تشخیص مزاج در قانون
متن کامل اصول دهگانه تشخیص مزاج در قانون بوعلی سینا به همراه ترجمه آن

متن کامل اصول دهگانه تشخیص مزاج در قانون بوعلی سینا به همراه ترجمه آن
فهرست مطالب
تشخيص حالات مزاجى
شناسائى حالات مزاج مبتنى بر ده دستور است.
1- بسودن (لمس كردن): مقياس مزاج براى سرزمينهاى معتدل معلوم است. در معاينه يك فرد او را بوسيله لمس معاينه مىكنند. اگر حالت شخص در اين لمس كردن با مقياس معتدل برابر باشد مزاج او را معتدل مىشمارند. اما اگر معاينهكننده خود معتدل المزاج باشد و در ضمن معاينه، گرمى يا سردى و يا سختى و يا زبرى بيشتر از وضع طبيعى را حس كند و در پيدايش اين حالات تاثيرات خارجى مانند هوا، شستوشو، شنا و غيره در كار نباشند و زبرى يا نرمى را از حد لازم خارج كرده باشند، چنين مزاجى نامعتدل معرفى مىگردد. از نرمى و زبرى و خشكى ناخنها مىتوان به چگونگى مزاج پى برد آنهم بشرطى كه عوامل خارجى در كار نباشند. ليكن نتيجهگيرى از نرمى و سختى موقعى صحيح است كه گرمى و سردى در حال اعتدال باشند وگرنه بسيار ممكن است كه گرمى
زياده از حد اعتدال- كه كارش گداختن است- سختى و زبرى را به چنان حالت نرمى درآورد كه پندارى نرم و تر مزاج است. همچنين شايد سردمزاجى بيش از اعتدال- كه كارش انجماد است- سخت را چنان نشان دهد كه خشك است. مثال براى اين دو حالت وضع برف و پيه است؛ برف از آنجا كه انجمادكننده است و پيه از آن جهت كه غليظ است.
بيشتر سردمزاجها بويژه اگر لاغر باشند، بدن نرم دارند زيرا نارسائى و خامى[1] در آنها زياد است.
2- تشخيص بوسيله گوشت و پيه:
اگر ماهيچهها زياد باشد دليل رطوبت و گرمى و گواه بر وجود نوعى چسبندگى[2] است. اگر گوشت كم باشد و پيهى همراه نداشته باشد، نشاندهنده خشكى و گرمى است.
ليكن چربى و پيه هميشه نشانه سردى هستند و در اين حالت نوعى فروهشتگى نيز موجود است. اگر همراه پيه و چربى در جسم، رگها به تنگى گرايند و خون كاهش يابد و شخص مورد نظر در هنگام گرسنگى بسبب بند آمدن خون غريزى كه بايد احتياج غذائى اندامها را برآورد، بحالت لاغرى درآيد معلوم مىشود كه مزاجش سرشتى و طبيعى است و اگر اين نشانهها در بين نباشند معلوم مىگردد كه مزاج وى عرضى و اكتسابى است. كمى چربى و پيه دلالت بر حرارت دارد، زيرا ماده چربى و پيه زاده چربى خون است كه سردى آن را بند آورده است و ازاينرو است كه چربى بر كبد كم و بر رودهها زياد است. ماده پيه و چربى بر قلب بيشتر از آن است كه بر كبد است و اين نه براى مزاج و شكل است بلكه مربوط به خود ماده نامبرده است كه طبيعت در ايجاد آن حكمتى منظور داشته است.
انعقاد و بند آمدن پيه و چربى در بدن قابل كم و زياد شدن است و بستگى با كم و زياد بودن حرارت دارد. تنى كه پرگوشت است و چربى و پيه زياد ندارد، بدنى است گرم و مرطوب. تن پرگوشت و كمچرب و كمپيه دليل بر وجود رطوبت زياده از حد لازم است.
اگر پيه و چربى در بدن پرگوشت زياده از حد لازم باشد، دليل بر رطوبت و سردى بيش از اندازه است و چنين بدنى سرد و تر مزاج است. بدن خشك و بدن سردمزاجان از لحاظ سستى و تنبلى در درجه اول است و بعد از آن بدنهاى گرم و خشك و سپس بدنهاى خشكمزاج واجد گرمى و سردى معتدل قرار دارند. بعد از همه آنها گرممزاجانى كه از لحاظ ترى و خشكى معتدلند قرار مىگيرند.
3- معاينه مو نشانه هايى بدست مىدهد:
سرعت رشد و نمو، سستى نشو و نما، كمى، باريكى، ستبرى، صافى، تجعد، و رنگ مو همه مبتنى بر دلايلى هستند كه مىتوان در هنگام معاينه از آنها سود جست.
سرعت در نمو مو: اگر مو بسرعت نمو كند دليل بر آن است كه بدن زياد مرطوب نيست و تا اندازهاى به خشكى گرايش دارد. ولى گرمى و سردى بدن را از نشانههائى كه سابقا ذكر كرديم مىتوان تشخيص داد. هرگاه گرمى و خشكى گرد هم آيند موى در رستن سريع و از لحاظ مقدار زياد و از حيث حالت ستبر مىشود، زيرا فزونى مقدار بر اثر گرمى و ستبرى موى دليل بر زياد بودن ماده دودى است. اين حالت در جوانان موجود است و در خردسالان وجود ندارد، زيرا ماده خردسالان بخارى است و دودى نيست.
سستى در رستن مو: سستى در نمو موى و يا از رويش افتادن آن دليل بر دو حالت است: يا خون بدن در محل رستنگاه موى اصلا موجود نيست و يا مزاج بسيار تر است.
بايد عكس هر دو حالت سرعت و كاهش در رويش موى را از ضد علائم استنباط كرد.
شكل مو: تجعد مو دلالت بر گرمى و خشكى مزاج است، چه گرمى و خشكى مزاج براى تغيير يافتن آمادگى دارند و شايد از پيچدار بودن منافذ و مسامات بدن باشد كه بدون تغيير مىماند. صاف بودن موى دلالت بر حالت عكس سببهاى مجعد بودن آن را دارد.
