سبک زندگی اسلامیسالمندانمتفرقه

بازنشستگی گامی بلند به سمت قبرستان

در این مقاله درمورد مضرات بازنشستگی، عدم فعالیت و تلاش صحبت می کنیم. تمام فضولات بدن ازطریق ادرار و مدفوع دفع نخواهند شد و دفع بعضی از آنها به انجام کار و فعالیت و ورزش و ماساژ و انجام اعمال یداوی نیاز دارد تا حرارت بدن افزایش پیدا کرده و این رطوبت اضافی و فضولات حاصل از هضم غذا در اندامهای مختلف بدن به این طریق تخلیه شوند.

حمام گرم نیز یکی از روشهای موثر است به همین دلیل در روایت به عنوان درمان غلبه بلغم و یکی از سه راه اصلی درمان بیماری ها محسوب میشود.

دشمن امروز با وارد کردن ابزار و وسایل کار کردن را از زنان و مردان ما گرفته. کار در زمین کشاورزی را ماشین آلات و کار در خانه را به دوش لباسشویی، ظرف شویی و جاروبرقی انداخته اند. ما نمی گوییم نباید از این وسایل استفاده کرد، ولی بدانید فعالیت جسمانی هرچه کمتر باشد گام های بیشتری به سوی بیمارستان برداشته اید. تا بدن فعالیت نداشته باشد و تعریق صورت نگیرد نمی توان بیماری را از بدن خارج کرد.

یاد روایتی افتادم که فردی که به سن پیری و بازنشستگی رسیده بود به نزد امام صادق علیه السلام آمد و گفت من دیگر نیاز مالی ندارم و می خواهم کارم را کمتر کنم و بیشتر به عبادت برسم که حضرت به او عتاب کردند و مانع از این کار شدند و فرمودند تو حق نداری تجارت و کار را کم کنید. اگر نیاز به مال نداری کار کن و برو صدقه بده چون حضرت آگاه بودند بازنشستگی که از گام های دشمن است باعث بیمار شدن افراد می شود و از این دسته روایت که بسیار زیاد است.

فردی در کنار کوچه نشسته بود نبی مکرم اسلام صلوات الله و سلامه علیه جواب سلامش را ندادند وقتی از حضرت سوال شد حضرت فرمودند چون بیکار نشسته بود. فرد دیگری از نماز گذاران بود وقتی به آن جناب عرضه داشت که من بیکارم حضرت فرمودند از چشم من افتادی. کس دیگری آمد و از حضرت صدقه خواست حضرت به او تیشه دادند و گفتند برو با این تیشه کار کن و خرج خودت را در بیاورد. ما دین قشنگی داریم و دشمن از این زیبایی ها بر علیه ما استفاده کرده است ما در دین خود داریم که گفته اند اگر عبادت ده جزء باشد نه جزء آن در کسب روزی حلال است، یعنی کار کردن ولی ما فرزندانمان را با فرستادن به دانشگه و بیکاری تا سن سی سالگی بیعار و بیکار بار آورده ایم و کار کردن را کسر شان یک انسان محسوب می کنیم.

به داستان هایی که در مورد کار کردن در روایات آمده توجه کنید البته بسیار زیاد است، ولی در حد توان آنها را وارد کرده ایم.

نخستین کشاورز

امام صادق علیه السلام فرمود: آن روز که آدم ابوالبشر از بهشت به زمین رانده شد و به غذا و آب نیاز داشت، با حضرت جبرئیل مشورت کرد و از او یاری خواست. جبرئیل آدم را چنین راهنمایی کرد: «ای آدم! اگر می خواهی نیازمندی های خود را برطرف کنی، کشاورز باش و به زراعت بپرداز.» و این گونه بود که پدر انسان ها، نخستین کشاورز روی زمین شد. (وسائل الشیعه، ج 19، ص 37)

بازنشستگی

حضرت داوود علیه السلام

حضرت داود علیه السلام به کفش دوزی برخورد و گفت: ای مرد! کار کن و از مزد کارت بخور؛ زیرا خداوند کسی را که کار کند و از مزد کارش بخورد، دوست می دارد، و آن کسی را که می خورد و کاری انجام نمی دهد، دوست ندارد. (مجموعه ورام، ج 1، ص 97)

در حکایت است که: حضرت داود علیه السلام با حق تعالی مناجات کرد و گفت: «خداوندا! می خواهم هم نشین خویش را در بهشت ببینم.» حق تعالی فرمود: «فردا از شهر بیرون شو، اول کسی که تو را پیش آید، او بود.» چون داود علیه السلام بیرون رفت شخصی را دید که پشتواری هیزم در پشت می آمد. بر وی سلام کرد. و از احوال او پرسید، که معامله تو با حضرت خداوند، چه چیز است که بدان وسیله، مرتبه موافقت و مجالست انبیا یافته ای در بهشت؟ گفت: من هر روز پشتواری هیزم به دست خویش جمع می کنم و بر پشت به شهر می آورم و به یک درهم می فروشم. مادری دارم؛ دو دانگ در وجه او نفقه نهم، و دو دانگ در وجه عیال و دو دانگ بر درویشان و محتاجان صرف کنم؛ و من روزی خویش بی کسب و کار به دست نیاورم. پس داود علیه السلام گفت: «بیا پیش من می باش تا هر روز یک درهم به تو دهم، و تو چنان که در بهشت رفیق من خواهی بود، اینجا هم رفیق من باشی.» آن درویش گفت: من این مرتبه و مقام را به کار و کسب دست و رنجبری و بارکشی یافته ام، چون دست از آن بدارم، این مرتبه نماند». (نجم الدین رازی، مرصاد العباد، صص 540 و 541)

در حدیثی قدسی آمده است: خداوند به داود علیه السلام وحی کرد: «تو بنده خوبی هستی، اما از بیت المال ارتزاق می کنی، و با دستت کسب و کار نمی کنی!» داود با شنیدن این سخن، چهل صبح گریه کرد، تا آ نکه خداوند به آهن وحی کرد که برای بنده من، داود، نرم شو! پس خداوند [بدین گونه] آهن را برایش نرم ساخت، و او [از آن پس شروع به کار کرد] هر روز، زره ای درست می کرد و آن را به هزار درهم می فروخت، پس سیصد و شصت زره درست کرد و آن را به سیصد و شصت هزار [درهم] فروخت. و بدین گونه با کار کردن، از بیت المال بی نیاز شد. «وسائل الشیعه، ج 17، صص 36 و 37»

