مىزنيم. در بادى امر چنين به نظر مىرسد كه چون تعداد بيماران مبتلا به سيروزپيگمانتر در اجتماعات بشرى چندان زياد نيست بنابراين موارد استعمال فصد نيز بايد محدود باشد، درحالىكه چنين نيست، و اشكال بالينى اين مرض فوقالعاده زياد بوده، و تعدادى از آنها اصلا شباهتى به سيروزپيگمانتر كلاسيك ندارند؛ مثلا در بعضىها علائم ديابت ديده نمىشود، و در بعضى ديگر كبد به جاى اينكه بزرگ و سفت باشد كوچك و متصلب بوده و شكل سيروزلائنگ را به خود مىگيرد، و بالاخره برخى از آنها رنگ پوست بدنشان تيره مايل بهسياهى نيست، و از همه مهمتر اينكه بيمارى مزبور در تعداد فوقالعاده زيادى از بيماران به شكل كاملا مخفى و غير آشكار بروز كرده و هيچگونه علائم ظاهرى در آنها ديده نمىشود. به قول «ديولافوا» فقط در تشريح نعش به وجود بيمارى پى مىبرند، و حتى اگر كبد اشخاصى را كه ظاهرا سالم به نظر مىرسند پس از مرگ مورد معاينه قرار داده و به وسيله سولفيدرات دامونياك يا فروسيانور دوپتاسيم آزمايش كنيم مشاهده خواهيم كرد كه ذرات پيگمان كه معرف انباشته شدن مواد آهنى در بافت كبد است نسبتا زياد ديده مىشود.
از اينجا مىتوان استنباط كرد كه اختلال متابوليسم مواد آهنى كه ايجاد مسموميت كبد، و اختلالات حاصله از آن را مىكند، يك پديده نسبتا كلى و عمومى بوده و نه تنها در بيماران مبتلا به ديابت برنزه بلكه در اجتماعات بشرى، عده فوقالعاده زيادى از افراد سالم يا اقلا آنها كه سالم به نظر مىرسند به آن مبتلا مىباشند. فصد تدريجى در طول مدت زندگى مانع از پيدايش مسموميت كبد و رسوب مواد آهنى در اين اشخاص است، و بدون شك يكى از علل نيرومندى بدن و سلامت مردمان قديم اين بود كه سالى يكى دو بار معمولا فصد مىكردند، و اين امر جزو عادات و آداب ملى و اجتماعى آنان درآمده بود، و تا وقتىكه در اين عمل افراط و تفريط نمىكردند، نه تنها هيچگونه اختلالات و عوارضى در آنها مشاهده نمىشد، بلكه از ايجاد مسموميت تدريجى كبد و انباشته شدن مواد آهنى در آن جلوگيرى به عمل مىآمد، و شكى نيست كه يكى از علل مهم تيرگى رنگ رخسار و تندخوئى و اختلالات كبدى و وفور بسيارى از بيماريهاى كنونى در مردمان امروزه، متروك ماندن عمل فصد است.