رنگ موى: موى سياه دليل گرممزاجى، موى سرخ مايل بزرد (اصهب) دليل سرد مزاجى و موى طلائى و سرخ دليل بر اعتدال مزاج است. موى سپيد يا دليل بر رطوبت و سردى است همچنانكه در پيران صادق است و يا دليل بر خشكى شديد است كه قابل قياس است با مواقع كمبارانى كه در رستنىها رنگ سبز به سفيدى مىزند. شايد هم موى بر اثر بيمارى خشككننده سپيد گردد. سپيد شدن موى بعقيده ارسطو تغيير آن به رنگ بلغم است و بعقيده جالينوس كفك آوردن غذائى است كه به سوى مو مىرود كه اگر سرد باشد و در منافذ ريز پوست به سستى حركت كند، موى به سپيدى روى مىآورد.
اگر در هر دو نظريه مذكور دقت كنيم مىبينيم كه هر دو بهم نزديكند، زيرا سبب پيدا شدن بلغم و علت سپيدى كفك يكى است و اين را در رشته علم طبيعى مىتوان يافت.
معذلك بايد در نظر داشته باشيم كه مناطق مسكونى و آب و هوا بر رنگ موى تاثير دارند و نبايد حتما موى برنگ طلائى باشد تا بر اعتدال مزاجش گواهى دهد و يا براى اثبات گرممزاج بودن يك اسلاو به موى سياه نيازمند باشيم.
مراحل عمر نيز در كيفيت مو دخالت دارد: جوانان همانند جنوبىها و خردسالان نظير شمالىها و نوپيران در حالت فىمابين بشمار مىآيند. انبوهى مو در خردسالان دليل بر آن است
كه در زمان بزرگ شدن داراى مزاج سودائى خواهند بود. انبوهى مو در پيران گواه بر وجود مزاج سودائى است.
4- علائم رنگ پوست:
سپيدى پوست دليل بر نبودن خون و يا كمبود آن است و همراه سردمزاجى است.
اگر سردمزاجى نباشد، كمبود و يا نبودن خون همراه گرمى و خلط صفرائى است كه بر اثر آن رنگ پوست زرد مىگردد.
سرخى رنگ پوست دليل بر زيادى خون است و گرمى مزاج را مىرساند.
زردى و رنگ زرد مايل بسرخ دلالت بر گرمى زياد دارند، ليكن زردى بيشتر دليلى بر وجود زهره (مراره) است و زردى همراه سرخى دليل خون و خون مرارى است. ممكن است در زردى پوست مرارى در كار نباشد و اين رنگ فقط دليل كمخونى باشد. اين حالت در بدن كسانى كه تازه از بيمارى برخاستهاند ديده مىشود.
پژمردگى رنگ پوست و از زردى به سياهى زدن آن نشانه اين است كه سردى شديد خون را كم كرده است و اين خون كم هم يخيده است، در نتيجه زردى آن به سياهى زده است و رنگ را تغيير داده است.
رنگ اسمر (سياهى كه به زردى مىزند) پوست دليل بر گرم مزاجى است.
پوست داراى رنگ بادنجانى دليل بر سردمزاجى و خشكمزاجى است زيرا اين رنگ نتيجه سوداى خالص است.
رنگ گچى مزاج سرد را مىرساند.
رنگ بلغمى و سربى دليل بر سردى و ترمزاجى است كه با كمى سودائى مخلوط است، زيرا چنين رنگى سفيد است و كمى به سبزى مىزند. سپيدى آن يا از رنگ بلغم است و يا از تر مزاجى است و سبزى آن از اين است كه خونى منعقد و سيهفام با بلغم آميخته است و باو رنگ سبز داده است.
رنگ عاجى دليل آن است كه سردمزاجى ناشى از بلغم است و نيز كمى مراره موجود است.
بسيار اتفاق مىافتد كه پوست بسبب كبد به زردى و سپيدى درمىآيد و بسبب طحال به زردى و سياهى مىگرايد و در بيمارى بواسير زرد و سبز مىگردد. اين علل هميشگى نيست و ممكن است در حالاتى متفاوت باشند.
معاينه زبان و چشم: معاينه زبان جهت اطلاع بر حالات مزاجى رگهاى
ضرباندار و بدون ضربان بدن بسيار مفيد است. از راه چشم مىتوان به مزاج مغز پى برد.
ممكن است رنگ دو اندام فقط بوسيله يك بيمارى تغيير كند، مثلا در بيمارى يرقان كه گداختن بر اثر مراره زياد است زبان سپيدفام و پوست رخساره سياهرنگ مىگردد.
5- نتيجه گيرى از شكل اندامها:
گشادگى سينه و بزرگى اندامهاى جانبى و جاى كافى داشتن و در تنگنا نيفتادن و كوتاه نيامدن و همچنين گشادى در مجراى رگها و نمايان شدن رگها، بزرگى نبض و نيرومندى آن، بزرگى ماهيچهها و نزديكى آنها به مفاصل، همه دليل گرمى مزاج است و اين خاصيتهاى تركيبى همه زاده حرارتند. در هر بدنى كه به عكس اين خواص برخوردى، بدان كه نتيجه سردى است، زيرا سردى مانع از آن است كه نيروهاى طبيعى كار خود را چنانكه شايد و بايد به انجام برسانند. زبرى و برجستگى مفاصل و ديده شدن غضروفها در حنجره و بينى و هموارى در هيئت بينى دليل خشك مزاجى است.
6- نتيجه گيرى از تاثيرپذيرى اندام:
اگر اندامى بدون زحمت و بسرعت گرم شود، دليل گرمى مزاج است، چه تغيير به همجنس آسانتر از تغيير به ضد آن است. اگر اندامى بدون زحمت و بسرعت سرد گردد دليل سردى مزاج است. اگر كسى بگويد كه مسئله بايستى برعكس باشد باين دليل كه هر چيزى از ضد خود تاثيرپذير است نه از همانند خود و اين نظر كه بيان كردى تاثيرپذيرى از همانند را شايستهتر نشان مىدهد، در پاسخ چنين گوئيم: آرى دو شبيه كه از حيث نوع و طبيعت همانند باشند از يكديگر تاثيرپذير نيستند. همچنانكه گرمتر و سردتر بهم شباهت ندارند و برهم تاثير مىگذارند، در اينجا نيز موضوع بحث دو نوع گرمى است كه نوعى گرمتر از نوع ديگر است و اختلاف در اين ميان همان اختلاف بين گرم و سرد است.