و نیز نقل شده که حضرت داود از برگ خرما زنبیل ها به دست خود می بافت و به هم نشینان خود می گفت: کدام یک از شما می برد آن را بفروشد. و از قیمت آن جو می خرید و می خورد. (علامه مجلسی، تاریخ پیامبران، ج 1، ص 902)

حضرت سلیمان

سلیمان نبی علیه السلام را دم به دم طعام های بهشتی می آوردند، و او از آن غذاها می خورد و لذت می برد. روزی جبرئیل حاضر بود که دید از بهشت، طعام سلیمان رسید و او به اشتهای تمام از آن غذا می خورد. در این هنگام، فرشته ای به فرشته دیگر گفت: «سلیمان نبی چنان با رغبت و اشتها غذا می خورد که گویی در تحصیل آن رنجی برده است. پیغامبر خدا بایستی غذای بی رنج نخورد.» سلیمان از جبرئیل، معنای این سخن فرشته را پرسید. جبرئیل گفت: «یعنی غذایی که از کدّ یمین و کسب حلال حاصل شود، بهتر و لذیذتر از طعام های جنت است.» سلیمان گفت: «بلی، راست می گویند». پس از آن توبه کرد و به زنبیل بافی روی آورد و از دسترنج حاصل از آن، غذا می خورد.

روزی جبرئیل به او گفت: «ای رسول خدا! بدان و آگاه باش که سبب لذت طعام های بهشتی هم آن است که حق تعالی، جنت را و آ نچه در اوست، از رنج عبادت عابدان و ذکر ذاکران و شکر شاکران و صبر صابران آفریده است. تا رنجی نبری، گنجی نبری». (شمس الدین احمد افلاکی، مناقب العارفین، به کوشش: تحسین یازیجی، ج 1، صص 246 و 247)

حضرت موسی علیه السلام

در حکایت است که موسی علیه السلام را چشم درد پیش آمد و دچار زحمت شد. ناله کنان به سوی کوه طور روانه گردید؛ در آن راهی که می رفت، نباتات زمین وی را آواز می دادند که ای موسی! ما را برگیر و به چشمت بمال تا خوش شود. موسی اصلاً بدیشان التفات نکرد. چون به کوه طور رفت و از مناجات فارغ شد، گفت: «خداوندا! از درد چشم در رنجم، چشمانم را شفا ده که تو شفا بخشی!» خداوند فرمود: «سخن نباتات را بشنو تا چشمت شفا یابد، چرا که برای هر دردی درمانی و برای هر زخمی مرهمی آفریدم.» موسی چون از کوه طور برگشت، از نبات ها بر گرفت و بر چشم مالید؛ اما چشمانش همچنان دردمند بود و تسکینی حاصل نشد. به درگاه خدا روی آورد و استغاثه کرد. خداوند فرمود: «ای موسی! نگفتمت که نباتات را از صحرا برگیر و به چشم خود بمال بی آنکه در تحصیل آن زحمتی کشی؛ بلکه باید به دکان طبیبان روی و از ایشان آن اجزای دارو را بخری و بر دیده بمالی تا شفا یابی؛ و از این مراجعه تو به طبیب، او نیز منفعتی کند و به فایده ای برسد.» موسی علیه السلام همچنان کرد، و شفا یافت. (همان، صص 247 و 248)

و نیز نقل شده است چون حضرت موسی نزد شعیب آمد و شعیب خواست یکی از دو دختر خود را به نکاح او درآورد، به او گفت: من می خواهم به نکاح تو در آورم یکی از دو دخترم را، در مقابل اینکه خود را هشت سال اجیر من گردانی و اگر ده سال تمام کنی، پس اختیار خود و همسرت را داری. موسی علیه السلام به ده سال که تمام تر بود، عمل کرد و ده سال تمام از برای او چوپانی کرد. (تاریخ پیامبران، ج 1، صص 601 و 602)

حضرت ادریس

نقل شده است او را برای این ادریس گفته اند که حکمت های خدا و سنت های اسلام را بسیار درس می گفت. (همان، ج 1، ص 229)

او اولین کسی بود که به قلم چیزی نوشت و جامه دوخت و پوشید و چون خیاطی می کرد، تسبیح و تهلیل و تکبیر خدا را می گفت. (همان، ص 230)

حضرت نوح

در احوال حضرت نوح آمده که وی نجار بود و 950 سال در میان قوم خود، ایشان را به سوی خدا می خواند و دویست سال در حال ساختن کشتی بود.

هنگامی که قوم نوح ایمان نیاوردند، حق تعالی او را امر کرد که درخت خرما بکارد. پس قوم او می گذشتند بر او و استهزا و سخریه می کردند و به او می گفتند مرد پیری است؛ نهصد سال از عمرش گذشته است و درخت خرما می کارد و سنگ بر او می زدند. پس چون پنجاه سال بر این حال گذشت و درخت خرما رسید و مستحکم شد، مأمور گردید درخت ها را ببرد و از آن کشتی بسازد. (همان، صص 254 و 255)

حضرت عیسی علیه السلام

اصحاب حضرت عیسی علیه السلام در خدمت آن حضرت بودند و هر گاه گرسنه می شدند، می گفتند: یا روح الله! گرسنه شده ایم. پس عیسی دست می زد به زمین در هر جا که بود، و دو گرده نان از برای هر یک بیرون می آورد. پس گفتند: یا روح الله چه کسی از ما بهتر است؟ هرگاه می خواهیم، ما را طعام می دهی و هرگاه می خواهیم، ما را آب می دهی. ما ایمان آورده ایم به تو و متابعت تو می کنیم. حضرت عیسی علیه السلام فرمود: بهتر از شما کسی است که به دست خود کار می کند و از کسب خود می خورد. پس از آن، اصحاب عیسی علیه السلام از کسب خود معاش می کردند. همان، ص 124.