كم گرمتر در برابر بسيار گرم، صفت سردى را دارد و بوسيله گرمتر تاثيرپذير مىشود.
همچنين سردى از سردتر متاثر مىگردد، زيرا از حيث نوع و طبيعت آن دو شباهت كامل موجود نيست. وقتى يكى از آن بيشترها، كيفيت خود را نمو مىدهد بكمك حالت نيرومندترى كه در آن است مىشتابد و كيفيت آن حالت «كمتر» كاهش مىيابد و بحالتى درمىآيد كه كيفيتش را تغيير دهد و به آسانى قوىترين فراگرفته خود را كمك نمايد. ليكن در اينجا چيز ديگرى هست كه به قسمتى از اين اشتراك بيشوكم حرارت و برودت كه بيشوكمى در برابر هم قرار مىگيرند ارتباط دارد. بعنوان مثال: گرممزاج تاثير گرمى را بسرعت مىپذيرد زيرا گرمى بواسطه تاثير سردى- كه مانع به آرزو رسيدن مزاج گرم در اندازه سردى است- از كار بازمىماند. اگر گرم و گرمتر بهم برسند و مانعى در راه نباشد، همديگر را در گرم كردن كمك مىكنند و اين كمك كردن حالت هر دو را تشديد مىكند.
اما اگر گرمى بخواهد اعتدال مزاج را از خارج بهم زند، قبل از هر چيز، گرمى غريزى درون به مقاومت در برابر آن مىپردازد. مثلا در برابر سمهاى كشنده گرم كه به بدن راه مىيابند، فقط گرمى غريزى است كه مقاومت مىكند و دفعش مىنمايد و گوهر آن را بتباهى مىكشاند.
گرمى غريزى ابزارى است در دست طبيعت كه وقتى گرمى زيانآور ببدن روى مىآورد، روح را به بيرون راندن زيانآور مىگمارد و بخار را دور مىسازد و آن را مىگدازد و ماده آن را مىسوزاند. همچنين وظيفه دارد كه زيان سرد وارد بر بدن را با ضد آنكه گرمى است دفع نمايد. اين خصوصيات به سردى تعلق نمىگيرد. كار سردى اين است كه با گرمى وارد، در نزاع افتد و بازش دارد و به مقابله با سرد وارد آمده كارى ندارد.
گرمى غريزى پاسدار رطوبتهاى غريزى است تا گرمى بيگانه بر آنها دست نيابد.
اگر گرمى غريزى نيرومند باشد، طبيعت مىتواند بوسيله آن در رطوبتها دستكارى كند و به پختگى و هضمشان برساند و خلط آنها را تامين كند زيرا رطوبتها در آن حالت پيرو طبيعتند و از گرمى بيگانه روگردان هستند و به عفونت نمىرسند. ليكن اگر گرمى غريزى ناتوان باشد طبيعت از رطوبتها كناره مىگيرد زيرا واسطه بين طبيعت و رطوبتها ضعيف است، باين جهت رطوبتها متوقف مىشوند و از كار مىافتند و گرمى بيگانه بر آنها مىتازد و چيره مىشود و رطوبتها حركاتى غير طبيعى مىيابند و عفونت ظاهر مىشود.
حرارت غريزى ابزار دست همه نيروهاست و سردى مخالف همه نيروها است. سردى در گوهر هيچ سودى ندارد و اگر نفعى خيزد از گرمى روىآور است. به اين جهت هم مىگويند گرمى غريزى و نمىگويند سردى غريزى. كسى كدخدائى بدن را به سردى نسبت نمىدهد، بلكه گرمى را كدخداى تن مىدانند.
7- نتيجه گيرى از خواب و بيدارى:
اعتدال در خواب و بيدارى نشانه اعتدال مزاج و بويژه نمايانگر نيكومزاجى مغز است. خواب بيشتر از حد نشانه ترى و سردى مزاج است و بيخوابى زياد علامت خشكى و گرمى مزاج و بويژه معرف گرمى و خشكمزاجى مغز است.
8- نتيجهگيرى از كنشها:
اگر كنشها در مجراى طبيعى باشند و در آنها بيشوكمى روى ندهد دليل اعتدال مزاج است. اگر حركات كنشها رو به افراط نهادند دلالت بر گرمى مزاج دارد. اگر كنشها رو به سرعت نهند و سريعتر از حالت اعتدال گردند- مانند سرعت نشو و نما و سرعت رستن مو و سرعت رويش دندانها- نشانه حرارت مزاج است. اگر كنشها به سست حركتى
گرائيدند و در آنها درنگ ايجاد شد و يا ناتوان شدند، دليل بر برودت مزاج است. ممكن است ناتوانى، سستىگرائى و كوتاهى در وظيفه، بسبب مزاج گرم به كنش اندام روى آورد ولى در هر حال تغييرى در مجراى طبيعى روى داده است و با ناتوانى روبرو شده است.
همچنين امكان دارد كه بسيارى از كنشهاى طبيعى بسبب حرارت از ميان بروند و كاستى يابند، مانند خواب كه شايد مزاج گرم از بين برود يا كم گردد، ازاينروست كه برخى حالات طبيعى مانند خواب بسبب سرما فزونى مىيابند. ليكن همه احوال طبيعى چنين نيستند و براى آن شرطى وجود دارد و آن اينكه حالت مورد نظر مشابه حالت خواب باشد. خواب براى زندگى و بهبودى مورد نياز مطلق نيست، بلكه از اين است كه گاهى روح بر اثر خستگى دست از كار مىكشد و نياز به خواب دارد و يا به تنهائى از عهده انجام وظيفه و هضم غذا برنمىآيد و خواب مورد نياز واقع مىشود. بنابراين خواب در نتيجه عجزى حاصل مىشود و آن عجز بيرون شدن از مجراى طبيعت است، گرچه چنين بيرونشدنى طبيعى است و بايد باشد. از اين روى چنين حالتى را طبيعى ضرورى نامند و اسمى مشترك دارد. اين حالت طبيعى ضرورى بهترين نشانه مزاج معتدل است و در آن كنشها تعديل مىيابند و به كمال مىرسند. اما اينكه دليل بر گرمى و سردى و خشكى و ترى باشد دليل تخمينى است و بطور كامل معلوم نيست. رسائى صدا و بلندى صوت، سرعت در سخن گفتن و پيوستگى گفتار، خشم، سرعت حركت و سرعت در بر هم نهادن و گشودن پلكها نيز از كنشهاى قوى هستند كه دلالت بر گرمى مزاج دارند. با اينكه چنين كنشهائى جنبه عمومى ندارند و ويژه اندام خاصى هستند، باز دليل بر گرمى مزاج است.
9- نتيجه گيرى از مواد زائد:
با معاينه مواد دفع شده از بدن مىتوان نشانه بيمارى را جست. چنانكه اگر براز و ادرار و عرق و نظير آن گرم و داراى بوى تند باشند و بوسيله اين مدفوعات مواد رنگپذير رنگ بگيرند و برشتنىها و پختنىها برشته و پخته گردند، دليل بر گرمى مزاج است. حالات عكس آنها، نشانه سردى مزاج بشمار مىآيد.
10- نتيجه گيرى از كنش و واكنش قواى نفسانى:
حالات قواى نفسانى نمايانگر مزاج آدمى است، مثلا خشمناكى زياد، بيتابى و آشفتگى، زرنگى، زودفهمى، اقدام، بيشرمى، خوشبينى، اميدوارى، سنگدلى، چالاكى، خلق مردانه، تنبلى كم و تاثيرپذيرى كم از هر چيز، نشانه گرمى مزاج است و حالات عكس آنها دليل بر سردى مزاج مىباشد. پايدارى در خشم، در آشتى، خيالپردازى، تودار بودن و نظاير آن، نشانه خشكمزاجى است. تاثيرپذيرىهاى زودگذر دلالت بر ترمزاجى دارند. خواب ديدن و رويا نيز از اين قبيل مىباشند. گرم مزاجها در خواب مىبينند كه بر آتش مىسوزند و يا
آفتابزده مىشوند. سردمزاجها در خواب مىبينند كه يخ مىبندند و يا در آبسرد غوطهورند. كسى كه خلط زياد دارد خواب همجنس خلط را مىبيند، همچنانكه گويند «شتر در خواب بيند پنبهدانه». همه اين علائم كه ذكر شد و يا اكثر آنها نمايانگر مزاجهاى اصلى هستند كه در خود بدن بوجود آمدهاند. ليكن مزاجهاى بيگانه و عرضى نشانههاى ويژه خود دارند:
دليل گرمى مزاج عرضى آن است كه گرمى بدن آزاردهنده مىشود و از آن درد تب روى مىآورد. بر اثر جوشش گرمى نيروى حركت بازميماند، تشنگى زياد دست مىدهد، در دهانه معده التهاب پديد مىآيد، دهن تلخ مىشود، نبض بسرعت مىزند و ناتوان مىگردد وزنش آن نامرتب مىگردد. بيمار با تناول گرمكنندهها آزار مىبيند و با خنككنندهها تسكين مىيابد و در تابستان حالتش به تباهى مىرود.
علائم مزاج سرد و غير طبيعى عبارتند از: كمهضمى، تشنگى كم، سستى در مفاصل و زيادى تبهاى بلغمى. سرد مزاج غير طبيعى از سرماخوردگى و تناول خنككنندهها آزار مىبيند و بوسيله گرمكنندهها تسكين مىيابد و در زمستان حالش بد است.
نشانههاى ترمزاج غير طبيعى با نشانههاى سردمزاج غير طبيعى مشابه است و علاوه بر آنها فروهشتگى، سيلان آب دهن، جريان مخاط و لينت شكم (انطلاق الطبيعه) و سوء هضم همراه دارد. بر اثر تناول تر بدرد مىآيد، خوابش زياد است و پلكهايش به خشكى و پژمردگى مىزنند (هيجان پلك).
علائم خشكمزاج غير طبيعى زبرى و بيخوابى و لاغرى است. چنين شخصى از تناول هرچه كه خشكى در آنست آزار مىبيند؛ با پاييز ناسازگار است و بوسيله ترىدهندهها تسكين مىيابد؛ آب گرم و چربى لطيف را زود مىپذيرد و بدنش آنها را زود مىمكد. اين جمله را بايد بدانى
نشانه هاى اعتدال مزاج
علائم تندرستى را مىتوان از ميان نشانههاى ذكر شده برچيد كه عبارتند از:
اعتدال در: بسودن، گرمى، سردى، خشكى، ترى، نرمى، سختى، سفيدى و سرخى، فربهى، لاغرى و اندكى گرايش بسوى فربهى.
رگهاى شخص معتدل المزاج نه بسيار برجسته است و نه زياد فرورفته در گوشت.
موى شخص معتدل المزاج از لحاظ پرپشتى، كمى، تجعد و صافى معتدل است؛ در خردسالى به زرد مايل بسرخى مىزند و در ايام جوانى مشكى است.
خواب و بيدارى شخص معتدل المزاج معتدل است و حركات اندامها حسب المرام و با سهولت انجام مىگيرد.
نيروى فكر و خيال او زياد و قدرت ذاكرهاش نيرومند است.