سیره عملی امامان علیه السلام

سیره عملی پیامبران علیه السلام، ائمه مصوم علیهم السلام و بزرگان دین ما، سخت کوشی و کار و تلاش بوده است. آن بزرگواران نه تنها خود اهل کار و کوشش بودند، دیگران را نیز به این شیوه توصیه می کردند و هیچ گاه بیکاری و دست روی دست گذاشتن را نمی پسندیدند.

نه دعا و توسل، آن مردان الهی را از تلاش باز می داشت، و نه توکل به خدا دچار سستی شان می کرد. آنان برای رسیدن به اهدافشان و کسب پیروزی های بزرگ، به امید معجزه و کرامت ننشستند، و ضمن توجه به «مسبب الاسباب» ـ خداوند بزرگ ـ از اسباب غافل نماندند. این الگوهای مکتبی اسلام، از همه رموز پیشرفت و بالندگی به خوبی آگاه بودند و با کاربرد هر کدام از آنها در جای خود، به قله های کمال و تعالی رسیدند. ایشان مصداق آشکار «توفیق در کارها» را به «همت مردانه» تعبیر می کردند، و با وجود همت مردانه، به دادرسی خضر نیازی نمی دیدند. به تعبیر زیبای صائب تبریزی:

معنی توفیق، غیر از همت مردانه نیست

انتظار خضر بردن ای دل فرزانه چیست؟

این بزرگان، بهترین الگو برای جامعه انسانی هستند. و ترسیم کار و تلاش و سخت کوشی آنها همواره گره گشا و سبب ترغیب و تشویق افراد به همت ورزی و کار و تلاش است.

نمونه هایی از کار و کوشش در سیره این رهبران مکتبی را در اینجا مرور می کنیم:

پرهیز از تن آسایی و بیکاری

رسول اکرم صلی الله علیه و آله با یارانش، عازم جایی بودند. در میانه راه، برای استراحت از مرکب ها فرود آمدند و بارها را بر زمین نهادند. تصمیم جمع بر این شد که برای غذا گوسفندی را ذبح کنند. یکی از اصحاب گفت: «سر بریدن گوسفند با من.» دیگری گفت: «کندن پوست آن با من.» سومی گفت: «پختن گوشت آن با من.» رسول اکرم صلی الله علیه و آله نیز فرمود: «جمع کردن هیزم از صحرا با من.» اصحاب گفتند: یا رسول الله! شما زحمت نکشید و راحت بنشینید؛ ما خودمان با کمال افتخار، همه این کارها را انجام می دهیم. رسول خدا فرمود: «می دانم که شما این کارها را انجام می دهید، ولی خداوند دوست ندارد که بنده اش را در میان یارانش با وضعی متمایز از دیگران ببیند، و اینکه او بیکار بنشیند و دیگران برای او کار کنند.» سپس به صحرا رفت، و به مقدار کافی هیزم از صحرا جمع کرد و آورد. (مرتضی مطهری، داستان راستان، صص 34 و 35)

تهیه سرمایه برای آغاز کار

یکی از انصار را نیازی پیش آمد و پیامبر را از آن آگاه ساخت. آن حضرت فرمود: «هر چه در خانه داری بیاور و چیزی را بی ارزش مشمار.» مرد انصاری به خانه اش رفت و نمدی زرین و قدحی با خود آورد. پیامبر فرمود: «چه کسی اینها را می خرد؟» مردی گفت: «آنها را به یک درهم خریداری کردم.» فرمود: «چه کسی بیشتر می خرد؟» مردی گفت: به دو درهم. پیامبر فرمود: «مال تو.» آنگاه درهم ها را به مرد انصاری داد و گفت: «با یک درهم طعامی برای خانواده ات فراهم ساز، و با درهم دیگر تبری بخر.» چون آن مرد تبر را با خود آورد، فرمود: «چه کسی دسته ای برای این تبر دارد؟» یکی از حاضران گفت: «من.» پیامبر خدا آن دسته را گرفت و با دست خود، در تبر محکم کرد و به انصاری گفت: «برو هیزم جمع کن، و هیچ خاری و تر و خشکی را اندک مشمار (و همه را بردار)!» آن مرد چنین کرد و پس از پانزده روز آمد و وضع زندگی اش خوب شده بود. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «این برای تو نیکوتر از آن است که روز قیامت در حالی وارد محشر شوی که بر صورتت، لکه های صدقه (که از مردم گرفته ای) دیده شود». (الحیاة، ج 5، ص 462)

کمک از خدا، نه از خلق خدا

مرد به گذشته پر مشقت خویش می اندیشید؛ به یاد می آورد که چه روزهای تلخ و پرمرارتی را پشت سر گذاشته؛ روزهایی که حتی قادر نبود قوت روزانه زن و کودکان معصومش را فراهم سازد. با خود فکر کرد که چگونه یک جمله کوتاه، فقط یک جمله، که در سه نوبت پرده گوشش را نواخت، به روحش نیرو داد و مسیر زندگانی اش را عوض کرد و او و خانواده اش را از فقر و نکبتی که گرفتار آن بودند نجات داد. این مرد، یکی از صحابه رسول اکرم صلی الله علیه و آله بود که فقر و تنگ دستی بر وی چیره شده بود. یک روز که حس کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده، با مشورت و پیشنهاد زنش، تصمیم گرفت وضع خود را برای رسول خدا صلی الله علیه و آله شرح دهد و از آن حضرت کمک مالی بگیرد. با همین نیت رفت، ولی پیش از آنکه حاجت خود را بگوید، این جمله از زبان رسول اکرم صلی الله علیه و آله به گوشش خورد که: « هر کس از ما کمکی مالی بخواهد ما به او کمک می کنیم، ولی اگر کسی بی نیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز نکند، خداوند، او را بی نیاز می کند.» آن روز چیزی نگفت و به خانه خویش برگشت. باز با هیولای فقر که همچنان بر خانه اش سایه افکنده بود، روبه رو شد. ناچار روز دیگر به همان نیت در مجلس رسول اکرم صلی الله علیه و آله حاضر شد. آن روز هم همان جمله را از رسول خدا شنید: «هر کس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک می کنیم، ولی اگر کسی بی نیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز نکند، خداوند او را بی نیاز می کند.» این دفعه نیز بدون اینکه حاجت خود را بگوید به خانه برگشت، و چون خود را همچنان در چنگال فقر، ناتوان و بیچاره می دید، برای سومین بار به همان نیت به مجلس پیامبر خدا رفت. باز هم لب های مبارک حضرت به حرکت در آمد و با همان آهنگ که به دل قوّت و به روح، اطمینان می بخشید ـ همان جمله را تکرار کرد. آن مرد این بار که آن جمله را شنید، اطمینان بیشتری در قلب خود احساس کرد. حتی حس کرد که کلید مشکل خویش را در همین جمله یافته است. وقتی که از مجلس پیامبر خارج شد، با قدم های مطمئن تری راه می رفت. با خود فکر می کرد که دیگر هرگز به دنبال کمک بندگان نخواهم رفت؛ بلکه به خدا تکیه می کنم و با استفاده از نیرو و استعدادی که در وجودم به ودیعه گذاشته است، به کار و تلاش می پردازم و از خدا می خواهم مرا در کاری که در پیش می گیرم، موفق گرداند و بی نیازم سازد. سپس فکر کرد که چه کاری از او ساخته است؟ به نظرش رسید که در آن شرایط، کاری که می تواند انجام دهد، این است که به صحرا برود و هیزمی جمع کند و به شهر بیاورد و بفروشد. سپس تیشه ای عاریه گرفت و به صحرا رفت، هیزمی جمع کرد و فروخت. آن روز، لذت حاصل از دسترنج خویش را چشید و روزهای دیگر هم به این کار ادامه داد تا اینکه توانست از همین راه برای خود تیشه و حیوان و دیگر لوازم کار را بخرد. باز هم به کار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلام هایی شد.