اخلاق شخص معتدل المزاج حد واسط بين افراط و تفريط است، يعنى نه زياد جسور است و نه بسيار ترسو؛ نه زياد خشماگين است و نه بسيار تنبل؛ نه زياد زيرك و نه بسيار سنگدل؛ نه زياد هرزه است و نه بسيار باوقار؛ نه زياد متكبر است و نه بسيار خودكمبين؛ در كنشها بيدريغ و سالم است، خوب و سريع نمو مىكند و مدت نموش زياد مىپايد، خوابهاى خوش مىبيند، از بوى خوش و آواز خوش و مجالس شادى و سرور لذت مىبرد. صاحبان مزاج معتدل دوستداشتنى، گشادهروى و خوشبرخورد هستند. در اشتهاى بغذا و نوشيدنى اعتدال دارند، دستگاه گوارش، معده، كبد و رگهاى آنها بخوبى كار مىكند؛ سراسر وجودشان در اعتدال است؛ دفع مواد زائد در آنها معتدل است و از مجراى عادى بيرون مىريزد[3]
چيرگى يكى از اخلاط
چيرگى خون:
اگر علائم امتلاى آوندها از خلط پديد آيد و خون، خلط پركننده آوند باشد سنگينى زيادى به بدن عارض مىشود و بويژه بيخ چشمها و سر و دو گيجگاه شخص سنگينى مىكنند؛ تمطط (از هم كشيدگى) و خميازه به شخص دست مىدهد؛ خواب گران و ديرپا بيمار را فرامىگيرد، و تيرگى به حواس وى و كندى به فكرش راه مىيابد. بدن شخص بدون رنج كشيدن و كار كردن قبلى خسته مىشود؛ در دهانش طعم شيرين غير عادى احساس مىكند و زبانش سرخ مىگردد. ممكن است دملهائى در بدن و جوشهائى در دهان بيمار ظاهر شود؛ خون بسهولت در مواضع مختلف بدن وى (از مقعد، بينى و لثه) جريان مىيابد. علائم اين چيرگى خون را مىتوان از كيفيت مزاج و علائم سابق الذكر و نوع مسكن و عمر و روش شخصى و دور افتادن از رگ زدن اعتيادى دريافت. همچنين كسى كه به اين علت
مبتلا باشد، خوابهاى متناسب با علت را مىبيند، مثلا كسى كه در خواب چيزهاى سرخرنگ مىبيند، به خونريزى زياد مبتلا مىشود و خونش غليظ مىگردد و چنان مىشود كه ذكر كرديم.
چيرگى بلغم:
علائم چيرگى بلغم عبارتند از: رنگ شخص بسيار سفيد مىشود؛ فروهشتگى رخ مىدهد؛ محل لمس در بدن نرم مىگردد؛ سردى بر بدن وارد مىآيد؛ آب دهان زياد و چسبنده مىگردد و تشنگى كم مىشود. همه اين حالات علائم چيرگى بلغم است مگر در حالتى كه بلغم چيره شده (بويژه در هنگام پيرى) شور طعم باشد.
همچنين هضم شخص ضعيف و جشاء وى (مايعى كه بر اثر بهم خوردن دل به دهان مىآيد) شور و ادرارش سفيد مىگردد؛ خواب بيمار زياد مىشود و بر اعصاب وى سستى و تنبلى بر ذهنش كندى روى مىآورد و نبض وى آهسته و نامرتب مىزند. علائم اين عارضه را نيز بايد از عمر و عادات و حرفه و مسكن و نشانههاى مذكور در بالا جست.
اين نوع بيماران در خواب آبها، رودخانهها، برف، باران و سرماى لرزهآور مىبينند.
چيرگى صفرا:
اگر خلط پركننده آوند، صفرا باشد پوست و چشمهاى بيمار زرد مىشود؛ دهنش تلخ و زبانش زبر و خشك مىگردد؛ در بينى احساس خشكى مىكند؛ از نسيم سرد لذت مىبرد؛ بسيار تشنه مىشود؛ حركات تنفسىاش تند مىگردد؛ علاقهاش به طعام كم مىگردد؛ دلش بهم مىخورد و استفراغ زرد و سبز بيرون مىدهد. اين بيمار حالات سوزنده مطبوع بر پوست و حالت فراشا (قشعريره) مانند فرو كردن سوزن در بدن احساس مىكند. درباره اين بيمار بايد تدابير ذكرشده سابق، عمر و مزاج و عادت و مسكن و زمان و حرفه شخصى بررسى شود. چنين بيمارى در خواب، آتش و نوارهاى زرد مىبيند؛ چيزهائى كه اصولا زردرنگ نيستند در نظر وى زرد مىنمايند. همچنين در رؤيا، التهاب و گرماى حمام و يا تابش خورشيد را احساس مىكند.
چيرگى سوداء:
در بيمارى كه سودا چيره مىشود، پوست وى خشك و پژمرده و خونش سياه و غليظ مىشود؛ وسوسه و خيالاتش زياد مىگردد؛ دهانه معدهاش مىسوزد و اشتهاى كاذب بوى دست مىدهد. ادرار او بدرنگ و سياه و سرخ و غليظ مىگردد. بدنهاى سياه و پرموى
بيشتر و بدن سفيد و كمموى كمتر بدان مبتلا مىگردد. همچنين به بيمار سودائى بهكسياه و دملهاى بد روى مىآورند. علائم اين بيمارى را نيز بايد از حالت طحال، عمر، مزاج، عادت، مسكن، حرفه و زمان و از خوابهاى هولناك، ديدن پرتگاه و يا ديدن چيزهاى سياه در خواب، ترس و از روى تمام راهنمائىهاى سابق الذكر استنباط كرد.[4]
القانون في الطب ج1 156 الفصل الثالث علامات الأمزجة ….. ص : 156
الفصل الثالث علامات الأمزجة
أجناس الدلائل التي منها يتعرّف أحوال الأمزجة عشرة.
أحدها: الملمس، ووجه التعرف منه أن يتأمل أنه هل هو مساوٍ للمس الصحيح في البلدان المعتدلة والهواء المعتدل، فإن ساواه دل على الاعتدال، وإن انفعل عنه اللامس الصحيح المزاج فبرد أو سخن، أو استلانه استلانة فوق الطبيعي أو استصلبه واستخشنه فوق الطبيعي، وليس هناك سبب من هواء أو استحمام بماء وغير ذلك مما يزيده ليناً أو خشونة فهو غير معتدل المزاج، وقد يمكن أن يتعزف من حال أظفار اليدين في لينها وخشونتها ويبسها حال مزاج البدن، إن لم يكن ذلك لسبب غريب. على أن الحكم من اللين والصلابة متوقف على تقدم صحة دلالة الاعتدال في الحرارة والبرودة، فإنه إن لم يكن كذلك أمكن أن يلين الحارة الملمس الصلب والخشن فضلًا عن المعتدل بتحليله، فيتوهم أنه لين بالطبع ورطب، وأن يصلب البارد الملمس اللين فضلًا عن المعتدل بفضل إجماده وتكثيفه فيتوهم يابساً مثل الثلج والسمين. أما الثلج فلانعقاده جامداً، وأما السمين فلغلظه وأكثر من هو بارد المزاج لين البدن، وإن كان نحيفاً لأن الفجاجة تكثر فيه.
والثاني: حسن الدلائل المأخوذة من اللحم والشحم، فإن اللحم الأحمر إذا كان كثيراً دل على الرطربة والحرارة ويكون هناك تلزز. و إن كان يسيراً وليس هناك شحم كثير دل على اليبس والحرارة.
وأما السمين والشحم فيدلان على البرودة ويكون هناك ترهل، فإن كان مع ذلك ضيق من العروق وقلّة من الدم وكان صاحبه يضعف على الجوع لعقدة الدم الغريزي المهيىء لحاجة الأعضاء إلى التغذية به، دل على أن هذا المزاج جبلي طبيعي، وإن لم تكن هذه العلامات الأخرى دل على أنه مزاج مكتسب. وقلة السمين والشحم تدل على الحرارة، فإن السمين والشحم، مادته دسومة الدم وفاعله البرد، ولذلك يقل على الكبد ويكثر على الأمعاء، وإنما يكثر على القلب فوق كثرته على الكبد للمادة لا للمزاج والصورة ولعناية من أطبيعة متعلقة بمثل تلك المادة والسمين والشحم، فإن جمودهما على البدن يقلّ ويكثر بحسب قلة الحرارة وكثرتها. والبدن اللحيم بلا كثرة من السمين والشحم هو البدن الحار الرطب وإن كان كثير اللحم الأحمر، ومع سمين وشحم قليل، دل على الإفراط في الرطوبة، وإن أفرطا دل على الإفراط في البرد والرطوبة وأن البدن بارد رطب.
وأقصف الأبدان البارد اليابس ثم الحار اليابس ثم اليابس المعتدل في الحرّ والبرد ثم الحار المعتدل في الرطوبة واليبس.
القانون في الطب، ج1، ص: 157
والثالث: جنس الدلائل المأخوذة من الشعر، و إنما يؤخذ من جهة هذه الوجوه وهي سرعة النبات وبطؤه وكثرته وقلته ورقته وغلظه وسبوطته وجعودته. ولونه أحد الأصول في ذلك. وأما الاستدلال من سرعة نباته وبطئه أو عدم نباته، فهو أن البطيء النبات أو فاقد النبات إذا لم يكن هناك علامات دالة على أن البدن عادم للدم أصلًا يدل على أن المزاج رطب جداً، فإن أسرع فليس البدن بذلك الرطب، بل هو إلى اليبوسة، ولكن يستدلّ على حرارته وبرودته من دلائل أخرى مما ذكرناه. لكنه إذا اجتمعت الحرارة واليبوسة، أسرع نبات الشعر جداً وكثر وغلظ، وذلك لأن الكثرة تدل على الحرارة، والغلظ يدلّ على كثرة الدخانية كما في الشبان دون ما في الصبيان، فإن الصبيان مادتهم بخارية لا دخانية، وضدهما يتبع ضدهما.
وأما من جهة الشكل فإن الجعودة تدل على الحرارة وعلى اليبس وقد تدلّ على التواء الثقب والمسام، وهذا لا يستحيل بتغيّر المزاج. والسببان الأولان يتغيران. والسبوطة تدل على أضداد ذلك. وأما من جهة اللون فالسواد يدل على الحرارة، والصهوبة تدلُ على البرودة، والشقرة والحمرة تدلان على الاعتدال، والبياض يدل، إما على رطوبة وبرودة كما في الشيب، وإما على يبس شديد كما يعرض لنبات عند الجفاف من انسلاخ سواده وهو الخضرة إلى البياض. وهذا إنما يعرض في الناس في أعقاب الأمراض المجففة. وسبب الشيب عند” أرسطوطاليس”، هو الإستحالة إلى لون البلغم، وعند” جالينوس”، هو التكرّج الذي يلزم الغذاء الصائر إلى الشعر إذا كان بارداً وكان بطيء الحركة مدة نفوذه في المسام. وإذا تأملت القولين وجدتهما في الحقيقة متقاربين، فإن العلّة في بياض اللون البلغم. والعلة في ابيضاض المتكرج واحد وهو إلى الطبيعي، وبعد هذا فإن للبلدان والأهوية تأثيراً في الشعر ينبغي أن يراعى، فلا يتوقع من الزنجي شقرة شعر ليستدلّ به على اعتدال مزاجه الذي له، ولا في الصقلبي سواد شعر حتى يستدل به على سخونة مزاجه الذي يحسبه. وللأسنان أيضاً تأثير في أمر الشعر فإن الشبان كالجنوبيين، والصبيان كالشماليين والكهول كالمتوسطين، وكثرة الشعر في الصبي تدلّ على استحالة مزاجه إلى السوداوية إذا كبر، وفي الشيخ على أنه سوداوي في الحال.