روزی رسول اکرم صلی الله علیه و آله به او رسید و با تبسم فرمود: «نگفتم هر کس از ما کمکی بخواهد، ما به او کمک می دهیم، ولی اگر بی نیازی بورزد، خداوند او را بی نیاز می کند». (ثقة الاسلام کلینی، اصول کافی، ترجمه و شرح: آیت الله محمد باقر کمره ای، ج 4، صص 415 و 416. (با بازآفرینی))

از چشمم افتاد

هرگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مردی نگاه می کرد و از او خوشش می آمد، می پرسید: «کاری دارد؟» اگر می گفتند: نه، می فرمود: «از چشمم افتاد.» پرسیدند: ای پیامبر خدا! چرا چنین است؟ فرمود: «برای اینکه اگر مؤمن حرفه و شغلی داشته باشد، با دینش زندگی می کند». [حرفه و شغل او موجب سلامت در دینش می شود] (الحیاة، صص 490 و 491)

بازنشستگی

اهمیت کار و تلاش

سپاه که از دور نمایان شد، فریاد تکبیر به آسمان برخاست و مردم به استقبال پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دویدند؛ آن حضرت از جنگ تبوک بازمی گشت، سعد انصاری جلو دوید و پیامبر را در آغوش کشید و آن پیروزی را تبریک گفت.

پیامبر، دستان فرتوت و پینه بسته در دست فشرد و از او پرسید: «چه آسیبی به دستت رسیده که این قدر خشن شده است؟» سعد گفت: ای رسول خدا! کار من با طناب و بیل است و به سختی برای خانواده ام امرار معاش می کنم. کار زیاد با بیل و طناب، دستم را خشن کرده است. پیامبر دستان وی را گشود و خوب به پینه های آن نگاه کرد، ناگاه آنها را بوسید و فرمود: «این دستی است که به آتش دوزخ نمی سوزد». (ابوالفضل هادی منش، در قلمرو آفتاب، صص 110 -130)

در روایتی دیگر آمده است که مردی، امیر مؤمنان، علی علیه السلام را دید که کیسه ای بر دوش گرفته و به خانه می برد. بازار شلوغ بود و همهمه زیادی به گوش می رسید. در میان شلوغی ها، وی خود را به امام رساند و سلام کرد. امام کیسه را بر زمین گذاشت و با او گرم گفت وگو شد. مرد از امام پرسید: داخل این کیسه چیست و کجا می برید؟ امام فرمود: «خرماست و آن را به خانه می برم».

امام از او پرسید: «آیا خرما می خوری؟» عرض کرد: خیر، میل ندارم، ولی اجازه دهید کیسه را من تا خانه برای شما بیاورم. سپس خم شد تا کیسه را بردارد، که امام دستش را گرفت و فرمود: «خیر! سرپرست خانواده، شایسته تر است که آن را برای خانواده خود حمل کند و خود را به خاطر آنان به زحمت اندازد». (ابراهیم بن محمد الثقفی، الغارات، ج 1، ص 58)

انجام دادن کارهای شخصی

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، کارهای شخصی و آنچه را خود می توانست انجام دهد، به دیگران واگذار نمی کرد. در وصف آن حضرت آمده است: «کانَ یخیطُ توبهُ و یخصِفُ نعلَهُ و کانَ اکثَرُ عَملِهِ فی بیتِهِ الخِیاطَةَ؛ [رسول خدا صلی الله علیه و آله ] لباس خود را می دوخت و کفشش را پینه می کرد و بیشترین کاری که در خانه انجام می داد، دوزندگی بود». (جلال الدین سیوطی، الجامع الصغیر، ج 2، ص 116)

آن فرستاده خدا، کفش خود را پینه می زد و لباس خودش را می دوخت و درِ خانه خود را باز می کرد. شیر گوسفندان را می دوشید و شتر را می بست و سپس آن را می دوشید. حتی وقتی خادمش در دستاس کردن خسته می شد، به او کمک می کرد. (عزالدین ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج 1، ص 29)

عبادی بودن کار

روزی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و اصحابش، جوانی نیرومند را دیدند که با کوشش تمام کار می کرد. اصحاب گفتند: اگر جوانی و نیرومندی او در راه خدا بود، شایسته ستایش بود. حضرت فرمود: «این سخن را نگویید؛ اگر تلاش او در جهت بی نیازی از مردم است یا برای رفع نیاز والدین با فرزندان ضعیفش می کوشد، کار او در راه خدا خواهد بود و اگر تلاش او برای مباهات و زراندوزی است، عملش شیطانی است». (المحجة البیضاء، ص 143)

همکاری پیامبر در ساخت مسجد قبا

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نه تنها با راهنمایی ها و زمینه سازی های خود، افراد را به میدان های کار هدایت می فرمود، بلکه خود نیز وارد صحنه می شد و هم دوش دیگران کار می کرد.