وأما الرابع: فهو جنس الدلائل المأخوذة من لون البدن، فإن البياض دليل عدم الدم وقلّته مع برودة، فإنه لو كان مع حرارة وخلط صفراوي لاصفر والأحمر دليل على كثرة الدم وعلى الحرارة، والصفرة والشقرة يدلان على الحرارة الكثيرة، لكن الصفرة أدل على المرار، والشقرة على الدم أو الدم المراري، وقد تدلّ الصفرة على عدم الدم وإن لم يوجد المرار كما تكون في أبدان الناقهين. والكمودة دليل على شدّة البرد فيقل له الدم ويجمد ذلك القليل ويستحيل إلى السواد. وتغير لون الجلد والأدم دليل على الحرارة. والباذنجاني دليل على البرد، واليبس، لأنه لون يتبع صرف السوداء. والجصي يدل على صرف البرد والبلغمية. والرصاصي دليل للبرودة والرطوبة مع سوداوية ما لأنه بياض مع أدنى خضرة، فيكون البياض تابعاً للون البلغم أو المزاج الرطوبة. والخضرة تابعة لدم جامد إلى السواد ما هو قد خالط البلغم فخضره. والعاجي يدل
القانون في الطب، ج1، ص: 158
على برد بلغمي مع مرار قليل. وفي أكثر الأمر فإن اللون يتغير بسبب الكبد إلى صفرة وبياض، وبسبب الطحال إلى صفرة وسواد، وفي علل البواسير إلى صفرة وخضرة، وليس هذا بالدائم بل قد يختلف.
والاستدلال من لون اللسان على مزاج العروق الساكنة والضاربة في البدن قوي. والاستدلاد من لون العين على مزاج الدماغ قوي، وربما عرض في مرض واحد اختلاف لوني عضوين مثل أن اللسان قد يبيض، وبشرة الوجه تسود، في مرض واحد مثل اليرقان العارض لشدة الحرقة من المرار.
وأما الخامس: فهو جنس الدلائل المأخوذة من هيئة الأعضاء، فإن المزاج الحار يتبعه سعة الصدر وعظم الأطراف وتمامها في قدورها من غير ضيق، وقصر وسعة العروق وظهورها وعظم النبض وقوته وعظم العضل وقربها من المفاصل، لأن جميع الأفاعيل النسبية والهيئات التركيبية يتم بالحرارة. والبرودة يتبعها أضداد هذه لقصور القوى الطبيعية بسببها عن تتميم أفعال الانشاء والتخليق. والمزاج اليابس يتبعه قشف وظهور مفاصل وظهور الغضاريف في الحنجرة والأنف وكون الأنف مستوياً.
وأما السادس: فهو جنس الدلائل المأخوذة من سرعة انفعال الأعضاء، فإنه إن كان العضو يسخن سريعاً بلا معاسرة فهو حار المزاج إذ الاستحالة في الجنس المناسب تكون أسهل من الاستحالة إلى المضادة وإن كان يبرد سريعاً فالأمر بالضد لذلك بعينه، فإن قال قائل: إن الأمر يجب أن يكون بالضد فإنا نعرف يقيناً أن الشيء إنما ينفعل عن ضده لا عن شبهه، وهذا الكلام الذي قدمته يوجب أن يكون الإنفعال من الشبه أولى. والجواب عن هذا أن الشبيه الذي لا ينفعل عنه هو الذي كيفيته وكيفية ما هو شبيه به واحدة في النوع والطبيعة. والأسخن ليس شبيهاً بالأبرد، بل السخينان واحدهما أسخن، يختلفان، فيكون الذي ليس بأسخن هو بالقياس إلى الأسخن بارداً، فينفعل من حيث هو بارد بالقياس إليه لا حار، وينفعل أيضاً عن الأبرد منه وعن البارد، إلا أن أحدهما ينمّي كيفيته ويعيّن أقوى ما فيه والآخر ينقص كيفيته فيكون استحالته إلى ما ينمي كيفيته ويعين أقوى ما فيه أسهل. على أن ههنا شيئاً اخر يختصّ ببعض ما يشاركه في الكيفية وهو ناقص فيها مثل أن الحار المزاج في طبعه إنما يسرع قبوله، لتأثير الحار فيه لما يبطل الحار من تأثير الضدّ الذي هو البرد المعاوق لما ينحوه المزاج الحار من زيادة تسخين، فإذا التقيا وبطل المانع تعاونا على التسخين، فيتبع ذلك التعاون اشتداد تام من الكيفيتين. وأما إذا حاول الحار الخارجي أن يبطل الاعتدال فإن الحار الغريزي الداخل أشد الأشياء مقاومة له، حتى إن السموم الحارة لا يقاومها ولا يدفعها ولا يفسد جوهرها إلا الحرارة الغريزية. فإن الحرارة الغريزية آلة للطبيعة تدفع ضرر الحار الوارد بتحريكها الروح إلى دفعة وتنحية بخاره وتحليله وإحراق مادته، وتدفع أيضاً ضرر البارد الوارد بالمضادة. وليست هذه الخاصية للبروعة
القانون في الطب، ج1، ص: 159
فإنها إنما تنازع وتعاوق الوارد الحار بالمضادة فقط ولا تنازع الوارد البارد. والحرارة الغريزية هي التي تحمي الرطوبات الغريزية عن أن تستولي عليها الحرارة الغريبة، فإن الحرارة الغريزية إذا كانت قوية تمكنت الطبيعة بتوسّطها من التصرّف في الرطوبات على سبيل النضج والهضم وحفظها على الصحة فتحرّكت الرطوبات على نهج تصريفها وامتنعت عن التحرك على نهج تصريف الحرارة الغريبة فلم يعفن.
أما إن كانت هذه الحرارة ضعيفة خلت الطبيعة عن الرطوبات لضعف الآلة المتوسطة بينها وبين الرطوبات، فوقفت وصادفتها الحرارة الغريبة غير مشغولة بتصريف فتمكنت منها واستولت عليها وحركتها حركة غريبة فحدثت العفونة، فالحرارة الغريزية آلة للقوى كلها، والبرودة منافية لها لا تنفع إلا بالعرض، فلهذا يقال حرارة غريزية، ولا يقال برودة غريزية، ولا ينسب إلى البرودة من كدخدائية البدن ما ينسب إلى الحرارة.
وأما السابع: فحال النوم واليقظة، فإن اعتدالهما يدلّ على اعتدال المزاج لا سيما في الدماغ، وزيادة النوم بالرطوبة والبرودة وزيادة اليقظة لليبس والحرارة خاصة في الدماغ.