از جمله در ساخت مسجد قبا، ایشان هم دوش دیگر مسلمانان، سنگ های کوچک و بزرگ را برمی داشت و به محل ساختن مسجد می برد. هر گاه یکی از اصحابش نزدش می آمد و درخواست می کرد که یا رسول الله! پدر و مادرم فدای تو باد! اجازه بده سنگ و خاک را من ببرم و به جای شما کار کنم، می فرمود: «نه، تو هم سنگ دیگری بردار». (طبرانی، المعجم الکبیر، ج 24، ص 318)

امام علی علیه السلام در جست وجوی کار

حضرت علی علیه السلام می فرماید: «در مدینه به گرسنگی شدیدی مبتلا شدم. برای جست وجوی کار از خانه خارج شدم. در حوالی مدینه، زنی را دیدم که کلوخ هایی جمع کرده است. دانستم که قصد خیساندن آنها را دارد. نزد او رفتم، و برای هر دلو آب، به یک خرما با او قرارداد بستم. شانزده دلو آب کشیدم و دست هایم تاول زد. کنار آب آمدم و کمی آب نوشیدم. آنگاه نزد آن زن رفتم و با اشاره دست، خرماها را مطالبه کردم. او شانزده خرما شمرد و به من داد. (گروه نویسندگان: دانشنامه امام علی علیه السلام، ج 7، ص 250، به نقل از: ابن حنبل، المسند، ج 1، ص 286)

کنیه ابوتراب

حضرت علی علیه السلام، چند قطعه زمین در حوالی مدینه به دست آورد و به کشاورزی پرداخت. در همین سال ها به کنیه «ابوتراب» شهرت یافت که نشان دهنده علاقه آن حضرت به کار کردن روی زمین بود. ابن عمر می گوید: من همراه پیامبر بودم و ایشان در نخلستان های مدینه در جست وجوی علی علیه السلام بود. در همین حال، به بوستانی رسید و به درون آن نگاه کرد. علی علیه السلام را دید که در آن زمین کار می کرد و گرد و خاک بر چهره اش نشسته بود. پیامبر فرمود: «مردم را نمی توان سرزنش کرد که تو را ابوتراب صدا می کنند. (دانشنامه امام علی علیه السلام، ج 7، صص 252و253)

فعالیت های اقتصادی حضرت علی علیه السلام

حضرت علی علیه السلام اهل کار و کوشش و فعالیت های اقتصادی بود. بیشتر فعالیت های اقتصادی آن حضرت در دوره خلفا، و در منطقه ینْبُع صورت گرفته است. ینبُع، منطقه ای در 165 کیلومتری غرب مدینه، در ساحل دریای سرخ است که آن را به دلیل وجود چشمه های فراوان به این نام نامیده اند. پس از تقسیم این منطقه، زمینی هم نصیب حضرت علی علیه السلام شد. آن حضرت در این زمین چاهی حفر کرد که آب فراوانی از آن جوشید. چنان که نقل شده است، آن بخشی از این منطقه که حضرت علی علیه السلام خریده بود. پیش تر به هر کس که واگذار می شد، به دلیل وزش بادهای شدید و وجود سختی های فراوان، آن را رها می کرد، ولی حضرت آ ن زمین را خرید و سختی های کار کردن در آن، هرگز ایشان را از تلاش باز نداشت. امام در منطقه ینبُع، حدود صد حلقه چاه حفر، و نخلستان های فراوانی را آباد کرد. (ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج 1، ص 222، به نقل از: دانشنامه امام علی علیه السلام، ج 7، صص 255و256)

امیر مؤمنان، علاوه بر ینبع، در نواحی متعدد دیگری از مدینه نیز به کار و فعالیت های عمرانی، مانند حفر چاه ها و ساخت مزارع و نخلستان ها پرداخت. (دانشنامه امام علی علیه السلام، ج 7، ص 257)

عبادت خدا و دست کشیدن از کار

شخصی به نام علاء نزد حضرت علی علیه السلام آمد و از برادرش، عاصم به آن حضرت شکایت کرد و گفت: یا امیر المؤمنین! برادرم، عاصم از کار و تلاش، دست برداشته و در گوشه خانه به عبادت خدا مشغول شده است. حضرت فرمود: «برادرت را پیش من بیاور. هنگامی که برادر علاء نزد امیرالمؤمنین علی علیه السلام آمد آن حضرت فرمود: «ای دشمن خویش، شیطان تو را گیج کرده و بر تو مسلط شده است [که تو را از کار بیکار کرده است] آیا به خانواده ات رحم نمی کنی؟ آیا گمان می کنی که خداوند، پاکیزه ها را حلال کرد و آنگاه از اینکه تو از آنها [با کار و کوشش] استفاده کنی، کراهت دارد؟ تو نزد خداوند، ناچیزتر از این هستی». (نهج البلاغه، خطبه 209)

تعیین کار و مسئولیت برای کارکنان

امام علی علیه السلام در ضمن توصیه هایی که هنگام بازگشت از صفین برای امام حسن مجتبی علیه السلام نوشته بود، فرمود: «برای هر یک از کارکنانت، کاری تعیین کن و از او مسئولیت بخواه. این رفتار (تعیین کار و خواستن مسئولیت)، شایسته تر است؛چرا که (همه، وظیفه خود را انجام می دهند و) کارها را به عهده یکدیگر نمی گذارند». (تحف العقول، ترجمه: محمد صادق حسن زاده، ص 141)

تشویق به کار و کسب

روزی امیرمؤمنان علی علیه السلام به مسجد کوفه وارد شد، دید عده ای زانو به بغل گرفته و در گوشه ای نشسته اند. پرسید: «اینها کیستند؟» گفته شد: اینها مردانِ حق هستند. حضرت فرمود: «به چه دلیل اینها مردان حق هستند؟»