وأما الثامن: فهو الجنس المأخوذ من دلائل الأفعال، فإن الأفعال إذا كانت مستمرة على المجرى الطبيعي تامة كاملة، دلت على اعتدال المزاج، وإن تغيرت عن جهتها إلى حركات مفرطة دلت على حرارة المزاج، وكذلك إذا أسرعت فإنها تدل على الحرارة مثل سرعة النشو وسرعة نبات الشعر وسرعة نبات الأسنان، وإن تبلدت أو ضعفت وتكاسلت وأبطأت، دلت على برودة المزاج. على أن قد يكون ضعفها وتبلدها وفتورها واقعاً بسبب مزاج حار، إلا أنه لا يخلو مع ذلك عن تغيير عن المجرى الطبيعي مع الضعف، وقد يفوت بسبب الحرارة أيضاً كثيراً من الأفعال الطبيعية وينقص مثل النوم، فربما بطل بسبب المزإج الحار أو نقص، ولذلك قد يزداد بعض الأحوال الطبيعية للبرد مثل النوم، إلا أنها لا تكون من جملة الأحوال الطبيعية مطلقاً بل بشرط وبسبب فان النوم ليس محتاجاً إليه في الحياة. والصحة حاجة مطلقة بل بسبب تخل من الروح عن الشواغل لما عرض له من التعب، أو لما يحتاج إليه من الإكباب على هضم الغذاء لعجزه عن الوفاء بالأمرين.
فإذن: النوم إنما يحتاج إليه من جهة عجز ما، وهو خروج عن الواجب الطبيعي. وإن كان ذلك الخروج طبيعياً من حيث هو ضروري، فإن الطبيعي يقال على الضرورة باشتراك الإسم. وهذا القسم أصح دلائله إنما هو على المزج المعتدل، وذلك بأن تعتدل الأفعال وتتم. وأما دلالته على الحر والبرد واليبوسة والرطوبة فدلالة تخمينية. ومن جنس الأفعال القوية الدالة على الحرارة قوة الصوت وجهارته وسرعة الكلام واتصاله والغضب وسرعة الحركات والطرف وإن كان قد تقع هذه لا بسبب عام، بل بسب خاص بعضو الفعل.
والجنس التاسع: جنس دفع البدن للفضول وكيفية ما يدفع، فإن الدفع إذا استمر وكان ما
القانون في الطب، ج1، ص: 160
يبرز من البراز والبول والعرق وغير ذلك حاراً له رائحة قوية وصبغ لما له من صبغ وانشواء وانطباخ لما له انشواء وانطباخ فهو حار، وما يخالفه فهو بارد.
والجنس العاشر: مأخوذ من أحوال قوى النفس في أفعالها وانفعالاتها مثل أن الحرد القوي والضجر والفطنة والفهم والإقدام والوقاحة وحسن الظن وجودة الرجاء والقساوة والنشاط ورجولية الأخلاق وقلة الكسل وقلة الإنفعال من كل شيء، يدلّ على الحرارة وأضدادها على البرودة. وثبات الحرد والرضا والمتخيل والمحفوظ وغير ذلك يدل على اليبوسة وزوال الإنفعالات بسرعة يدل على الرطوبة. ومن هذا القبيل الأحلام والمنامات، فإن من غلب على مزاجه حرارة يرى كأنه يصطلي نيراناً أو يشمس ومن غلب على مزاجه برد فيرى كأنه يثلج، أو هو منغمس في ماء بارد ويرى صاحب كل خلط ما يجانس خلطه فيما يقال. وهذا الذي ذكرناه كله أو أكثره إنما هو من باب علامات الأمزجة الواقعة في أصل البنية.
وأما الأمزجة الغريبة العرضية: فالحار منها يدل على اشتعال للبدن مؤذ وتأذ بالحميّات وسقوط قوة عند الحركات لثوران الحرارة وعطش مفرط والتهاب في فم المعدة ومرارة في الفم ونبض إلى الضعف والسرعة الشديدة والتواتر وتأذ بما يتناوله من المسخنات وتشف بالمبردات ورداءة حال في الصيف.
وأما دلائل المزاج البارد الغير الطبيعي، فقلة هضم وقلة عطش واسترخاء مفاصل وكثرة حميات بلغمية وتأذ بالنزلات. وبتناول المبردات وتشف بتناول ما يسخن ورداءة حال في الشتاء.
وأما دلائل الرطب الغير الطبيعي فمناسبة لدلائل البرودة وتكون مع ترهّل وسيلان لعاب ومخاط وانطلاق طبيعة وسوء هضم وتأذ بتناول ما هو رطب وكثرة نوم وتهيج أجفان.
وأما دلائل اليبس الغير الطبيعي فتقشف وسهر ونحول عارض وتأذ بتناول ما فيه من يبس وسوء حال في الخريف وتشف بما يرطب وانتشاف في الحال للماء الحار والدهن اللطيف وشدة قبول لهما فاعلم هذه الجملة.
[1] ( 69)- در نسخه انگليسى بجاى« نارسائى و خامى» نوشته شده است:« نارسائى و خامى اخلاط»
[2] ( 70)- در نسخه انگليسى بجاى چسبندگى،« استوارى و استحكام» آمده است.
[3] ابن سينا، حسين بن عبد الله – مترجم: شرفكندى، عبد الرحمن، قانون (ترجمه شرفكندى)، 8جلد، سروش – تهران، چاپ: دهم، 1389 ه.ش.
[4] ابن سينا، حسين بن عبد الله – مترجم: شرفكندى، عبد الرحمن، قانون (ترجمه شرفكندى)، 8جلد، سروش – تهران، چاپ: دهم، 1389 ه.ش.
سلام خدا قوت
بیان استاددر تفسیر مزاج طبق روایات بسیار فصیح تر بوده ،😇😇
سلام و خسته نباشید
یکم فهمیدن مطالب سخت بود و دور از حوصله و نیاز به توضیح داره
اما درکل خوب بود
تشکر از زحماتتون.con