گفته شد: ازاین رو که دارای نجابت و عزت نفس اند. اگر کسی به آنها غذا داد، شکر می کنند و دست گدایی به سوی کسی نمی گشایند. امام فرمود: « سگ های کوفه هم چنین هستند.» آنگاه آنها را از مسجد بیرون کرد و به ایشان فرمود: «بروید کار کنید!» آن حضرت، افراد را از بیکاری برحذر می داشت و به کار و کسب حلال تشویق می کرد. (پیکار اسلام با اسراف، ص 133)

همیشه مشغول کار

حضرت علی علیه السلام وقتی از جبهه جنگ برمی گشت، به تعلیم و تدریس و همچنین به قضاوت بین مردم می پرداخت و چون از این کار فارغ می شد، کارهایی چون بیل زدن نهر کندن و آ ب کشیدن را انجام می داد، ولی در همان حال نیز از یاد خدا غافل نبود. (مستدرک الوسائل، ج 13، ص 25)

تقسیم کار با خدمت گزار

حضرت فاطمه علیها السلام با همه مقام و منزلتی که در پیشگاه خدا داشت، کار خانه اش را خود انجام می داد و تا مدت ها خدمتکار نداشت. روزی پیامبر صلی الله علیه و آله زنی را که در یکی از جنگ ها اسیر گرفته بود، نزد فاطمه علیها السلام آورد و او را به آن حضرت سپرد و فرمود: «ای فاطمه! این زن در خدمت تو است، او اهل نماز است.» سپس درباره زن سفارش کرد. فاطمه نگاهی به صورت پیامبر کرد و گفت:« کار خانه را تقسیم می کنیم؛ یک روز من کار می کنم و یک روز او». (احقاق الحق، ج 10، ص 277.)

آن حضرت، نه تنها خدمتکار خود را به زحمت نمی انداخت، بلکه گاهی در انتخاب نوع کار از او سؤال می کرد تا هر کاری که بیشتر دوست دارد بپذیرد. روزی به او فرمود: «خمیر می کنی یا نان می پزی؟»

عرض کرد: خمیر کردن و آوردن هیزم به عهده من باشد. سپس آماده انجام آن شد. (همان، ص 276)

نام این خدمتکار، «فضه» بود. فضه در خانه حضرت فاطمه علیها السلام وظایف خود را با خلوص و صداقت کامل انجام می داد. با اهل خانه همراه و یکدل بود. چنانچه آنها گرسنه بودند، او نیز گرسنه بود و چنانچه تشنه بودند او نیز تشنه. اگر آنها نمی خوابیدند، او نیز خواب را بر چشمان خود حرام می کرد. این زن وفادار، با خاندان حضرت علی علیه السلام سه روز روزه گرفت و مشمول آیه «وَ یطْعِموُنَ الطَعامَ عَلی حُبِّه مِسْکیناً و یتیماً و اسیراً» شد.

هم سفران امام سجاد علیه السلام

قافله ای از مسلمانان که آهنگ مکه داشت، وقتی به مدینه رسید، چند روز توقف و استراحت کرد و بعد از مدینه، به قصد مکه راه افتاد. در بین راه مکه و مدینه، در یکی از منازل، اهل قافله به مردی برخوردند که با آنها آشنا بود. آن مرد ضمن صحبت با ایشان، متوجه شخصی در میان آنها شد که سیمای صالحان را داشت و با چابکی و نشاط، مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و برآوردن حوایج اهل قافله بود. آن مرد در همان لحظه اول، او را شناخت و با کمال تعجب از اهل قافله پرسید: «این شخصی را که مشغول خدمت و انجام کارهای شماست، می شناسید؟» گفتند: «نه، او را نمی شناسیم، این مرد در مدینه به قافله ما ملحق شد، و مردی صالح و پرهیزکار است. ما از او تقاضا نکرده ایم که برای ما کاری انجام دهد، خودش مایل است که در کارهای قافله شرکت کند و به آنها کمک دهد.» مرد گفت: «معلوم است که نمی شناسید؛ اگر او را می شناختید، این طور گستاخ نبودید، و هرگز حاضر نمی شدید او مانند یک خادم به کارهای شما رسیدگی کند.» پرسیدند: «مگر این شخص کیست؟» گفت: «این شخص علی بن الحسین، زین العابدین است.» جمعیت، آشفته برخاستند تا برای معذرت خواهی، دست و پای امام را ببوسند. آنها به عنوان گله گفتند: «این چه کاری بود که شما با ما کردید؟ ممکن بود خدای ناخواسته، ما جسارتی به شما می کردیم و مرتکب گناهی بزرگ می شدیم.» امام فرمود: «من عمداً شما را برای هم سفری انتخاب کردم که مرا نمی شناختید؛ زیرا گاهی با کسانی که مرا می شناسند، مسافرت می کنم و آنها به من عطوفت و مهربانی می کنند و نمی گذارند که من عهده دار کار و خدمتی بشوم. از این رو، مایلم همسفرانی انتخاب کنم که مرا نمی شناسند و از معرفی خودم هم خودداری می کنم، تا بتوانم برایشان کاری انجام دهم». (داستان راستان، صص 36 و 37)

پاداش کار و تلاش

هنوز آفتاب برنیامده بود؛ مرد، امام سجاد علیه السلام را دید که از خانه خارج شد. تعجب کرد. از خود پرسید: در این تاریکی، امام به کجا می رود؟ نزدیک آمد و به امام سلام و از ایشان احوال پرسی کرد، سپس پرسید: یابن رسول الله! در این هوای تاریک کجا می روید؟

امام فرمود: «از خانه بیرون آمدم تا برای خانواده ام صدقه ای بدهم.» مرد پرسید: چگونه می خواهید برای خانواده تان صدقه بدهید؟ امام فرمود: «هر کس برای امرار معاش خانواده خود تلاش کند تا روزی حلالی به دست آورد، این کار و تلاش برای او در پیشگاه پروردگار، صدقه به شمار می آید». (بحارالانوار، ج 46، ص 67)

امام محمد باقر علیه السلام

محمد بن منکدر می گوید: روزی از روزهای گرم به اطراف مدینه می رفتم، امام باقر علیه السلام را دیدم که به مزرعه می رفت. با خود گفتم: سبحان الله! بزرگی از بزرگان قریش، در چنین ساعتی به طلب دنیا می رود! باید او را موعظه کنم. به او نزدیک شدم و سلام کردم. در حالی که عرق می ریخت، جواب سلام مرا داد. گفتم: «خدا حال تو را نیکو گرداند، بزرگی از بزرگان قریش در چنین حالی و در چنین ساعتی در طلب دنیاست! نمی ترسی که در این حالت، اجل تو در رسد، در حالی که در طلب دنیا هستی؟ فرمود: «اگر مرگ من در رسد، و من در حال کار و تلاش باشم، مرگم فرا رسیده است، در حالی که به اطاعت و انجام فرمان الهی مشغول هستم، تا بدین وسیله، خود و خانواده خود را از تو و مردم بی نیاز سازم. من آنگاه می ترسم که مرگم فرا رسد در حالی که به گناهی از گناهان سرگرم باشم.» گفتم: «راست گفتی، خدا تو را رحمت کند، می خواستم موعظه ات کنم، اما تو مرا موعظه کردی». (وسائل الشیعه، ج 17، صص 19 و 20)

صد هزار درخت خرما

امام باقر علیه السلام می فرماید: مردی، امیر مؤمنان، علی علیه السلام را دید که بار زیادی از هسته خرما با خود حمل می کرد؛ از ایشان پرسید: اینها چیست که با خود داری؟ فرمود: «صد هزار درخت خرما؛ اگر خدا بخواهد.» آن مرد می گوید: آن حضرت همه آن هسته ها را کاشت و حتی دانه ای را هم دور نینداخت. (همان، ص 41)

اهل کار

مردی از سفر حج، برگشته بود و سرگذشت خود و همراهانش را در سفر، برای امام صادق علیه السلام تعریف می کرد، به ویژه یکی از هم سفران خویش را بسیار می ستود که چه مرد بزرگواری بود، ما به همراهی چنین مرد شریفی مفتخر بودیم، یکسره مشغول طاعت و عبادت بود؛ همین که در منزلی فرود می آمدیم، او فوراً به گوشه ای می رفت و سجاده خویش را پهن می کرد و به طاعت و عبادت خویش مشغول می شد. امام فرمود: «پس چه کسی کارهای او را انجام می داد؟ به مرکب او چه کسی رسیدگی می کرد؟» مرد عرض کرد: البته افتخار این کارها با ما بود. او فقط به عبادت خویش مشغول بود و کاری به این کارها نداشت. امام فرمود: «بنابراین، همه شما [که اهل کار بودید] از او برتر بوده اید» (همان، ص 33)

تهیه معاش، نوعی عبادت

امام صادق علیه السلام از مردی پرسید که فلانی این روزها چه می کند؟ گفت: وی کار و کوشش را رها کرده و در خانه به عبادت مشغول است. آن حضرت پرسید: پس معاش و درآمد او چگونه تأمین می شود؟ مرد گفت: بعضی از برادرانش معاش او را آماده می کنند. حضرت فرمود: «سوگند به خدا آن کس که معاش او را تهیه کند، عبادتش بیشتر از اوست». (علامه جعفری، حکمت، عرفان، اخلاق، ص 33)

چنین دعایی نمی کنم

شخصی می گوید: ما نزد امام صادق علیه السلام نشسته بودیم که علاء بن کامل وارد شد و روبه روی امام نشست و گفت: «دعا کن که خداوند روزی مرا به راحتی نصیبم کند. حضرت فرمود: «چنین نمی کنم، برو کار کن؛ همان گونه که خداوند بزرگ به تو امر کرده است». (الحیاة، ج 5، ص 431)

خود را در معرض طلب روزی قرار دادن

ابو عماره طیار به امام صادق علیه السلام عرض کرد: مالم از دست رفته و هرچه داشته ام، نابود شده است و نان خور فراوانی دارم. حضرت فرمود: «چون به کوفه در آمدی، در دکانت را باز کن، بساطت را بگستر، ترازویت را بر جای بگذار و منتظر رسیدن رزق پروردگارت باش.» او به کوفه وارد شد و در دکان خود را باز کرد. سپس بساط کاسبی چید و ترازو نیز به جای خود نهاد. اطرافیان او، چون دیدند وی متاعی ندارد، و چیزی برای عرضه کردن در اختیار او نیست، دچار شگفتی شدند. طولی نکشید که مردی نزد او آمد و گفت: جامه ای برای من بخر. ابو عماره آن را برای او خرید و پولش را گرفت، و بدین سان پولی به دستش آمد. سپس مشتری دیگری آمد و گفت: برای من جامه ای بخر! او در بازار به جست وجوی جامه پرداخت و آن را خرید و آورد و بهای زحمتی که برای خرید لباس آن شخص متقبل شده بود، از وی گرفت. وی به همین شکل به کار خرید و فروش پرداخت تا آنکه ثروتمند شد. (الحیاة، ج 5، ص 463)

طلب روزی حلال

امام صادق علیه السلام می فرماید: من سوار بر مرکب می شوم و در پی رفع نیازی می روم؛ فقط برای اینکه خداوند بنگرد که من، خود، در طلب روزی حلال، کار و تلاش می کنم. آیا این سخن خداوند بزرگ را نشنیده اید که می فرماید: «فَإذا قُضِیتِ الصَّلوةُ فَانْتَشِروا فِی الاَرْضِ وَ ابتَغُوا مِن فَضْلِ الله؛ هنگامی که نماز گزارده شد، در زمین پراکنده شوید و فضل خدا را بخواهید». (جمعه: 12)

آیا می شود که انسان وارد خانه شود و در به روی خود ببندد و آن را گل بگیرد و بدون آنکه کاری انجام دهد، بگوید: روزی من از آسمان برایم خواهد آمد. بدانید که چنین کسی یکی از سه انسانی است که دعای آنان مستجاب نمی شود. (وسائل الشیعه، ج 17، ص 28)

کسب و کار، سبب استجابت دعا

علی بن عبدالعزیز می گوید: امام صادق علیه السلام از من پرسید: «عمر بن مسلم چه کرد؟» گفتم: فدایت شوم! دست از کسب و کار کشید، و به عبادت روی آورده است. فرمود: «وای بر او! آیا ندانسته است آن کس که طلب روزی را ترک کند، دعایش مستجاب نخواهد شد؟»

هنگامی که این آیه نازل شد: «وَ مَن یتَّقِ اللهَ یجعَل لَهُ مَخرَجاً و یرزُقُه مِن حَیثُ لا یحْتَسِب؛ هر کس پرهیزکاری پیشه کند، خداوند راه برون رفت [از گرفتاری و تنگ دستی] برای او قرار می دهد و از جایی که هیچ حساب نمی کند، روزی او را می رساند.» (طلاق: 2و3) گروهی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله دکان ها را بستند و به عبادت خدا مشغول شدند و گفتند: روزی ما تضمین شده است. چون خبر به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسید، آنان را نزد خود خواند و فرمود: «چه چیز شما را به این کار برانگیخت؟» گفتند: یا رسول الله! خداوند عهده دار روزی ما شد و ما به عبادت او روی آوردیم. حضرت در پاسخشان فرمود: «هر کس چنین کند، دعایش مستجاب نخواهد شد. بروید دنبال کسب و کار». (الحیاة، ج 5، ص 470)

سختی کار

از دور، امام صادق علیه السلام را دید که در مزرعه خود مشغول کار کردن بود. امام بیلی در دست داشت و زمین را شخم می زد. نزدیک تر رفت و دید امام چنان مشغول کار است که عرق تمام لباسش را خیس کرده است. سلام کرد و گفت: «فدایت شوم! بیل را به من بدهید و اجازه دهید من این کار را انجام دهم»، امام نفس زنان فرمود: «خیر، من دوست دارم که مرد بر به دست آ وردن روزی خود و خانواده اش کار کند و زحمت بکشد و حتی از گرمای هوا رنج ببرد.» (بحارالانوار، ج 47، ص 57)

کار، مایه غیرت

امام صادق علیه السلام، به یکی از خدمتکارانش فرمود: «اِحفِظ عزَّک؛ عزتت را حفظ کن.» عرض کرد: فدایت شوم! عزت من در چیست؟ حضرت فرمود: «غُدُوّک الی سوقِک»؛ عزت تو در این است که صبح زود به بازار (دنبال کار) بروی.

و حضرت به خدمتکار دیگری فرمود: «چه شد که صبح زود، به دنبال عزتت نرفتی؟» عرض کرد: جنازه ای بود، خواستم در تشییع آن حاضر شوم. حضرت فرمود: «فَلا تَدَعِ الرَّواحَ الی عِزَّک؛ زود دنبال کار رفتن را ترک نکن». (وسائل الشیعه، ج 12، ص 5)

راه سازی

امام صادق علیه السلام به نقل از پدر بزرگوارش، امام باقر علیه السلام فرمود: «پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله یکی از راه های عمومی را که آب، آ ن را خراب کرده بود، با چیدن سنگ تعمیر کرد. به خدا سوگند، انسان ها و چهارپایان تا این لحظه از آن استفاده می کنند». (حیلة الابرار، ج 1، ص 329)

کشاورزی سنت پیامبران

امام کاظم علیه السلام در زمین خودش، مشغول کار و اصلاح زمین بود و بر اثر فعالیت زیاد، عرق از تمام بدنش جاری شده بود. علی بن ابی حمزه بطائنی در همان وقت به حضرت رسید و عرض کرد: قربانت گردم، چرا این کار را به عهده دیگران نمی گذاری؟ فرمود: «چرا به عهده دیگران بگذارم؟ افراد از من بهتر همواره کار می کرده اند.» عرض کرد: یابن رسول الله! منظور شما چه کسانی هستند؟ فرمود: «رسول خدا و همه پدران و اجدادم. اساساً کار و فعالیت در زمین، از سنت های پیغمبران و جانشینان پیغمبران و بندگان شایسته خداوند است». (داستان راستان، ص 140)

لزوم بستن قرارداد با کارگر

برای کاری نزد امام رضا علیه السلام رفته بود و ساعتی را در محضر امام گذراند، سپس اجازه خواست که از محضر ایشان مرخص شود. امام به او فرمود: «امشب را نزد ما برای شام بمان و مهمان ما باش.» سپس به اتفاق هم به خانه امام رفتند. تعدادی از غلامان امام، مشغول بنایی در حیاط خانه ایشان بودند و دیواری می ساختند. امام به آنها سلام کرد. در بین آنها غلامی را دید که از غلامان امام نبود و کار می کرد. از یکی از آنان پرسید: «این کیست؟» پاسخ داد: به ما کمک می کند، پس از پایان کار چیزی به او خواهیم داد. امام پرسید: «مزد او را تعیین کرده اید؟» عرض کرد: نه سرورم! این کار لازم نبود. هر چه به او بدهیم، راضی می شود. امام برآشفت و با ناراحتی گفت: «مگر من بارها نگفته ام که هر کس را خواستید برای کار بیاورید، ابتدا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید، سپس او را به کار بگیرید. کسی که بدون قرارداد قبلی کار می کند، امکان دارد که اگر سه برابر مزد هم به او بدهید، همچنان خیال کند مزدش را کم داده اید، ولی اگر مزدش را تعیین کنید، وقتی که آن را می پردازید، از شما خشنود خواهد شد؛ زیرا به وعده خود عمل کرده اید و اگر بیش از مقدار قرارداد، به او بدهید، هر چند کم و ناچیز باشد، خوش حال می شود و سپاسگزار خواهد بود». (بحارالانوار، ج 49، ص 106)

مردمان را چاره ای جز طلب روزی نیست

احمد بن ابی نصر بزنطی می گوید: به امام رضا علیه السلام گفتم: کوفه به من نمی سازد، و زندگی در آن، همراه با تنگنا است. زندگی ما در بغداد بود، در آنجا روزی بر مردم خداوند، گشاده است. فرمود: «اگر می خواهی بیرون روی برو؛ چه، امسال سال آشفته ای است و مردمان را چاره ای جز طلب روزی نیست. پس طلب و کار و کوشش را وامگذار». (وسائل الشیعه، ج17، ص 32)

نوشته های مشابه

‫2 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا